بیرون رستوران، زنی با لباسهای وصله زده، باقی مانده ی کنسروی را که کنار سطل زباله یافته بود جلوی دهان فرزندانش گرفت و گفت:
_بخورید مامان جانم.
_مامان بوی بدی میده.
_چی میگی! این بوی بوقلموی بریانه.
_واقعا؟!
_مامان من بوقلموی بریان دوست ندارم.
_خیلی خب خودم میخورم.
مادر دستانش را حالت گرفتن قاشق و چنگال درآورد. هوا را برید. یک لقمه در دهانش گذاشت. چشمانش را بست. هوای بوقلمون را زیر دندانهایش جوید.
_هوم. چه طعمی داره! فقط یکم نمکش کمه.
بچهها با چشمان گرد شده به مادر نگاه کردند. مادر چشمانش را باز کرد و به آنها لبخند زد. بچهها خندیدند. دستانشان را جلوی دهانشان گرفتند و لپهایشان را از هوای بوقلمون بریان پر کردند.
_هوم خیلی خوشمزست مامان.
#1400626
#نرگس_مدیری