از همینگوی بیاموزیم / احسان عباسلو
ارنست همینگوی، یا ارنست میلر همینگوی، (۱۸۹۹-۱۹۶۱)، رماننویس و داستاننویس آمریکایی، برنده جایزه نوبل جایزه ادبیات در سال 1954. او هم به خاطر نگرش و رویکرد مردانهمحور خود در نوشتههایش و هم به خاطر زندگی پرماجرایش مورد توجه بود. سبک نثر موجز و شفاف او تأثیر قدرتمندی بر ادبیات داستانی آمریکایی و بریتانیایی در قرن بیستم گذاشت.
سبک اقتصادی و کم بیان او - که او آن را نظریه کوه یخ نامید - تأثیر زیادی بر داستانهای قرن بیستم داشت. نمادگرایی از ویژگیهای نوشتاری اوست. سبک منحصر به فرد زبان او مخاطب را تحتتاثیر قرار میدهد. شیوه نگارش نویسنده شیوه بیان ساده و صریح افکار است.
زبان معمولی او سبک متمایز همینگوی بوده و معمولاً باعث نظرات و آرای بحثبرانگیز زیادی شدهاست. او از استفاده از صفت اجتناب میکند، و استاد انتقال احساسات بدون نثر گلدار ویکتوریایی خود است.
او هفت رمان، شش مجموعه داستان کوتاه و دو اثر غیرداستانی منتشر کرد. سه رمان، چهار مجموعه داستان کوتاه و سه اثر غیرداستانی او پس از مرگ وی منتشر شدند. بسیاری از نوشتههای او از آثار کلاسیک ادبیات آمریکا محسوب میشوند.
وی در سال 1959، او خانهای در آیداهو خرید و در اواسط سال 1961، خودکشی کرد.
عموم آثار همینگوی در ایران ترجمه شدهاند، اما شاخصترین آثارش عبارتاند از پیرمرد و دریا، وداع با اسلحه، زنگها برای که به صدا در میآیند، برفهای کلیمانجارو و بسیاری دیگر.
از نود و یک صفحه مزخرفات یک صفحه شاهکار در میآید.
اولین دستنویس هر داستانی مزخرف است. باید بارها بازنویسی کرد.
از هر ده کاری که مینویسم یکی خوب است و نه تای دیگر را دور میاندازم.
موجز باش. قوانین نوشتن مثل قوانین ریاضی ساده هستند.
در داستان هرگز قضاوت نکن.
احساس را توصیف نکن، آن را بساز.
7. از سادهترین چیزها شروع کنید.
8. بدانید چه چیزی را کنار بگذارید.
9. نوک کوه یخ را بنویسید، بقیه را زیر آب بگذارید.
10. ببینید امروز چه اتفاقی میافتد.
11. آنچه را که میبینید بنویسید.
12. به طورکامل گوش کنید.
13. زمانی بنویسیدکه چیزی وجود داردکه میشناسیدش، نه قبل از آن.
14. طوری به کلمات نگاه کنید که انگار برای اولین بار است که آنها را میبینید.
15. از متعارفترین علائم نگارشی که میتوانید استفاده کنید.
16. فرهنگ لغت را کنار بگذارید.
17. نوشتن یک جمله ساده بیانی را یاد بگیرید.
18. یک داستان را در شش کلمه بگویید.
19. شعر را به نثر بنویسید.
20. همه چیز را بخوانید تا بدانید چه چیزی را باید شکست دهید.
21. سعی نکنید شکسپیر را شکست دهید.
22. بپذیرید که نوشتن کاری است که هرگز نمیتوانید به خوبی انجام دهید.
23. کاری را که شروع کردهاید تمام کنید.
24. نگران نباشید. قبلا نوشتی و باز هم خواهی نوشت.
25. آیندگان را فراموش کنید. فقط به نوشتن واقعی فکرکنید.
26. تا جایی که میتوانید بنویسید و چشمی به بازار نداشته باشید.
27. واضح بنویسید - و مردم متوجه خواهندشد که آیا شما صادق هستید یا خیر.
28. فقط درستترین جملهای را که میدانید بنویسید.
