eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
898 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
✨سومین دوره مسابقات داستان نویسی با محوریت اهل بیت علیهم السلام، در مجموعه‌ی باغ انار به .✨ جشنواره ادبی 🔰 راز 🔰 رهبر آسمانی زنان ⏳ ارسال آثار : ۲۲ تیر تا ساعت ۲۳:۵۹ شب. (مصادف با روز مباهله پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم) 📍هر نفر، تنها اثر می‌تواند ارسال کند. 📍اثر هر نفر باید در قالب پیام ایتایی باشد. 📍 شناسه‌ی هر اثر، نام آن است. پس برای اثر خود، عنوانی جذاب و پرکشش انتخاب کنید. 📍 در پایان اثر، نام و نام خانوادگی خود و هشتگ حتما نوشته شود. 📍اثر خود را با توجه به مطالب خواسته شده به آیدی👇 @sedaghati_20 ارسال کنید. 🖊نحوه داوری و نتایج مسابقه، متعاقبا اعلام خواهد شد. کانال اطلاع رسانی مسابقه https://eitaa.com/joinchat/4009361527Cba4db5f8ef همه شرکت‌کنندگان مسابقه، الزاما باید در این کانال حضور داشته باشند. این کانال، تنها پل ارتباطی بین برگزارکننده و شرکت‌کننده‌هاست.
هدایت شده از جشنواره {راز}
پارت4 یادآوری این حرف عزیر باعث شد که همان جا گریه کنم،چقدر دلم برای مادرم می سوخت،نکند کاری کنیم که باعث سرافکندگی مادر درمقابل دوست وفامیل شود.نه خدایا ازت خواهشم می کنم خودت آبرومون حفظ کن،من بچگی کردیم والان هم پشیمونیم... بلند شو محمد باید برای مادر هدیه بگیریم.آن شب بادست گل رز ومریم به خانه رفتیم آن ها را به مادر دادیم وبابت همه چی ازش تشکر کردیم. چند روز بعدش هم از آن مدرسه وآن محله رفتیم.یکی ار همان روزها دیدم مادرحسابی غرق مطالعه کتابی هست. چقدردلم برای آغوشش تنگ شده بود بی هوا بغلش کردم وگفتم؛چی می خونی مامان جوونم؟که این مطلب را نشانم داد.؛حضرت فاطمه (س) درباره فرزند این تصور و اندیشه را دارد که امانت های خداوند در دست پدر و مادرند و والدین در برابر حفظ و رشد این امانت مسئول اند. آن ها را وجودهایی ارزنده و درخور احترام و کرامت ذاتی می شناسد که باید شخص مادر امر رسیدگی آن ها را به عهده گیرد.وتازه این جا بود که فهمیدم چرا مادر درکنار راهنمایی های ونصیحت هایش هیچوقت اذیتمان نمی کرد،مادرم فرشته است از همان فرشته های مهربان ودوست داشتی از همان ها که باید برایش جان داد،راستی من و داداش محمدم هر دو معلم شده ایم وخوشحالیم که می توانیم از چیزهای که یاد گرفته ایم به دیگران هم بیاموزیم. صدای اذان مغرب از گلداسته ها می آید،مادر کار آب دادنش به گل ها تمام شده دارد وضو می گیرد،من هم باید بروم نمازم را اول وقت بخوانم خیلی وقت است که درکنار فرشته زندگی ام نماز می خوانم...