eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
یک وقت هایی هست که با وجود تمام سختی ها و محدودیت ها باید یک فکری کرد برای شادی و نشاط روحیه بچه ها بخصوص که تو این تقریبا دوسال کرونایی دست و پای خانواده ها برای تفریحات عمومی و کم هزینه برای بچه ها بسته شده و بچه ها بیش از پیش نیاز به بازی و دورهمی  دوستانه دارند..  برای همینم یک جشن تولد شاد کودکانه برای دختر شش ساله قصه گرفته میشه و از پنج تا از دوستان همسنش دعوت میشه و بقیه مقدمات شادی آور مثل کیک و فشفشه و بازی های هیجانی و شاد تدارک دیده میشه.‌ درست ساعت شش عصر که دختر کوچولوی قصه بعد از مدتها چشماش برق میزنه از خوشحالی و دل تو دلش نیست واسه اومدن دوستاش برق ها قطع میشه و تمام تزیینات چشمک زن برق برقی تو تاریکی فرو میره و برق چشمای دخترک قصه کم سو میشه. بعد از یکساعت تحمل گرمای هوا تو تیرماه سال ۱۴۰۰ بالاخره دوستان کوچک دخترک، عرق ریزان از راه میرسن و با سر وصدای متناسب سنشون دل همه حضار را شاد میکنند‌...اما همچنان کلافکی نبود برق ادامه داره و همه منتظرن تا برق بیاد تا از این گرما و تاریکی نجات پیدا کنند و بتونن خوش بگذرونن...از کارتون ها و کلیپ عکس دوستانه هم که فعلا خبری نیست...یکساعت دیگه میگذره دیگه بچه ها خیلی کلافه میشن با اینکه دارن بازی میکنن اما انگار هیچی سر جای خودش نیست و منتظر شروع تولد هستن. بزرگترا پیشنهاد آوردن کیک رو میدن که با باز شدن در یخچال انگار دنیا روی سر مادر دخترک قصه خراب میشه.البته کاری هم نمیتونست بکنه قطعا چون یک کیک بستنی سه ساعت بدون برق دوام نمیورد. کیک غیر قابل استفاده رو همونجا رها میکنه و خوراکی های دیگه رو جایگزین میکنه اما بغض دخترک ها از یادش نمیره. خراب شدن یک تولد ودورهمی شگفت انگیز و خاموش شدن برق چشمان دخترکان کوچک منتظر، چیزی نیست که به عنوان یک خاطره شاد و بیاد موندنی بمونه. تو تاریخ قلب کوچک اون ها همیشه مثل امروزی هست که مسئولین با ناکارآمدی و بی کفایتی براشون رقم زدند...
مامان باز برقا رفتن. مادر گفت: علی مادر چند دفعه بگم برا این یخچال یه محافظ بگیر .اگه سوخت تو این گرونی و اوضاع چه جوری یخچال بخریم. علی گفت: من فدای چشمای قشنگت بشم .چشم رو جفت چشام. اوستا پولمو داد میخرم . مادر با کلافگی گفت: چقد گرمه . در حالی که گره روسریش را باز میکرد گفت: مادر پاشو یه لیوان آب بیار علی چشمی گفت و بلند شد در همان لحظه کولر روشن شد و برق آمد. علی از خوشحالی پرید بالا گفت: مادر عزیزم برقم اومد الان برات آب یخ میارم که خنکتر بشی. علی یخچال را باز کرد با تعجب دید که لامپ یخچال روشن نمیشود. چند بار در یخچال را باز وبسته کرد ولی لامپ یخچال روشن نشد. گوشش را یخچال چسباند .صدایی نشنید. دستهایش را روی سرش گذاشت ونشست . با خود زمزمه کرد :یخچال سوخت… صدای مادر را شنید. پسرم پس این آب چی شد؟ علی با غصه گفت: مادر فکر کنم یخچال سوخته. مادر با چشمانی گرد شده دستش را روی دست دیگرش زدو گفت :وای خدا مرگم بده حالا چیکار کنیم؟ ودر حالی که اشکهایش را پاک میکرد گفت: خدا ازتون نگذره .… علی با شرمندگی به مادرش گفت :غصه نخور عزیزم یه قشنگترشو برات میخرم… ودر حالی که بغضش را پایین میداد به فکر این بود که مادر دیگر نمیتواند تا چند وقت آب خنک بخورد… ببخشید دیگه تازه شروع کردم. نکته ای داره بگین خوشحال میشم🌺