زمانی که دستت به نوشتن آشنا شده بنویس. به چیزی فکر نکن، مثلا به این که کیفیت نوشته خوب است یا نه. فقط بنویس، اما هرگز تصور نکن تمام آنچه نوشتهای به درد خواهد خورد. گاهی چندین صفحه مینویسیم، اما از میان این چندین صفحه تنها یک صفحه به درد خواهد خورد. خصلت داستان همین است. گاه در طول داستان خود را تغییر میدهد یا اصلاح میکند و یا مسیر دیگری را برای رفتن انتخاب میکند لذا شاید به جایی برسی که مجبور بشوی داشتهها و نوشتههای قبلی را حتی دور بریزی. تمام اینها زمانی حاصل میشود که متن نوشته شود.
داستان از دل اصلاحات و بازنویسیها برون میآید. مانند مجسمهای که از دل یک سنگ بزرگ تراشیده شده و صیقل میخورد داستان نیز از دل حجم فراوانی از کلمه و متن، تراش خورده و نمایان میشود.
هر چه حجم اول نوشتهها بیشتر باشد این امکان هم که بتوان داستان مورد علاقه خود را بدست آورد بیشتر خواهد بود چرا که امکان صیقل بیشتر است. نکته مهم در این است که حجم دورریزها و تراشهها معمولا بیشتر از حجم اصل کار است.
قاعده اصلاح و ویرایش تاکیدی دارد بر ایجاز در متن. اصلاح کردن، بیشتر بر حذف استوار است تا بر اضافه کردن. نویسنده باید تلاش کند تا از راه ایجاز به عصاره مورد نظر خودش برسد.
در برخی داستانها منفی یا مثبت بودن، خوب و بد بودن شخصیتها از سوی نویسنده مشخص میشود. اوست که با ترسیم شخصیتها وفق نظر خویش آنها را نزد مخاطب مقبول یا منفور قرار میدهد. گاه این کار به واسطه داوریهای مستقیم و توصیفات صریح نویسنده از شخصیت انجام میشود. همینگوی توصیه مینماید که به جای اشاره صریح در مورد خصائل افراد و توصیف شخصیت ایشان، بهتر است به کردار آنها بپردازیم و با نشاندادن کنشهای آنها اجازه دهیم مخاطب خودش داوری کند که این شخصیت بد است یا خوب. نویسنده هرگز نباید در مقام داور شخصیتهای خودش قرار بگیرد.
همیشه نباید منتظر یک کنش قابل ملاحظه ماند و از آنجا به نوشت پرداخت. این که یک کنش معمولی را بسط دهیم و آن را به یک حادثه بزرگ تبدیل کنیم باعث میشود تا هم پیرنگ محکمتر شود و هم خواننده با روند داستان بیشتر گره بخورد، ضمن این که چنین داستانی واقعیتر خواهد بود. همچنین ذهن قادر خواهد بود به انتخابهای منطقیتری برای نتیجه کنشها و انجام واکنشها برسد.
کنش ساده را باید تبدیل به حادثه کرد. انجام این مهم خیلی مهم است. کنش ساده قرار نیست ساده بماند. داستان یعنی برهمخوردن همین نظم معمول. کنش ساده اگر ساده بماند یکنواختی و خستگی همراه دارد. جذابیت داستان و هیجان آن نیز در گرو همین تغییر کنش ساده به کنش جدی حادثهمند است.
این که بدانیم چه چیز را کنار چه چیز بگذاریم همان منطق درونی داستان را در اصل میسازد. اگر منطق کنشها و واکنشها آن گونه که باید شکل نگیرد خواننده به برخی جوابها نمیرسد و یا علت برخی واکنشها را نمیفهمد و داستان برایش بیمعنی میشود.
از نوک کوه یخ نوشتن یعنی خیلی وارد جزئیات نباید شد. در حدی که خود مخاطب به بقیه متن برسد کافی است. همینگوی چون خودش روزنامهنگار بود و به خاطر فضای محدود روزنامه مجبور به استفاده مفید از تمام امکان صفحهای آن بود، شیوه نوشتن موجز و اشاره به زیرمتن را به خوبی فرا گرفته بود. این که چگونه خواننده را وارد متن کند و بعد بگذارد خود خواننده در متن و معنا جلو برود.
نوشته باید واقعی باشد. برای واقعی نوشتن باید واقعی دید. چیزی را نوشت که دیده شده و قابل دیدن است، اما در کنار این دیدن باید شنید. یک نویسنده خوب هم خوب میبیند و هم خوب میشنود. او از دیدهها و شنیدهها الهام و الگو میگیرد و گاه عین همانها را بر روی کاغذ میآورد.
