#پست2
مشتم را در مغز ها فرو برده بودم که مادربزرگ به پشت دستم زد و گفت میخواهی نان با مغزبخوری نه مغز بانان
کمتر !
وآن روز من گوش دنیارا کر کردم. به هرکسی که میرسیدم به او میگفتم من امروز نان پختم و بعد نگاهی به مادر بزرگ میکردم و از او تایید میخواستم.
پ.ن:کلو به زبان بنده شاید هم کسانی دیگر که بنده خبر ندارم می شود نان کوچک.
پیش: شاخ و برگ های درخت نخل.
#زینتا
#تمرین61
دختری هفت ساله بودم. پر از هیجان برای رفتن به جایی که برایم پر از رمز و راز بود. مادر روسری محبوبم را سرم کرد تا بیشتر حس بزرگ شدن را تجربه کرده باشم. نانوایی سر کوچه بود و میتوانستم به تنهایی بروم.
صف نانوایی در پیاده رو بود. وقتی رسیدم، دیدم که یک طرف مردها و طرف دیگرشان خانمها ایستادهاند. با خودم فکر کردم اگر بین صف خانمها بروم، با قد کوتاهم، کسی مرا نخواهد دید. بین دو صف، وسط وسط ایستادم. روی نوک انگشتانم سرکی به داخل نانوایی کشیدم.
آن زمان نانها تازه به افتخار چرخ و فلک سواری نائل آمده بودند، دستگاه عظیمی دیدم که یک نفر از آن نانها را بیرون میکشد. محو نگاه کردن به پیاده شدن نانها از چرخ و فلکشان بودم که پیرمرد شاطر روبرویم قرار گرفت. با لبخند جلو آمد و پرسید چند نان میخواهم. آنچه از مادرم حفظ کرده بودم، گفتم و دستم را دراز کردم تا پول را بدهم. پول را دادم و نانی را تحویل گرفتم که شاطر خنک کرده بود تا دستهای نحیف دخترکی نازپروده چون من نسوزد و چقدر ممنون این لطفش شدم که باعث شد تصمیم بگیرم باز هم برای خرید نان بروم. دختر بودم و زنده به خرده محبتهای اطرافم.
#سرباز_فاطمی
#تمرین61
دوچرخه سواری را دوست داشتم. به قدری که هر روز صبح از خواب نازم دست بکشم و آماده شوم تا فاصله ی بین خانه و نانوایی را رکاب بزنم و رکاب بزنم...
وقتی به نانوایی میرسیدم جک دوچرخه ام را میزدم و جوری پارکش میکردم که انگار مازراتی ای را بین عالمی از پراید پارک کرده ام...
وارد صف یکی ها میشدم و در عالم شاطری غرق... به دست های آب زده ی شاطر برای نچسبیدن خمیر به انگشتانش، و ریلکس شدن خمیر در پاروی نانوایی و ماساژ آن توسط انگشتان شاطر، و همچنین پخته شدن خمیر و در آمدن از خامی اش خیره میشدم. دنیای نانوایی را با دنیای خودم میدیدم و تشابه ها را در ذهنم پر رنگ میکردم. در این بین با صدای شاطر که میگفت نوبت شماست از عالم ذهنم بیرون می آیم و کمی به پول کف دستم نگاه میکنم و تقدیم شاطر میکنم و آستین هایم را پایین تر میکشم تا داغی نان پوست دستانم را به بازی نگیرد و سنگ های تنوری روی نان تاولی را بر دستانم به یادگاری نگذارند...
نان را بین دو دسته ی چرخم قرار میدهم و قسمتی از آن را بر سبد جلوی چرخم تکیه میدهم. بر روی زین مازراتی ام مینشینم؛) و دوباره فاصله ی بین نانوایی تا خانه را رکاب میزنم. با این تفاوت که در راه برگشت نان سنگکی مرا همراهی میکرد...
#انا_منتظر_المهدی
#تمرین61
کتونی هایم را پوشیدم و سوار بر ماشین شدم.
از پنجره ی ماشین به آسمان نیم نگاهی انداختم و او را از نگاه پر مهر چشمانم مستفیض کردم.
