💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین171 ^°پسرم یکساله پیزا میخاد ازدیشب گریه میکنه من پیزا میخام خداشاهده ازدیروزچیزی نخورده الا
#تمرین172
نور
دختر هستید. نوزده ساله. جهازتان هم آماده است. ولی در این تمرین عروس نخواهید شد. انشاءالله تمرین بعدی. بازم بستگی دارد به تصمیم ساناز جون که برای پسرش چه تصمیمی گرفته باشد.
سانازجون همسایه بالایی شماست. شوهرش دانشگاهی است. دارد برای دکتری میخواند. یک پسر بیست ساله دارد. ولی اصلا به چهرهاش نمیآید ماشاءالله نوم خدا خیلی ترگل ورگل. پوستش مثل کریستال اصفهان است. ولی خب این ظاهر قضیه است. آقا افشین شوهر سانازجون سرمایی است و کولر برایش خوب نیست. سر ظل گرمای تابستان کولر را خاموش میکند. ساناز جون بارها شده که در خانه را باز گذاشته که کمی هوا بیاید توی خانه. واحدشان روبروی واحد شما است. آپارتمانش بزرگ نیست ولی به شدت نورگیر و خوب است برای زمستان ولی تابستان سگ تویش بند نمیشود.
آقا افشین تحصیلات عالیه حوزوی هم دارد. دانشگاه هم دارد دکتری میگیرد. دختر کوچکش حلما است. حلما آمده خانه شما و توی اتاقی که جهیزیه شما را نگه میدارند دارد بازی میکند. میگوید خوش به حالت آجی که خانهتان خنک است. شما اصلا برایتان قابل فهم نیست چرا یک پدر که باید از خودش بگذرد از روی خانوادهاش گذشته.
مادرتان یک سینی چای میگذارد جلوی ساناز جون. ساناز جون گیره روسری اش را کمی شل میکند و میپرسد پریساجون خانه است؟ منظورش شما هستید. مادرتان میگوید آره در اتاق دارد کلیپهای مسخره بازی میسازد. ساناز جون کجکی میخندد و میگوید آره توی خونه با پسرم کلیپها رو میبینم. ولی پسرم بیشتر دوست دارد...یه لحظه...چرا پسرش بیشتر دوست دارد؟ یعنی پسرش نگاهش به شما فراتر از یک کمدین است؟ آیا او شما را دست آویز هوس های زودگذر دنیایی خویشتن قرار داده؟ آیا نفرین آمون بر او؟ یعنی ما دخترها حقنداریم کُمُدین یا کابینتین یا دِراوِرین شویم؟ آقایون تحریک سر خود باید خودشان را اصلاح کنند. بله خواهر داشتم چی میگفتم وسط تمرین؟ آهان، سانازجون داشت با پسرش کلیپ های شما را میدید.
ساناز جون خیلی ناراحت است ولی دلخوشی هایی هم دارد. مثلا با آقا افشین شنبه ها میروند خرید و زیارت. به یاد روزهایی که در شهر خودشان بودند.
سانازجون محجبه است و خیلی خوب رو میگیرد. شما ضعیف الحجاب هستید و شراره های آتش را همینجور وِل دادهاید بیرون. خجالت بکشید. بیایم فلفل بریزم دهنتان؟ دهنتان را باز کنید هواپیما اومد. اَم اَم کنید، قاقا آوردهام. خوردید؟ هستهاش را تُف کنید. واقعا راضی نبودم که اینکار را بکنم. ولی بیشتر از موها آن مانتو کوتاه و پاچه هایتان روی اعصاب است. شما دیگر بزرگ شدهاید. نگاهی به دیوار اتاقتان بیندازید. بلی. جهیزیه شماست. و این یعنی چه؟ آفرین. شووَر.