از چیزی بنویسید که به خوبی بر آن اشراف دارید و شناختهاید. نوشتن از چیزهایی که برای خودتان ناآشنا و مبهم است خواننده را هم در شرایط ناآشنایی و ابهام نگاه میدارد. عدم آشنایی شما با چیزی که از آن مینویسید منطق نوشته شما را نیز برهم میزند.
نویسندگی هنر معماری کلمات است. کلمات ابزار و مصالح کار شما هستند. این ابزار و مصالح میتوانند به اشکال جدید، مورد استفاده قرار گیرند. طرح کلی موجود در ذهن شما به این ابزار و مصالح، هدف و شکل میبخشد. اینگونه نیست که شما مجبور باشید از این ابزار و مصالح همیشه استفادههای یک شکل و تکراری داشته باشید. آنها تابع ایده شما باید منعطف شوند. برای همین در هر داستانی این ابزار و مصالح میتوانند جدید و تازه به نظر بیایند.
از علائم نگارشی غیرمرسوم و غیرمعمول و نیز واژگانی که فقط در فرهنگهای لغات میتوان آنها را یافت پرهیز کنید. برخی واژگان، واژگان داستان نیستند. بیشتر در مقالات علمی و انشاءهای دبیرستانی کاربرد دارند.
سعی نکنید به رقابت برسید یا بخواهید از کسی جلو بزنید. خودتان باشید و برای خودتان بنویسید. رقابت اگر در یک قالب به خصوص باشد که دیگر خیلی بدتر است. این که بخواهید رئالیسم جادویی را بهتر از مارکز بنویسید یا داستانهای فانتزی را از آسیموف ماهرانهتر رقم بزنید ایرادی ندارد، بنویسید اما نه با این تصور که به میدان مسابقه رفتهاید. جنس قلم شما مختص خودتان است.
وقتی هنگام نوشتن یک داستان به سراغ داستان دیگر یا هر متن دیگری بروید این کار باعث میشود از فضای نوشته قبلی خارج شوید. ورود به فضای یک داستان بسیار سخت و زمانبر است. پس با دور شدن از فضا این احتمال وجود دارد که حستان نسبت به داستان تغییر کند و دیگر نتوانید آن ارتباط موثر با واژگان مورد نیاز آن داستان را بیابید.
مخاطب و بازار و فروش همه باید در هنگام نوشتن پنهان شده باشند. اصلا چشم و ذهنتان را هنگام نوشتن از اینها دور کنید. این که آیندگان در مورد این نوشته چه فکر خواهند کرد دغدغه امروز شما نیست.
از نوشتن هرگز نترسید و جملهای که به نظرتان جمله مناسبی است را روی کاغذ بیاورید. جملهای که حس میکنید شما را دارد به درستی و کمال میگوید. سادهترین جملات بهترین آنها هستند. جمله را دکوریزه نکنید. جمله باید ساده و صادق و بدون هیچگونه پیرایهای باشد
enc_16692821365911843566530.mp3
1.89M
آه ای غم خجسته
سرو به خون نشسته
#آرمان_علی_وردی
@anarstory
.
و اما، روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد. اشک هم خوب چیزیست. وقتی میآید تن آدمی چون کوره میسوزد. غم میآید تا بسوزاند. و تو چه میدانی حکمت این سوختن چیست!
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداکند تا جوانید شهید نشوید!
🔺رهبر معظم انقلاب اسلامی در #دیدار_دانشجویان: تا جوانید ما با شما کار داریم. در پیری شهید شوید اما مثل #شهدا زندگی کنید...
پ.ن
من میگم چرا با این کمالات و جمالاتٍ صُفر شهید نمیشم...اینه پس.😐
🎋آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان
و یاد درگذشتگان
مسافران ما دستشون خالیست ....
هواشونو را داشته باشیم
سهم شما یک فاتحه همراه با صلوات
ا
🆔
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت25🎬 _بسم الله الرحمن الرحیم. بنده احف هستم. احف بن عمران! بیست ساله و دارای یک زن فر
#باغنار2🎊
#پارت26🎬
سپس صدایی جز صدای استاد مجاهد، در فضا پیچید.
_کاش همونقدر که مرگ حق بود، زندگی خوب هم حق بود!
این را علی املتی گفت و پس از در آوردن عینک دودیاش، ادامه داد:
_دلم میسوزه واسه اون کسی که از لحظهی گرگ و میش تا بوق سگ کار میکنه، ولی باز هشتش گروئه نُهشه! دلم میسوزه واسه بچههای کار که توی سرما و گرما، واسه یه قرون دوهزار، توی چهارراهها و میون ماشینا پرسه میزنن و التماس میکنن که گل و فالشون رو بخرن!