با رسیدن ماشین به مقصد و باز شدن در آن، پذیرفتم که باید قدوم های مبارکم را بر سر خیابان بگذارم.
در صف نانوایی، دیدگانم، را به کنار شاطر رساندم و دستانش را نشانه ای برای دیدن گرفتم. دستانی که برای داشتن پول حلال از صبح خروس خون تا غروب جغد خون دست به خمیر هستند. با شوق و شعف فراوان خمیر هایی درست می کنند که در تک تک ثانیه هایشان،ذکر علی را بر لب دارند .خمیر هایی که با عشق علی درست میشوند و به حب فاطمه تمام.
تنور را با ذکر یاالله روشن میکنند تا داغی هر آتشی به صورتشان اصابت نکند.
چونه ها را با ذکر یه صلوات بر محمد و الش در تنور میگذارند .
دور گردون تنور، خمیر های خام را آنقدر میچرخانند تا پخته شوند از هر خامی.
در فکر هجوم این افکار بودم که ناگهان دستی روی شانه ام نشست وهواس من را ربود. برگشتم و چشمان میشی رنگم را حواله ی صورتش کردم. با مهربانی و غرور کاذبش ، به من الهام کرد که الان نوبتم است وباید نان ها را از دست نانوا بگیرم.
نان هایی از عشق علی را به آغوش دستانم سپردم .
با تشکری از نانوا راه ماشین را در پیش گرفتم و قدوم مبارکم را بر خیابان گذاردم و راهی زیارتگاه عاشقان شدم.
#فاطمه
#تمرین61
خب از اونجایی که من برادر بزرگ تر داشتم، زحمت خرید نون رو دوش من نبود و اولین تجربه رفتن به نانوایی یادم نیست و چه بسا وقتی خیلی بچه بودم بوده باشه و به همین دلیلم نمی تونم اولین تجربم رو توضیح بدم!
#تمرین61
#991203
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
✒✒✒✒✒✒✒✒✒✒✒✒
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘
بسم ربک الذی خلق...
ن والقلم و مایسطرون
آنگاه قلم به دست گرفتی تا رسالت نبی اکرم ص را پیش ببری و و مایسطرون را به ظهور بکشی، محبوب خالق قلم شدی. قدر بدان این محبوبیت را.
روز قلم بر اهالی قلم مبارک باد. به امید روزی که برای انعکاس ظهور کنار کعبهی دلها قلم بزنید.
#زینتا
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘
نویسنده، سازنده دنیایی خواهد بود که مردم میخواهند تصور کنند. رسالتش زیبا کردن جهان پیرامون خواننده است.
روز جهانی نویسنده بر شما نویسندگان ارزشی مبارک.
#زینتا
#روز_نویسنده
رحیمی (زینتا):
شرافت یعنی: وقتی دیدی کیوان امام وردی که هتاک به دخترا بوده اعدام شد، ازش حمایت نکنی.
شرافت یعنی: وقتی دیدی میترا استاد رو شوهرش کشت، از قاتل دفاع نکنی و انگ به مقتول نزنی.
شرافت یعنی: وقتی دختر سردار شهید جلوی چشم دهها نفر مورد ضرب و شتم و توهین قرار گرفت، صدات به اعتراض در بیاد.
شرافت یعنی: وقتی هر بار افسرای انتظامی وسط وحشیگریهای اراذل به خاطر عدم اجازه استفاده از اسلحه کشته شدن، منفعلانه سکوت نکنی.
شرافت یعنی: وقتی چند تا بچه بیگناه رو سگای ولگرد تیکه پاره کردن و داغش به دل پدر و مادرشون نشست، واسه سگا عزاداری نکنی و هشتگ نزنی.
شرافت یعنی: وقتی خبر به کما رفتن مهسا امینی رو شنیدی، فوری پست و توییت ضرب و شتم و اتهام نزنی و بعد که خلافش ثابت شد، با حرف از استرس و حق بیحجابی موضعت رو عوض نکنی.
شرافتت رو به خاطر جو فضای مجازی که خوراک مزدورای اونور نشینه لکهدار نکن. کمیسواد رسانه کمک میکنه تا به جا و به موقع #ایرانم_تسلیت بزنی. به موقع #دختر_ایرانی و ... بزنی.