خب آقا افشین هروقت امتحان و درس دارد کولر و هر وسیله سرمایشی که دم دستش باشد خاموش میکند و درها را هم میبندد که سر و صدای بیرون داخل نیاید. ساناز جون هم دست دخترش را میگیرد و میآید خانه شما. ولی پسرش که دیگر نمیتواند بیاید. مگر اینکه ازدواج کنید. آیا بنده وکیلم شما را به عقد پسرِ سانازجون درآورم؟ گلاب و گل هم آوردهاید. چی؟ نه؟ آره؟
خب، الان شما در جلسه خواستگاری هستید و توی اتاق دارید با پسر ساناز جون صحبت میکنید. پسر از مشکلات خانوادگیاش میگوید. او چیزهایی میگوید که شما باورتان نمیشود. پدر شما که دیپلم طبیعی قدیم دارد در مقابل پدر او عارف و زاهد است. شما همواره غصه میخوردید که با پدرتان چهل سال اختلاف سنی دارید ولی حالا میفهمید که فقط هم نسل بودن باعث ارتباط صمیمی نیست. وای که چقدر یک پدر میتواند منشأ خیر یا غیرخیر باشد. ولی پسرِ ساناز جون همواره از پدرش با بزرگواری یاد میکند و احترامش را نگه میدارد. شما بگی نگی از لحن شیوای این پسر خوشتان آمده. یه لحظه...چی؟ یعنی میخواهید عروس شوید؟ خب مشکلی نیست فقط این شرایط پدر شوهرتان را تحمل میکنید؟ آیا خودتان به عنوان مادر آینده میتوانید از خودتان بگذرید؟ از درس از شغل خوب از جایگاه اجتماعی، از شهر خودتان. حاضرید در غربت زندگی کنید. حاضرید به خاطر شوهرتان از غذاهایی که دوست دارید جدا شوید؟
جلسه سوم خواستگاری برگزار شده و پسرساناز جون آب پاکی را میریزد روی دست تان. حتی خود سانازجون هم آنقدرها بی گناه نیست. او هم خیلی خودپرستی های ریزی دارد. مثلا سر غذا درست کردن. او اصلا به سلیقه بچه هایش اهمیت نمیدهد. تقریبا در اکثر موارد حرف سانازجون است. ولی پسرسانازجون از مادرش هم با احترام یاد میکند و یادآوری میکند که احترام به والدین خودش و همسرش از اولویت هاست.
حالا چه میکنید؟ عروس ننش میشی؟ ببخشید یعنی منظورم این است که به عقد شرعی و دائمی ماه داماد در میآیید یا به این وضع داغون سینگلی که دارید ادامه میدهید؟ بگو دیگر! زیرلفظی میخواهید؟ لطفا سانازجون به پریساجون زیرلفظی بدهد.
خب بگویید دیگر لوس نشوید. آیا یک انسان باید از خودش بگذرد؟ چقدر باید
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین171 ^°پسرم یکساله پیزا میخاد ازدیشب گریه میکنه من پیزا میخام خداشاهده ازدیروزچیزی نخورده الا
داخل کانال جست و جو کنید
باتوجه به حس و حالتان👇🏻
صفحه دو
#تمرین154 مسئول پرونده حمله تروریستی حرم.
#تمرین155 توصیف صفات
#تمرین156 متن را داستانی کنید( ترس)
#تمرین157 جهاد تبیین در ورزشگاه بن علی
#تمرین158 روایت هیجان انگیز
#تمرین159 یوزپلنگ_ اهمیت حیات وحش
#تمرین160 دو کلمه_ جان بخشی اشیا
#تمرین161 با واژهها طنز نویس
#تمرین162 مغالطه_ بحث_ اغتشاش
#تمرین163 هندی هستید مقابل انگلیسها
#تمرین164 دایره لغات. کلمه نویسی
#تمرین165 فارسی بنویس
#تمرین166 سود برسانید- ثواب کنید- الگو گیری کلام بزرگان
#تمرین167 الگو شب یلدا... داستان... ایده
#تمرین168 دیدار دو جانباز از دو نسل
#تمرین169 داستان دیالوگ محور
#تمرین170 دختر ۱۵ ساله هستید
#تمرین171 گریه بچه همسایه... پیتزا
#تمرین172 دختر ۱۹ ساله... از خودگذشتگی
#تمرین173 دیدار در حسینه امام خمینی
#تمرین174 تخیل