#رضایخدا
گوشهای نشسته بودم و به قول محمد دوباره زانوی غم را بغل گرفته بودم.
هنوز بیست و دو،سه روز بیشتر از ازدواجمان نگذشته بود، که سیل آمد و تمام زندگیمان را آب برد. تمام جهیزیهای که به سختی تهیه کرده بودیم، زیر آب بود.
آنقدر در فکر خراب شدن جهیزیهام و بهم خوردن شیرینی اول زندگیام بودم؛ که فکر گرسنگی و بیماری بچهای که کنارم نشسته بود را نمیکردم.
چند بسته غذا آوردند و بین کسانی که آنجا بودند تقسیم کردند.
بسته غذا را باز کردم اما میلی برای خوردن نداشتم.
در افکارم غوطه ور بودم، که محمد با خوشحالی دوان دوان به سمتم میآمد
کنجکاو بودم بدانم چه چیزی او را تا این اندازه در این شرایط خوشحال کرده است
نزدیکم رسید همان طور که نفس نفس میزد گفت: حاج قاسم سلیمانی برای کمک به مردم خوزستان آمده.
#حاج_قاسم
#تمرین_بیستوپنجم_بداهه