سپس دستش را بالا برد و به افق خیره شد.
_برای پدرم، پدرت، پدراشون، که از صبح رفتن از خونههاشون، برای شرمنده نشدن جلوی بچههاشون، برای خوابیدنِ راحت روی بالشاشون! برای پسرم، پسرت، پسرش، که یه زندگی خوب شده حسرتش...!
علی املتی با جدیت داشت شعرش را میخواند که دخترمحی گفت:
_باز این زد توی فاز شعر و شاعری! به ایشون باید بگن علی شاعری تا علی املتی!
_کم غیبت کن. ندیدی اون روز چطور ازت دفاع کرد و سردی بازداشتگاه رو به جون خرید؟!
این را سچینه گفت که بانو احد گفت:
_اصلاً ایشون مگه نگهبان باغ نیستن؟! چرا الان اینجان؟!
مهدیه جواب داد:
_مهندس محسن رو جای خودشون گذاشتن. اینقدر دلم به این مهندس میسوزه! آچار فرانسهی باغه. هم نگهبانه، هم مسئول کائناته، هم ذَبّاحه. به قول خودشون همهی اینا اتفاقی به دست نمیاد و مهارت بالایی رو طلب میکنه!
_ذَبّاح چیه دیگه؟!
_همون ذبح کننده است. بر وزن فَعّال!
سچینه ابروهایش را بالا انداخت و دیگر چیزی نگفت. علی املتی نیز همچنان داشت به شعر خواندنش ادامه میداد که استاد ندوشن میکروفون را از استاد مجاهد قاپید.
_خیلی ممنون از علی آقای املتی که ما رو با اشعار نابشون مستفیض ساختن! با اجازهی استاد مجاهد، بنده سخنان ایشون رو تکمیل میکنم!
با شروع سخنرانی، افراسیاب دم گوش سچینه گفت:
_فکر کنم استاد ندوشن برای دومین سال متوالی، میخوان کاندید بشن برای ریاست باغ!
سپس با سچینه خندیدند که استاد ندوشن با بغض ادامه داد:
_خب همانطور که استاد مجاهد گفتن، ما یه ساله استاد و یاد رو نداریم. توی این یه سال خیلی سختی کشیدیم. مخصوصاً بچههای استاد که فقط خدا از دلشون خبر داره که توی این مدت چی کشیدن. مشاهده کنید حال و روزشون رو!
سپس استاد ندوشن بچههای استاد را نشان داد تا بقیه حال و روزشان را ببینند؛ اما در کمال تعجب، بچههای استاد داشتند با صدرا روی قبرها میدویدند و بازی میکردند و قاه قاه میخنديدند! استاد ندوشن که دید اوضاع خیط است، اشارهای به عادل عربپور کرد و پس از صاف کردن صدایش گفت:
_از ایشون یعنی آقای عربپور هم ممنونیم که یک سال زحمت نگهداری بچهها رو در نبود پدر و بیماری مادرشون کشیدن و اونا رو به این مراسم رسوندن!
عادل نیز که توی حال خودش بود، با شنیدن اسمش، خودش را جمع و جور کرد و فقط یک اخم تحویل استاد داد و ذهنش پر از چِرا شد. استاد مجاهد پس از آرام شدن اوضاع، میکروفون را از استاد ندوشن گرفت و گفت:
_خب ممنون تا که اینجا ما رو همراهی کردید!
_تا برنامهی بعدی خدانگهدار!
این را آوا گفت و پقی زد زیر خنده که با نگاه سنگین و تاسفبار اعضا روبهرو شد.
_داشتم میگفتم. ممنون که تا اینجا ما رو همراهی کردید و واقعاً زحمت کشیدید. در اینجا پذیرایی مختصری ازتون صورت میگیره و مراسم اصلی در باغ انار برگزار میشه. باشد که با حضورتان، موجب شادی روح این دو عزیز بزرگوار و تسلی خاطر بازماندگان که ما باشیم، باشید. در ضمن وسیلهی ایاب و ذهاب فراهمه. مینیبوس سبز رنگ بانو سیاهتیری و تاکسی زرد رنگ استاد ابراهیمی، بیرونِ قبرستون منتظر شما هستن. در ضمن با وارد کردن کد "استاد، یک سال از نبودنت گذشت"، میتونید از پونزده درصد تخفیف اسنپ استاد ابراهیمی در روزهای آتی هم بهرهمند بشید.
