eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
160 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
با اکرم و زهرا داخل زیرزمین مسجد در حال ظرف شستن بودیم. سه تا از بچه های نوجوان شانزده، هفده ساله ی پر انرژی هم برای کمک داوطلب شده بودند. برای قیمه نذری هیئت، سیب زمینی‌ها را خلال می‌کردند. گاهی صدای شیطنت و خنده هایشان بالا می رفت. - مگه ندیدیش وقتی اومد چایی تعارف کنه؟ تابلو بود دماغشو عمل کرده. - نه بابا مدل دماغ خودشه فقط دندوناشو لمینت کرده. - خیلی زشت شده. حتما از این جاهای ارزون رفته. -اونو ولش کن عسل‌و بگو چه چادری سرش کرده بود امشب. هر کی ندونه فکر می‌کنه چه دختر آفتاب مهتاب ندیده‌ایه. - عسل‌و بیخیال. خانم رضوانی امشب اعصابمو بهم ریخت. همچین به آدم دستور میده که انگار رییس جمهوره. با بالا رفتن صدای گفتگوی دخترها، کلافگی ما هم بیشتر می‌شد تا اینکه زهرا گفت: « بچه ها یه چیزی بگیم به اینا. هرچی گریه کرده بودیم تو روضه که پنبه شد آخه.» اکرم گفت: «آره موافقم. نهی از منکر لازم شدن، اینا.» دست کفی‌ام را آب کشیدم و گفتم: «خب چی می‌خواید بگید؟ اینا تازه جذب مسجد و بسیج شدن. خودشونم داوطلب کمک کردن واسه هیئت شدن. فراری شون ندین یه وقت.» _خودت برو بگو نورا جان. این ریش اینم کفگیر. برو یه درس حسابی بده‌و بیا. - عه نه بابا! نمکدون کی بودی تو اکرم جان؟! همیشه کارهای سخت‌و بندازین گردن من. وقتی دو جفت چشم‌ ملتمس و منتظر را دیدم گفتم: «قیافه‌هاشونو! خب بابا تسلیم. ما رفتیم عملیات یاعلی» - علی یارت با ضربه زدن به پارتیشن بین قسمت خودمان و دخترها، صدایم را صاف کردم و گفتم: -آی دخترا از واحد ظرفشویی مزاحم میشم. مهمون نمیخواید؟ -عه بفرمایید نورا خانوم. خوش اومدین -به به دخترای کدبانو. سیب زمینیارو چه کردن. براوو. کاشکی زودتر پیداتون می‌کردیم. خداروشکر دیگه مفقودالاثر نیستین. شهید شین الهی. - خواهش می‌کنم. ببخشید اگه با سروصدا آرامشتون رو بهم میزنیم. همش تقصیر این دوتا دوست ناباب شیطونه. - عه عه آدم فروشی داشتیم غزل خانوم! به کسی نگیدا. اینجانب نورا صالحی دست شیطونو از پشت می‌بندم. اصلا دختر باید شیطون باشه. والا - وای شما خیلی باحالید. آدم یاد راهیان نور میفته. مگه نه حسنا؟ -آره راست میگی. نورا جون از طرف مدرسه رفته بودیم جبهه. یه راوی بود مثل شما خوشگل و مهربون. کلی چیزای خوب از رزمنده ها و شهدا برامون تعریف می‌کرد. - آخ یادش بخیر. دل منم تنگ شد. من از اونجا متحول شدم نورا جون. اینجانب سیما هستم. یک لاک جیغ تا خدا، در خدمتتون. حرف‌ها، شوخی‌ها و خنده‌ها، صمیمیت و محبتی بین من و دخترها به‌وجود آورد. موقعیت مناسبی بود برای زدن حرف دلم از راه مناسبش. با لبخندی که از شوخی‌هایشان به لب داشتم، گفتم: -خب حالا که فضا رو بردید تو دفاع مقدس، منم واستون یه خاطره از اون دوران میگم. وقتی چهره های مشتاق و تاییدهای آنها را شنیدم، گفتم: «تو مراسم صبحگاهی روحانی گردان راجع به واجبات و محرمات صحبت می‌کرد. با بچه‌ها خیلی صمیمی بود. برای همین هم در کلاس درس یا مراسم، متکلم وحده نبود. مثل معلم کلاس‌های اول و دوم دبستان مطلب را ناتمام میذاشت و بچه‌ها جمله رو خودشون تموم می‌کردن. مثلاً یه‌بار وقتی می‌خواست حدیث «الغیبة اشد من الزنا» را بخونه، گفت: خب دوستان می‌دونن که الغیبة اشد ... ؟ بعد یهو یکی از بچه‌ها با صدای بلند گفت: من الکارهای بد بد. صدای خنده‌ی کل گردان رفت رو هوا.» - وای چه باحال. ما بودیم جشن پتو برامون می‌گرفتن. - نورا جون اون حدیث یعنی چی؟ - الغیبه اشد من الزنا یعنی گناه غیبت کردن و پشت کسی حرف زدن از عمل منافی با عفت که همون زنا هست هم سنگین تر و شدیدتره. - وای چقد وحشتناک. من نمی دونستم. حالا اگه کسی غیبت کرده باشه چی؟ - فدای دل پاک هر سه تاتون. خب راهش توبه ست و اینکه مواظب باشیم دیگه تکرارش نکنیم. البته چون حق الناسه یه حلالیت هم از اون کسی که غیبتش رو کردیم بگیریم به شرطی که باعث ایجاد ناراحتی و دردسر نشه. مثلا میشه به طور کلی بهش بگیم فلانی منو حلال کن. - آهان چه خوب. خیلی ممنون نورا جان. واقعا که حرفاتونم مثل اسمتون می‌مونه. - نورا جون میتونم شمارتونو داشته باشم؟ - اگه قول میدی زنگ بزنی‌ فوت نکنی آره. خب گویا از اتاق فرمان صدام می‌کنن. با اجازتون من برم. فعلا یاعلی - خدانگهدارتون رسیدم قسمت شستشوی ظرف‌ها. نفس عمیقی کشیدم و دستم را شبیه بیسیم جلوی دهانم گرفتم‌و آهسته گفتم: اکرم زهرا اکرم .... از نورا به مرکز ماموریت با موفقیت انجام شد. تمام. یازینب!