#مهسا_امینی
#بیحجابی
#حجاب_اجباری
#شرافت
#زینتا
#آسیب_شناسی_رمان_ایرانی و #خواب_داعیه_داران :
مدتهاست که شاهد بارش بیاندازه رمانهای #آنلاین ، #اینترنتی و #نرمافزاری هستیم. این آثار به صورت رایگان و در انواع پلتفرمها در اختیار عموم قرار میگیرد.
بسیاری از کارشناسان و فعالان اجتماعی رغبتی نسبت به خواندن اینگونه اثرها که اکثراً به قولی رمان زرد با عامه پسند هستند، نشان نمیدهند؛ چرا که خواندنشان را هدر دادن وقت و تلف کردن عمر میدانند.
حال این سوال مطرح میشود که چطور باید فهمید آنچه هر روز در #ذهن_نسل_آینده ما نقش میبندد چیست؟ جامعه شناسانی که میخواهند #آسیبهای_اجتماعی را بررسی نمایند تا بفهمند دختران این کشور چطور راضی به حراج #حیا و عفتشان شدهاند، باید سری به فضای حاکم بر این رمانهای بیاعتبار تکثیر شده بزنند.
نوجوانی که از دوازده سالگی ذهنش به واسطه رمانهای سهلالوصول با محتوای #عاشقانه و #اروتیک تصرف شده است، زمانی که وارد جامعه میشود، با ایجاد اولین فضای شبیهسازی شده با آنچه در دهها رمان خوانده، دل میبازد و پای آموزههای خانوادگیش سست میشود. حیا در آموزههایی که خوانده، به اندازه خجالت از اروتیک از نوع پیشرفتهاش محدود میشود. همسالانی که ارتباط فراوان مجازی با یگدیگر دارند، به جو ایجاد شده ضریب بالا میدهند و موید یکدیگر خواهند شد. هر که این فضا را تایید نکند با انگهای رنگارنگ پس زده میشود.
دهها #رمان_زرد و فراتر از آن که به راحتی در اختیار #جوان و #نوجوان این جامعه قرار داشت را خواندم تا به آنها که وقت برای درک فضای ذهنی مخاطبان رمان ندارند بگویم، رفتارها و هنجار شکنیهای موجود در جامعه نتیجه #تهاجم_فرهنگی_هنرمندانه دشمنان دوره دیده ماست.
باید بگویم مفاهیمی که در رمانهای هدفمند و انبوه این روزها به عنوان #سبک_زندگی تلقین و عادی سازی شده عبارتند از: روابط بیحریم جنس مخالف در قالب اکیپهای دوستی و یا مهمانیها، دوستیهای اجتماعی و روابط ولنگار به نام برادرانه و خواهرانه بین دختر و پسر، مصرفگرایی بیقاعده، معرفی مشروبخوری و سیگارکشیدن به عنوان نماد غرور و شخصیت، مشروعیت دادن به فرزندان نامشرع، ورود خارج رفتههایی که معمولا بیشتر از همه میفهمند و بهترین فرد داستان هستند و مذهبیهایی که عقدهای و خودخواهند و ...
حالا _قلم_به_دستان و #فعالان_فرهنگی بفرمایند برای مقابله با این تهاجم فرهنگی وسیع و حساب شده، چقدر به دستور #مقام_معظم_رهبری دام ظله در #بیانیه_گام_دوم انقلاب در مورد تبیین سبک زندگی اسلامی به وسیله هنر توجه کردهاند. مقام ولایت از زمان اعلام دستور #جهاد_تبیین بارها و بارها به جایگاه هنر و تاثیر آن در جریان زندگیها توجه دادهاند.
امید است مصداق این حدیث نشویم:
امام علی علیه السلام: کسی که به هنگام یاری ولی خود، بخوابد، با لگد #دشمن بیدار خواهد شد.
فوقع ما وقع
#رمان_ایرانی
#خواب_فرهنگی
#سبک_زندگی
#زینتا
زینب رحیمی تالارپشتی نویسنده