سپس با چشم به اطراف نگریست و پس از چند ثانیه نظاره کردن، هاج و واج سرش را به سمت بانوان برگرداند و گفت:
_پس بچههای بانو شبنم کجان؟! میخوام این خرما و حلواها رو بین مهمونا پخش کنن.
دخترمحی که از جیک و پوک بانو شبنم خبر داشت، جواب داد:
_استاد، بچههای شبنمی هروقت میان قبرستون، بیکار نمیشینن. چون شبنمی به هرکدومشون یه کیسهی بزرگ میده و بچهها تا اون کیسه رو پر نکنن و خوراکیهای یه هفتشون جور نشه، از شام اون شب خبری نیست. الانم که پنجشنبه هست و قبرستون شلوغ و کار و کاسبی هم که پر رونق!
استاد مجاهد آهی کشید که بانو احد ادامه داد:
_بفرمایید. خودش هم که داره به خرماها و حلواها ناخونک میزنه. برید از دستش بگیرید تا آبرومون پیش مهمونا نرفته!
دخترمحی رفت خواستهی بانو احد را اجابت کند که سچینه گفت:
_اونجا رو. اون دختره کیه سر قبر یاد داره زار میزنه؟!
همگی نگاهشان را به آن سمت دوختند که افراسیاب گفت:
_چشمم روشن! استاد واقفی، مار پرورش میداده توی باغش تا نویسنده...!
#پایان_پارت26✅
📆 #14020131
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#وداع_با_ماه_رمضان
ای روزهای ختم ِ قرآنی خداحافظ
لحظاتِ نابِ أدعیه خوانی خداحافظ
ای ماهِ نجواهایِ عاشقانه در خلوت
شب زنده داری هایِ طولانی خداحافظ
ای سفرهٔ افطار! ای شوق ِ لکَ صُمتُ
ای بهترین معنایِ مهمانی خداحافظ
ای اشکِ جاری در مناجاتِ أبوحمزه
ای چشم های خیس ِ بارانی خداحافظ
ای جنّتِ جوشن کبیر ای ذکرِ خَلّصنا
شبهای قدر ای حالِ عرفانی خداحافظ
خوف و رجایِ دلنشینِ وقتِ استغفار
ای حسّ بیتابی و حیرانی خداحافظ
ای فرصتِ انفاق در پس-کوچهٔ اخلاص
ای نان و خرماهایِ پنهانی خداحافظ
ای روضهٔ فزتُ و ربّ الکعبه در محراب
ای فرقِ خونین! زخم ِ پیشانی خداحافظ
*
میگفت شاید بی رمق حیدر شبِ آخر
ای عمرِ سرتاسر پریشانی خداحافظ!
🔸شاعر:
#مرضیه_عاطفی
@ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶]
[Forwarded from ا.گودرزی]
#آنچه_فهمیدم
اینک آخرالزمان ، فیلمی در حدود سه ساعت
باز هم در مورد جنگها و فتنههای امریکایی که انگار پایانی ندارد.
اون کلنل کچل☺️ که قراره به دست خود آمریکایی ها در کامبوج از بین بره
از نظر من نماد خود آمریکاست، که مردم دوستش دارن و تبدیل به بت شده در عین خونریزی و جنایتکاری.
و نویسنده این طور میخواد بگه آمریکا خودش خودش رو نابود میکنه.
یا اینکه کس دیگری نمیتونه، مگر خودش.
«انشاءالله مثل عقرب خودش، خودش رو نیش بزنه، صلوات»
دیالوگهای کلنل در لحظات آخر هم گواه این مطلب بود.
اسم فیلم به فیلم شباهتی نداشت مگر پیش گویی نابودی برای آمریکا
#الهه_گودرزی
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶]
[Forwarded from زهرا]
فیلم: اینک آخرالزمان
ژانر فیلم: معمایی_جنگی
-خلاصه از این قراره که کاپیتان ویلارد باید در یک ماموریت مخفی، ماموریتی که رسما وجود نداره و نخواهد داشت، سرهنگ والتر کورتز رو ترور کنه.
ارتش معتقده که سرهنگ کورتز دیوانه شده و خودش رو خدا میدونه. کاپیتان ویلارد سفر خودش رو، روی رودخانه برای پیدا کردن کورتز آغاز میکنه.
-شروع فیلم با صدای پرههای هلی کوپتری به صورت مبهم شنیده میشه. جنگلی که اولش آرام به نظر میرسه. آتشی به میان جنگل می افته و زیبایی اون رو به نابودی میکشونه.
