نور
کاش دخترکی بودم در مسیر مشایه. سینی خرمایم بر کف. روی لباس مشکی عربیام سوزن دوزی زیبا. پدرم پای دیگِ قیمه نجفی.
گرم است هوا. پدرم عرق کرده شدید. مادرم با زن ها کبه میپزد. خاله کوچیکه پارچ نومیبصره در دست. پسر خالهها شربت پخش میکنند. من کنار این وان پر از آب به خواب رفتم دیشب. هلابیکم میگفت جَدَّم. بِزوّار ابوسجاد. خواب بودم که روحم کنده شد از زمین. کل مشایه را میدیدم.
مردی را دیدم که مواظب همه دختربچه های این مسیر بود. مردی بلند قامت. شبیه همه مردهایی بود که دوستشان داشتم. شبیه بابا. جدّم. عمی. آقا را در بیداری میدیدم انگار...
#واقفی
#اربعین
#مشایه
@anarstory