eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
بابا آرام به سمت پذیرایی می‌رود.به ساعت نگاه‌ می‌کند ؛ صفحه‌ی ساعت دیده نمی‌شود. از من می‌پرسد: ساعت چنده؟ به گوشی‌ام اشاره می‌کند.گوشی‌ام زیر کاسه‌ی بلوری دارد برای خودش هنرنمایی می‌کند. قطر دایره‌ی کف کاسه را چند ده برابر کرده ، یک شکلی شبیه تخم مرغ انداخته روی سقف. گوشی را از زیر کاسه برمی‌دارم. -وای مامان کور شدم. گوشی را افقی می‌گیرم تا نور چراغ قوه توی چشمش نیفتد. ساعت بیست و سی وپنج دقیقه ‌است. -بابا ساعت هشت و نیمه. می‌دانم که دوست دارد بیست وسی ببیند.چراغ قوه‌ی گوشی را خاموش می‌کنم. می‌روم سراغ تلوبیون. شبکه‌ی دو...بیست وسی شروع شده‌است. -بابا بیاین بیست وسی ببینین. بابا می‌نشیند روی مبل، گوشی را یک جوری کف دستش می‌گذارد. کمی دورتر می‌گیرد‌. -علت قطعی برق را خارج شدن دو نیروگاه از مدار عنوان کرد. پیرمردی می‌گوید:از ساعت هشت تا یازده پشت در نشستم ، برق رفته بود ، نتونستم در رو باز کنم. جوانی می‌گوید : تمام بستنی‌ها آب شده، پنیر، ماست ، شیرکه زودتر هم فاسد میشه. بعد خانم جوانی می‌گوید: همسرم مریضه وقتی برق قطع میشه، خب اکسیژنش هم قطع میشه. آخر کار هم وزیر نیرو از قطعی برق به همین منوال تا یک ماه آینده خبر می‌دهد با این تفاوت که قبلش اطلاع رسانی می‌شود. بعد آقای سلامی را نشان می‌دهد که سراغ مراکز واکسیناسیون رفته، پیرمردی می‌خندد و می‌گوید :حالا دلبرمو کی بیارم؟ شصت و پنج سالشه ... -آب می‌خوام مامان. -آب ، باشه بشین الان میارم. گوشم به گوشی‌ است. با احتیاط قدم برمی‌دارم.لیوان‌ها توی کابینت کنار جا‌ظرفی‌اند. تمام حواسم را جمع می‌کنم که دستم خطا نکند.مامان روی تعداد لیوان‌های یک دستش حساس است. از شش تا که کمتر شود ، پنج‌تای دیگر به درد نخور می‌شوند. کاش هر شب مهتاب بود.لیوانی برمی‌دارم و می‌گیرم زیر شیر آب. - در انحصار کشور کانادا .نسل جدید ساختمان‌های پیشرفته. -کانادا بعد از خودش داده به آمریکا، نفر سوم هم داده به ما ...، فکر می‌کنم این صدای صاحب کارخانه باشد. -حالا به خاطر معوقات بانکی هفت سال است که این کارخانه تعطیل است. صدای بابا را می‌شنوم : پس چرا ما هیچی در موردش نشنیدیم؟ تندتر برمی‌گردم تا خبر را دقیق گوش بدهم. شست پای راستم می‌خورد به پایه‌ی مبل ، جلوی خودم را می‌گیرم که داد نزنم : حالا چه موقع آب خوردن بود نورا ...، روی پاشنه راه می‌روم تا برسم به نورا. آب را می‌دهم دستش و می‌نشینم کنار بابا. -کجا هست این کارخونه ؟ -تو همین اقلیده ، هفت ساله بسته شده هفتاد میلیارد معوقه‌ی بانکی داشته. -خب الان یه ماه مونده تا تشریفشون رو ببرن از دولت ، رفتن سراغش که چی بشه ، هفت سال تعطیل بوده ها ... -نه حالا هم قوه‌ی قضائیه رفته سراغش ، دولت کجا بود؟ چه کارخونه‌ای.خونه‌ی ضد زلزله ساخته ، بعد هم می‌گه یه هفته‌ای درست میشه . هردو افسوس می‌خوریم توی تاریکی.
توی ایوان نشسته‌ام. صدای طبل می‌آید، یک ضربه‌ی محکم، بعد سه تا ضربه‌ی آرام‌تر و بعد دوباره تکرارضربه‌ی محکم اول هوا سرد است. یعنی تمام شد، تابستان دارد می‌رود، عجب مهمان خوبی بود! خودش را هم از چشم نینداخت. صاحب‌خانه‌‌ها پاییز و زمستانند. لحظه‌ای صدای طبل خاموش می‌شود.صدای آب خوردن اردک‌ها با آن نوک‌های پهنشان را می‌شنوم. بیچاره‌ها بد خواب شده‌اند. امروز سرفه‌هایم شدیدتر شده‌اند.چه‌قدر زشت است که آدم بگوید من دوبار کرونا گرفتم.آخر هر دوبار، مجانی بود.من هم گرفتم... دفعه‌ی قبل به پوست کلفتی خودم پی‌بردم...این‌بار اصلا حوصله ندارم در مورد کارهای این ویروس و حال خودم فکر کنم و نتیجه بگیرم. یعنی فکرهای نمی‌گذارند که فکر کنم. کرونا وقتی معنی مرگ بدهد ترس دارد. مرگ، آن‌هم وقتی بروی در عمق چند متری ... آخر هنوز برای من مسئله‌ی جدا شدن روح از جسم حل‌نشده‌است. هنوز هم با مرده‌ها می‌روم توی قبر و آن زیر نفسم تنگ می‌گیرد و حسابی اذیت می‌شوم. وای حالا چه لزومی دارد این‌قدر عمیق باشد، انگار بیشتر این مرده‌ها هستند که می‌خواهند فرار کنند نه ویروس‌ها سلمان‌ ولی می‌گوید: برای من حل‌شده، من دقیقا احساس می‌کنم که روح مرده توی قبرش نیست...دور و بر عزادارها دارد می‌چرخد یا شاید هم یک جایی بهتر، ولی توی قبر نیست. اگر اینطور که او می‌گوید باشد، پس چرا می‌گویند دماغ طرف می‌خورد به سنگ لحد و... حتماً یک مقدار درک می‌کند این ضیق فضا را آن‌تو.... چه می‌شد اگر آدم موقع مرگ دود می‌شد؟ توی خاک، توی آن جای تنگ رفتن، سخت است. از آنچه که می‌ترسم، می‌ترسم. مادرم می‌گوید: از هر چه بترسي و بدت بیاید سرت می‌آید؛ امتحانت می‌شود همان چیز... دیگر همه جا ساکت شده. مرغ‌وخروس و اردک و غازهای زهرا هم خوابیدند. سرفه‌ام می‌گیرد.صدای سرفه‌ام می‌پیچد توی حیاط، حالا دوباره همه را بیدار می‌کنم. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344