-آخرین کلمات کورتز تا ابد در گوشمان باقی میمونه: “وحشت…وحشت…”
وحشت ویتنامیها از آمریکاییان، وحشتِ فرانسویان از بیرون رانده شدن از وطنشان، وحشت دختران پلی بوی از تمام شدن سوخت، وحشت شف از مردن، وحشت لانس از کشتن، وحشت ویلارد از تنهایی و بی ماموریت ماندن و وحشت کورتز از وحشت...
#آنچه_فهمیدم
#زهرا_ط
#020201
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۸]
[Forwarded from خَــــــزان]
فیلم
#اینکآخرالزمان
#کاپولا
فیلم اینک آخرالزمان بیشتر از آنکه به چرایی و ماهیت جنگ ویتنام بپردازد، به داستان آدمهایی که در پهنه این نبرد قرار دارند، پرداخته است.
کاپولا به داستان آدمهایی پرداخته است که در خلال ِ جنگ وَ فشارهای خاص تبدیل به افرادی روانی و غیرقابل پیش بینی شدهاند. افرادی چون سرهنگ کورتز که ادعای خدایی میکند و برای خود ارتش ِشورشی راه انداخته است، یا ستوان ویلارد ِ قمارباز ِ شکستخورده که برای خلاص از جنگ درونی خود به جنگ بیرونی (ویتنام) پناه برده است، وَ یا سرهنگ کیلگور مازوخیسم که گاهی برای یک موج سواری، دهکده ویتنامیها را به آتش میکشد و گاهی برای نوزاد همان ویتنامی ها دل میسوزاند.
خصلت جنگ همین است، ایجاد آدمهای روانی ِ برآمده از خمپارههای ترس وُ وحشت!
در طی فیلم میبینیم که گروه ویلارد هم دچار خصلت جنونِ جنگ شدهاند و رفته رفته قادر به برخورد منطقی نیستند. وقتی آنها با یک قایق ویتنامی که مربوط به ماهیگیران است برخورد میکند، وحشت آنها مبدل به فاجعه کشتار سرنشینان قایق میشود. و در همین نقطه از فیلم میفهمیم که آمریکاییها هیچ ارزشی برای مردم ویتنام قائل نیستند و تنها چیزی که برایشان مهم است جنگ قدرتی و رقابت با شورویها است و دیالوگ ژنرال فرانسوی که به ویلارد می گوید:«شما آمریکاییها میجنگید واسه بیارزشترین و پوچترین چیزها در تاریخ» گواه همین مطلب است.
نیچه جملهای دارد که میگوید:«ما خدا را کشته ایم ولی با مرگ خدا هیولا_شیطان دیگری آفریده شد.» حال این ویلارد است که میخواهد خدا را (سرهنگ کورتز) را بکشد ولی از کجا معلوم هیولایی چون خودش ظاهر نشود؟!
در فیلم، جای جای ویتنام اجساد بدون سر، بالگردهای سوخته، پلهای آتش گرفته شده، دسته سربازهای بیهدف و ناامید و روانی از جنگ و..و... به معنای واقعی کلمه جهنمی روی زمین را نشان میدهد.
پس چه نامی بهتر از "اینک آخرالزمان" برای چنین صحنه آخرالزمانی؟!
فیلم سراسر پر از ابهام، تعلیق و وحشت بود، وحشت ویتنامیها از آمریکاییها، وحشت فرانسویان از بیرون رانده شدن از وطنشان، وحشت دختران پلیبوی از تمام شدن سوخت و تن دادن به رذالتهایجنگ، وحشت شف از مردن، وحشت لانس از کشتن، وحشت ویلارد از تنهایی و بی ماموریت ماندن و وحشت کورتز از اَنگ ِ ننگین ِ قاتل بودن.
همگی دُرست گریبان گیر همان وحشتی شدند که سرهنگ کورتز در دقایق پایانی فیلم به ویلارد میگوید:« "وحشت" و "ترس از مرگ" دوستان تو هستن اگه اونا دوستت نباشن، پس اونا دشمنانی هستن که باید ازشون ترسید»
#آنچه_فهمیدم
#خزان
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶] [Forwarded from ا.گودرزی] #آنچه_فهمیدم اینک آخرالزمان ، فیلم
از بچه های دوره نویسندگی هستند ها. کلاس انارهای برگزیده.
برای ثبت نام دوره بعدی به آید زیر پیام بدید.
@evaghefi