eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
933 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
📚لینک دانلود 15 مقاله از مرحوم فرج نژاد در پرتال جامع علوم انسانی ensani.ir/fa/article/author/84449 لینک مقالات در سایت مگ ایران www.magiran.com/author/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%20%D9%81%D8%B1%D8%AC%20%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF ✅لینک خرید الکترونیک برخی کتاب‌های ایشان: bookroom.ir/people/3909 www.gisoom.com/book/11382245/ ✅لینک کانال اقتصادی استاد فرج‌نژاد eitaa.com/SchoolofEconomics ✅لینک وبلاگ قدیمی استاد فرج‌نژاد zionism.blogfa.com/ @farajnezhad110
دیروز تمام مدت، تو بهشت معصومه، توی ماشین سایت ها رو بالا و پایین میکردم و اشک می‌ریختم خبرگزاری های مختلف... پیج های مختلف...کانالهای ایتا، گروه های صمیمی تر ایتا و... هرجارو نگاه میکردم، داغ دلم تازه میشد از تشییع برگشتیم باز ورق زدم زیرو رو کردم گشتم همه جا حرف از استاد بود...هرکی ب زبون خودش؛ استاد...دکتر فرج نژاد...حسین...محمدحسین و... زن و مرد، همه تاکید داشتن جز خوبی از استاد ندیدن...ندیدیم فضیلت هاشون رو یکی یکی قید میکردن و هنوزم دارن قید میکنن هرچند ک اگر سالهای سال بنویسن، مجموعه همش، استاد فرج نژاد نمیشه😭 فراتر از قلم بود وسیع تر از وصف در بین همه این کانالها و... هرچی گشتم، حرفی از خدیجه خانوم نبود...هرچی ورق زدم، زیرو رو کردم...همه جا هویتش فقط «همسر محترم ایشان» بود😭😭😭 استاد مررررد بود! درست! بزرررگ بود...درست! عجیب بود...درست! اما بهشت رو در کنار همسر صبوری مثل خدیجه بانو خرید بانو! گاهی فکر میکنم روح همسرت، بقدری عظیم بود که نذاشت عظمت روح تو دیده بشه شایدهم اغلب افرادی ک نوشتن، همکار و شاگرد استاد بودن شاید از عمق زندگیتون، کسی خیلی خبر نداشت استاد پدری رو در حق تک تک ماها تموم کرد مسیر فکر و زندگی خیلی از ماها رو جوری تغییر داد که تا چند نسل بعد، باقیات الصالحات داره قطعا اما من میخوام از تو بگم از تو که با نداری و نخواستن دارایی همسرت، ساختی...با عشق و صبوری ساختی با جلسه های ساعت ۱۲-۱ نیمه شب تو اتاق ورودی خونه‌ت کنار اومدی با نبودنهای پی در پی و ممتد و طولانی صبوری کردی با سفرهای جهادی و بی جیره مواجبش موافقت کردی با کودک نه ماهه درونت، که هر آن قصد زمینی شدن داشت،تنها موندی و همسرت رو با روی باز راهی سفر کردی کودکی که وقتی باباش سفر فرهنگیِ جهادی رفته بود بدنیا اومد....و تو همچنان لبخند زدی سختی و زحمت تربیت بچه ها رو تنهایی به دوش کشیدی و غر نزدی کنار همه سختیای زندگی با یه مرد جهادی، به زندگیت معنا دادی و به علایقت رسیدی روح هنری و لطیفت رو میریختی توی رنگ و قلم و با همه این سختیا، بالبخند روی سفالهای سفید، روح و نقش می پاشیدی تصاویر زیادی دارم ازت تو ذهنم از برق چشمات، برای اولین لباس پرنسسی قشنگی که برای مطهره یکساله، از بازار رضا خریده بودی از اشتیاقی ک ماه رمضون،برای رفتن پیش امام رضا داشتی، هر روز صبح تا اذان مغرب از ذوقی که توی چهرت بود وقتی میگفتی امسال دیگه مربی پیش دبستانی نیستم، معلم کلاس اول ادبستان آقای پناهیانم😭😭😭😭 از روزی که خبر بارداری محمدرضا رو دادی بهم... از لحظه هایی ک در مورد استاد حرف میزدی بالبخند میگفتی:« الان که من سرکار میرم و وقتم کم تر شده، آقای فرج نژاد خیلی بیشتر کمکم میکنه تو خونه از راه که میاد، قبل از اینکه لباسشو عوض کنه، میاد گاز پاک میکنه، خیلیم تمیز کار میکنه☺️ اگر ظرفی باشه و من نشسته باشم، میشوره، بعد میره لباساشو عوض میکنه» 😭😭😭😭 نمیدونم شاگردای استاد این چیزا رو میدونن یانه، فقط استاد رو تو روحیه جهادی و قلمش خلاصه میکنن! کسی خبر از سالاد کاهو درست کردن استاد برای مهموناش داره؟ یا فکر میکنن دکتر فرج نژاد فقط یک بعد داشت! مرد علم و عمل بود و بس! کاش میشد به تصویر کشیدتون...واضح...کامل...گویا😭 لحنت...هیجانت...ذوقت...آراااامشت!!! یادم نمیره😭😭😭 استاد خیلی بزرگ بود...خیلی مرد بود، ولی کنارش یه حامی داشت مثل تو! خدیجه بانوی صبور و مهربون ، با ی روح لطیف واااای که چه چیزایی تو ذهنم مرور میشه رفتی! کنار مطهره شیرین زبون و داداشاش و همسرت آروم گرفتی یقین دارم جاتون خوبه ولی ما چه کنیم با این داغ خداحافظ ای داغ بر دل نشسته😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ز.ص @farajnezhad110