- آقای دکتر این جراحی لثه که میگید خیلی درد داره؟ من چند روزه فقط درد کشیدم از ترسم نیومدم دندون پزشکی.😰 - نه جوون نترس یک کم طول میکشه اما چون پوسیدگی دندون زیاد بوده به لثه هم کمی آسیب زده. حالا آماده باش برای داروی بی حسی.دهنتو باز کن.💉 - باشه فقط تو رو خدا یواش....آخ آخ - تموم شد.نگران نباش الان سِر میشه کار رو شروع میکنم. ان شا الله که دیگه آخرین باری باشه که سراغ دندون پزشکی بری.خب بسم الله.... (۸ دقیقه بعد) - ای وای برق قطع شد.اونم تو حساسترین مرحله ی کار. - چه شانسی دارم من‌. این از فوبیای دندون پزشکیم اینم از قطع برق وسط فوبیام.😩 - شاید زود برق بیاد. فقط امیدوارم تا اون موقع اثر داروی سر کننده نرفته باشه... (دو ساعت و نیم بعد) - دکتر دوساعت و نیمه برق قطعه. چه خاکی به سرم بریزم! هم اثر داروی سر کننده رفته، دارم درد میکشم هم قلبم داره میاد تو دهنم.تا حالا ۳ ساعت تو دندون پزشکی نشسته بود. فکر کنم دعاتون مستجاب شد با این تجربه ی تلخ دیگه دندون پزشکی نمیام. - میخواستین موقع رای دادن دقت کنید که از اول تا آخر با این انتخابتون ما هم. زجر نکشیم.🗝 خب خداروشکر برق اومد.آماده شو برای آمپول بی حسی. ان شالله این دفعه دیگه برق نره.🤓
مادر داد زد : _شام چی بپزم؟ هما ، جواب داد : _قورمه سبزی _آب نیست _پیتزا _برق نیست هما با کلافگی عروسک را به طرفی دیگر پرت کرد ، با بی حوصلگی بلند شد و ضربه ای به یخچال زد ، صدای بدی از یخچال برخواست ، مادر با عصبانیت فریاد کشید و با قاشق هما را تهدید کرد _لا اله الا الله ، فقط یک بار دیگه این کار رو انجام بده من میدونم و تو! _آخه گشنمه! صبح نون و پنیر ، شب نون و پنیر ، خسته شدم _تو هنوز بچه ای ، این حرفا به تو نیومده ، برو با عروسکت بازی کن بعد خودش را با دست باد زد ، هما با کلید پریز ور رفت ، مادر خواست دوباره فریاد بزند که پدر از در خانه وارد شد ، _ کارخونه تعطیل شد.
﷽💕 با احسـاس ضعف و تـب چشم هایم را باز کردم. ملتهب بر روی تخت نشستم گیج و منگ.. عرق از سر و صورتم مے چکید و افتاب از لابہ لاے پرده ی گلبهے رنگ بے رحمانہ بر روی پوستم تازیانہ می کشید. موهاے آشفتہ ام را بالای سرم جمع کردم و به سمت بیرون دویدم و خود را بہ کلید کولر رساندم.... ولی روشـن نشـد .... بہ گمان، باز هـم برق ناجوان مردانہ در این تابستان گرم بہ جنگمان آمده .... اه برق .... برقے کہ چند روز در سرنوشـت آبمان دخیـل شده. و آبے کہ اوهـم شریک جرم بـرق شده بود... چند روز بود کہ آب قطـع بود. تانکـر آب هم خالے بـــــود ... بہ اجبـار و کمـک براے خانہ موتـور آب تهیـہ کرده بودیـم. تازه وصلش کردیـم و خوشحال از این که دیگـر ماهم مثل بقیہ آب دار میشویم و میرویم به حمام ... دیگر نمے خواهـد بنشینیم با قـطره قطـره آبے که بہ آرامے از شیر خارج مے شود ظرف بشوریم... امـا دریغ کہ اکنـــــون موتور آب گوشہ اے خاک مے خورد ... و باز هم بایـد بسوزیم و بسازیـــــم ... حال من بہ کنار .. آن طفـل شیرخوار کہ عـــــرق ســـــوز شده و هر دقیقہ در حال باد زدن آن با کتابی هستیـــــم چہ!!!! دیـگر چراغ قوه و موبایل هم شارژ تمام کرده چگونہ از ترس و گریہ کودکان در آغوش شب بکاهیـــــم؟!! این بود مزد جنگ و سر و کلہ زدن با گرانے و تحریم هاے رنگارنگـــــ؟!!! این بود نشستن در کنـــــج خانہ براے فرار کرونا؟! تاکے بہ جان خریدن درد و رنــــــــــج در ایـــــن تاریخ منهوس ؟!! همان تاریخے کہ بیمارے، عزیزانمان را در خاک فشرد؟؟! همـــــان تاریخے کہ جگـرمان پرپر شد... و ما باز هـــــم همانند قبل صبورے مے کنیم کہ شـــــاید موعود خدا نزدیک است.!!! 💕
نمی‌دانم چرا می‌گویند بچه‌های دهه‌ی شصت نسل سوخته‌اند. این افراد مگر تا حالا دهه هشتادی‌ها را ندیده‌اند؟! همان‌دهه هشتادی‌های بدبختی که شدند تر و با مابقی خشک‌ها ، سوختند! البته این روز‌ها همه‌چیز ، خشک‌ است. از زبان ملت که از فرط گرما به کام‌شان چسبیده بگیر تا زبان موش خورده‌ی دولت تدبیر‌ و امید ، که هیچ پاسخی برای هیچ چیز ندارد. دارم فکر می‌کنم چرا مدام ‌می گویند این دولت اِله این دولت بِلِه! دولتی که حتی به فکر گرمایش جهانی هم هست چطور می‌ شود به فکر مردمش نباشد !؟ خوب خدمتتون عارضم که از آنجایی که یکی از راه‌های جلوگیری از گرمایش جهانی ، کاهش گازهای گلخانه‌ای هست باید یه فکری برایش بکنیم. ولی از آنجایی که آقایون تدبیر و امید هم با خصلت‌های ما دهه هشتادیا آشنا هستند و می‌دانند زیاد اهل تفکر نیستیم و فقط مرد عملیم !خودشون وارد عمل شدند و با خودشون گفتند اگر بیایم آن بخار آبی که ، نود ‌پنج درصد گاز های گلخانه‌ای را به وجود می‌آورد را فاکتور بگیریم ، می‌مونه پنج درصد دیگه که آن هم یک درصدش باز شامل مابقی گازها می‌شود و آن چهار درصد باقی مانده که به جناب آقای دی اکسید کربن تعلق می‌گیرد عامل اصلی این نابسامانی‌ هاست. پس آستین‌ها را بالا زدند و متعهد شدند به کاهش چهار الا دوازده درصدی گازهای گلخانه‌ای که مسببش سوخت‌‌های فسیلی ماست .! نکته‌ی جالبش این هست که از آن چهار درصد دی اکسید کربنی که خدمتتون عرضم کردم تنها پنج درصدش به خاطر سوزاندن سوخت‌های فسیلی مثل نفت و‌گاز هستش و مابقی دی‌اکسید‌های تولید شده از طبیعت هست. ببینید ، عزیزانِ دولتی‌ما حتی به آن دو دهم درصد ، دی‌‌اکسید‌کربنی که مسببش انسان است فکر می‌کند ، بعد به وضعیت جیب ملت فکر نکند. مگه میشه ؟مگه داریم ! حالا بچه‌های اهل فکری نیستید درست ، ولی اهل حساب‌ کتاب که هستین ماشاءالله. بروید حساب کنید در کل دنیا چند درصد از این دو دهم درصد ، به خاطر سوزاندن سوخت‌های فسیلی ایران است که ما باید قطعی برقش را بکشیم ! که ما باید قطعی آبش را بکشیم که ما باید.... من‌ دهه‌هشتادی چندسالی از عمرم را به خاطر انتخاب غلط شما به سختی گذراندم.بعله به سختی! چون من همان جوانی‌ام که دیدم نوزادی برای در امان ماندن از گرما به آغوش یخچال پناه برده بود.! بله یخچال! چیز عجیبیه نه ؟ برای منم عجیب بود ولی بعدش فکر کردم چندان هم بعید نیست. بالاخره هر انتخابی تاوانی دارد.! عزیزی که رفتن بانوان به ورزشگاه را طلب می‌کردی حالا بیا و به داد این بی‌نوا برس! اینجاست که باید گفت: آزادی سیری چند؟!