eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
904 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
160 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
. بى نشـانى رفتى و دلتنگ ماندم چــاره چيسـت؟! نامه‌ها را مى‌نويسم، بايـگانى مى‌كنم... . فاطمیه که میشود زیاد به امیرالمومنین علیه السلام سلام بدهید این روزها کسی جواب سلام علی را نمیدهد💔🥀 [In reply to جوانه🌱] میخ‌هم حکایت عجیبی دارد. گاه بدست ولی خدا، کشتی را می‌شکافد و مانع تصرفش بدست ستمکاران می‌شود. و گاه با ضرب شقی‌‌ترین امت، پهلوی مادر کشتی نجات را می‌شکافد و او و فرزندش را شهید می‌کند. ابلیس گفت:« من برترم چون مرا از آتش آفریدی.» خداوند متعال فرمود:« از درگاه ما دور شو. تو رانده شده‌ای.» و ابلیس آتش شد و به درب خانه افتاد تا انتقام این لحظه را از عزیزه‌ی خدا بگیرد. خداوند متعال فرمود:« همه‌ی درب‌ها را به مسجد ببندید؛ جز درب خانه‌ی فاطمه.» شقی‌‌ترین امت درب را با آتش گشود. تاریخ برای عظمت مردی سر خم خواهد کرد که یک تنه درب قلعه خیبر را کند؛ اما برای مصالح یک امت، ماند تا همسر باردارش جلوی درب شعله‌ور، از حقش دفاع کند. مانده‌ام حیران که آن لحظه که میخ سوزان در پهلوی فاطمه فرو رفت؛ چرا آفرینش، کان لم یَکن نشد؟ دکتر خاتمی, [۰۲.۱۲.۲۴ ۱۸:۰۶] درب خانه فاطمه را سوزاندند. دودی که از آن بلند شد، چرخید و چرخید... در پس قرن‌ها و زمانها... روزی از میان ماشین سوخته‌ای در فرودگاه بغداد... و روزی از میان آوارهای هشتاد تن بمب در ضاحیه‌ی بیروت، دوباره به آسمان رفت. سَڔآݕ.مٻم✍🏻, [۰۲.۱۲.۲۴ ۲۰:۴۳] این همه محکم به در نکوب! فرشتگان در این خانه در زدند... Z.M🌱, [۰۳.۱۲.۲۴ ۱۳:۳۱] بی‌تو حیرانم... مثل طفلی که در شلوغی‌های شهر مادرش را گم کرده... سلسه سادات می‌توانست بر سه اساس باشد اگر محسن شهید نشده بود. محسن شهیدی که شهادت را پیش از ورود به این دنیا هدیه گرفت. محسن شهید شد تا تنهایی علی و مظلومیت فاطمه در تاریخ گم نشود. کوچکترین شفیع شیعه، محسن شهید است. دکتر خاتمی, [۰۳.۱۲.۲۴ ۲۳:۵۰] سه برادر شهید شدند. یکی به مسمار، یکی به سم و یکی به سیف محسن، حسن، حسین چون شهادت شرف شفیعان امت است. محسن شش ماهه شهید شد. علی اصغر، شش ماهه رقیه، سه ساله و قاسم در نوجوانی.... شهادت میراث این خاندان است. سلام بر مادری که پسرانش یا شهید بدنیا می‌آیند یا شهید خواهند شد. تاریخ هیچگاه درک نخواهد کرد که مولا علی علیه السلام، چه دردی را تحمل کرد وقتی زهرایش، خبر شهادت محسن را به او داد. پروردگار متعال به مسیح در کودکی مقام نبوت را داد و به محسن پیش از تولد مقام شهادت. اگر آن ملعون درب سوخته را بر تن محبوبه‌ی الهی نکوبیده بود؛ تاریخ، روایتگر شجاعت سادات محسنی می‌شد، آنچنانکه شیعه مدیون جنگاوری سادات حسنی و حسینی است. روزگار تا ابد در این حسرت خواهد سوخت. خدایا گم شده‌ام در هیاهوی دنیا. ترسیده‌. لرزان. بی‌پناه. دلم مادر را می‌خواهد که بیاید و دست نوازش بر سرم بکشد و بگوید نترس فرزندم.... من همینجا هستم.... افسوس که وقتی چنگ به چادرش بزنم از ترس ظلمات پیش رو، درد می‌پیچد در پهلوی زخمی‌ و صورتش جمع می‌شود از رنج. . مادرجان ما یتیم و مسکین و اسیریم. به تو پناه آورده‌ایم. می‌شود دستمان را بگیری و به ما صدقه بدهید؟ خدایا! ای کاش! بین ما و مادر قرون و اعصار فاصله نبود. هر چند که اگر در کوچه بنی‌هاشم بودیم؛ وقتی آتش آوردند و درب خانه‌ای را که جبرئیل برای ورود اجازه می‌گرفتند را سوزاندند، حتما از غصه دق می‌کردیم.