بهم گفت سید برو نویسندگی یاد بگیر خیلی حیفه وقتی بتونی بنویس رشد پیدا می‌کنی و اوج میگیری این برای خیلی سال پیش هست من نویسنده خوبی نیستم ولی با دلم می‌نویسم خبر فوت ایشون عجیب بود من و همسرم مدتی شاگرد ایشون بودیم یجورایی شرایط روحیمون شبیه زمانی شد که خبر شهادت حاج قاسم رو شنیدیم اون روز عید جمعمون تلخ شد و چشمهامون بارانی امروز هم عید قربان ما بارانی شد واقعا باورکردنی نیست اولین بار که رسوندمشون ، رسیدیم به دانشگاه آزاد پردیسان گفت رسیدیم گفتم هنوز مونده گفت موتورمو اینجا پارک کردم از اینجا به بعدش رو خودم میرم. با موتور میومد سر پردیسان چون هوا سرد بود، از اونجا اتوبوسی چیزی می‌گرفت ، می‌رفت کلاس برای تدریس یکی از مهمترین موضوعات علمی. بهترین توصیف رو این جمله بیان کرد: فرج نژاد، فخری زاده فضای مجازی و صهیونیزم شناسی تلخ تر از خبر فوت ایشون ، جمله ای بود که بعضی خبرگزاری ها زده بودند: «فرد راکب موتور سیکلت، دکتر محمدحسین فرج‌نژاد از مولفان و محققان و اساتید سواد رسانه‌ای کشور و از اعضای هیئت مدیره فضای مجازی حوزه بود.» «دکتری فلسفه هنر محقق مؤلف پژوهشگر عضو هیئت مدیره فضای مجازی حوزه» راکب موتور سیکلت؟؟!! حتی تأسف هم نمیشه خورد!!! می‌گفت بعضیا میگن تو طلبه نیستی چرا؟ چون خیلی جلوتر از بقیه بود جلوتر فکر میکرد اما درک نمی شد میگفتن طلبه رو چه به این حرفها دلم خیلی سوخت ایشون که راحت شد ما موندیم و حسرت دیدار مجدد زمانی شاگرد کلاس اول استاد @farajnezhad110
🏴 انا لله و انا الیه راجعون 🔸 ارتحال استاد انقلابی دکتر و همسر و سه فرزندشان را تسلیت عرض میکنیم خداوند این داغ بزرگ را بر ما آسان کند‌. برادر مجاهد و زاهدی از میان ما رفت که وجودش وقف مردم، نظام، ولایت و حوزه علمیه بود. 🔸 قدرش را سال‌ها بعد خواهند شناخت. عروج شهادت‌گونه و مظلومانه‌اش را به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت می‌گوییم. 🔸 ایشان از جمله محققین و پژوهشگران برتر کشور در حوزهٔ رسانه بودند و آثار فاخری همچون «دین در سینمای شرق و غرب» و «اسطوره‌های صهیونیستی سینما» از خود به یادگار گذاشتند. 🔸 امید است خداوند متعال به برکت این ایّام عزیز، ایشان را غریق رحمت کرده و در بهشت برین جای دهد. استاد حسن عباسی @farajnezhad110
ظهر با عجله بعد از چند ساعت جلسه پله‌ها را طی می‌کرد، صدایش کردم دکتر تمام شد، از نظر من کار تقریبا نهاییست، بیا چند دقیقه پیشنهادها، راهبردها و راهکارها را ببین... مسیرش را تغییر داد و گفت بریم‌... خستگی چهره‌اش توجه‌ام را جلب کرد، در دلم پشیمان شدم و خجالت کشیدم، خیلی خسته بود، گفتم حاج حسین بمونه بعدا...کلامم را قطع کرد و جوابم داد: «نه حاجی..فردا دیره؛ بریم...» وارد اتاق شدیم، در دلم گفتم زود تورق می‌کنم و عبور می‌کنم، خسته است... فایل را باز کردم و ورق زدیم، پیشنهادها را که دید چهره‌اش شکفت، انگار از به ثمر رسیدن راهبریش انرژی دوباره گرفت، شور و شعفی که در چشمانش فریاد می‌زد برایم جذاب بود...با حرارت و جذابیت منحصربه فردش شروع به ترسیم صحنه کرد...سعی داشت متوجهم کند که چقدر این کار با اهمیت است، در بین متن چند اشکال را گوشزد کرد و گفت از من یادگاری...دو نکته یادم داد... توصیه کرد بازهم زمان بگذارم و دوباره بازخوانی کنم...و ایرادات را بر طرف کنم...فلشش را داد و با لهجه شیرین یزدیش گفت: «حاجی من اینو میبرم ولی بازم روش کار کن، نزار نقص داشته باشه.» گفتم چشم، گفت میری عرفه ما رو هم دعا کن، من باید فعلا بمونم... در ذهنم گذشت ثواب عرفه رو حاضرم با ثواب جلسه علمی شما عوض کنم... ظهر بود، گروه را باز کردم، نوار مشکی کنار عکسش... یا حسین بن علی... یا فاطمه زهرا.... باورم نمی‌شود... او رفت... مرد خستگی‌ناپذیر... چشمانش...لبخندش... صدایش در سرم می‌چرخد: نه حاجی فردا دیره... @farajnezhad110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم فرج نژاد که بود؟ ◾ ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @farajnezhad110