eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
915 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
147 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
افراد فعال در نوشتن تمرین به ترتیب👇 1⃣ کاربر یا فاطمة الزهرا (خودم) جیغ و دست و هوراااا ( نوشتن ۱۳ تمرین) 2⃣ کاربر یا علی بن موسی الرضا ( نوشتن ۱۲ تمرین) 3⃣ بانو افسون ( نوشتن ۸ تمرین) 4⃣ بانو محبوب ( نوشتن ۸ تمرین) 5⃣ کاربر قسم به هنر( رستمی) ( نوشتن ۷ تمرین) 6⃣ بانو طاهره میر احمدی ( نوشتن ۷ تمرین) 7⃣ بانو زهرا حیدری ( نوشتن ۷ تمرین) 8⃣ کاربر خاتون ( نوشتن ۶ تمرین) و بقیه دوستان دیگر... که از این بقیه دوستان😁 خیلی تشکر می‌کنیم ولی چون اسامی زیاد بود، از آوردن اسم همه معذوریم. برای همه‌ی کسانی که در این دورهمی شرکت کردند آرزوی موفقیت داریم. افرادی که بالای ۵ تمرین را نوشتند، اسمشان در لیست بالا👆 هست و مشمول می‌شوند. حالا هدیه چیه؟؟؟ آهان... به قسمت خوشمزه‌ی ماجرا رسیدیم😁 به گوشی تلفن همراه هر نفر ۱۰ هزار تومان شارژ واریز می‌شود تا بتوانند در عید نوروز به تعداد نفرات بیشتری زنگ بزنند و از حالشان با خبر شوند.😊 لطفا هر کسی که اسم خود را در این لیست می‌بیند به آیدی بنده @sedaghati_20 مراجعه کند تا هدیه را دریافت کند. حالا یکی بگه من هدیه‌م رو از کی بگیریم😫
بانو فهیمه ایرجی: از زحمات شما بانوی عزیز بسیار سپاسگزارم ❤️❤️❤️❤️ شما هدیه تون رو از بنده دریافت کنید یک جلد رمان "برج واحد ۲۱۳" انشالله ادرس بفرمایید براتون پست شه گلم .... ❤️❤️❤️❤️❤️ بسیار ممنونم که خالصانه کم و کاستی های ما رو تحمل کردید
خیلی تشکر می‌کنم بانو ایرجی عزیز. خیر دنیا و آخرت نصیبتان شود.
✨نور. 🪐آغاز سال ۱۴۰۲ را بر تمام مردم ایران زمین تبریک عرض می‌کنم. و قبل از آن بر امامی که هست، می‌بیند، می‌شنود، حاضر است و ناظر. سلام آقای غریب ما. و نصرتی لکم معدة. و مرا برای خودتان تربیت کنید. امسال را سال دیدار قرار دهید. پ.ن(معنای دعای سلامتی) خدایا، در این لحظه و در تمام لحظات ، سرپرست و نگاه دار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان ولیت حضرت حجّة بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد باش ، تا او را به صورتى که خوشایند اوست [ و همه از او فرمانبرى مى ‏نمایند ] ساکن زمین گردانیده ، و مدّت زمان طولانى در آن بهره‏مند سازى. پ.ن۲ خدایا دلهای مردم جهان را در این سال جدید متمایل به آقای ما بگردان. یعنی مردم جهان به سمت مهدی موعود حرکت کنند. و ما را وسیله ای برای تحقق این آرمان. آمین. @ANARSTORY
✨نور. 🪐آغاز سال ۱۴۰۲ را بر تمام مردم ایران زمین تبریک عرض می‌کنم. و قبل از آن بر امامی که هست، می‌بیند، می‌شنود، حاضر است و ناظر. سلام آقای غریب ما. و نصرتی لکم معدة. و مرا برای خودتان تربیت کنید. امسال را سال دیدار قرار دهید. پ.ن(معنای دعای سلامتی) خدایا، در این لحظه و در تمام لحظات ، سرپرست و نگاه دار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان ولیت حضرت حجّة بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد باش ، تا او را به صورتى که خوشایند اوست [ و همه از او فرمانبرى مى ‏نمایند ] ساکن زمین گردانیده ، و مدّت زمان طولانى در آن بهره‏مند سازى. پ.ن۲ خدایا دلهای مردم جهان را در این سال جدید متمایل به آقای ما بگردان. یعنی مردم جهان به سمت مهدی موعود حرکت کنند. و ما را وسیله ای برای تحقق این آرمان. آمین. @ANARSTORY
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 سال "مهار تورم، رشد تولید"🌺 📹 ببینید | فیلم کامل پیام نوروزی رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۲ 💫 🔍 متن کامل پیام👇 https://khl.ink/f/52249 @ANARSTORY
تولد تولد تولدش مبارک...بیا شمعا رو....اهم خب. میلاد مبارک حاج قاسم و تقارنش با اول فروردین و بهار ....پیچیده شد. همون تولدش مبارک. بزنید دست قشنگه..نه. صلوات محمدی پسند ختم کنید برای شادی روح مطهر حاج قاسم سلیمانی عزیز.❤️
نور می‌خوام دو تا کتاب معرفی کنم. اگر گفتید؟🥸
اول کلیپ زیر رو ببینید.👇
ناربانو برگزار می‌کند: مسابقه‌ی با موضوع‌های مهدویت، انتظار فرج، اُمید به آینده‌ی کشور و جهاد تبیین. در قالب‌های داستانک( حداکثر ۵۰۰ کلمه) و داستان کوتاه( حداکثر ۱۵۰۰ کلمه) هر شرکت کننده می‌تواند در هر دو قالب شرکت کند. مهلت ارسال اثر: دوم فروردین ۱۴۰۲ مصادف با آخرین روز ماه مبارک شعبان. هر اثر همراه با هشتگ در ابتدای اثر ، نام و نام خانوادگی نویسنده در انتهای اثر باشد. ارسال اثر به آیدی👇 @sedaghati_20 هر سوال دیگر در مورد مسابقه با هشتگ به آیدی 👇 @sedaghati_20 بعد از اعلام نتایج مسابقه، جوایز ویژه‌ای به برندگان، هدیه خواهد شد. فرصت را از دست ندهید.
این مسابقه تا ۱۰ فروردین ۱۴۰۲ شد. اگر تا الان وقت نکردید، بنویسید، از تعطیلات خود استفاده کنید و دست به قلم شوید.
این چند خطی که در تصویر می‌بینید برشی از یک کتاب(روایی) است که بعدا بهتون میگیم چه کتابی😊 خب حالا شما باید چیکار کنید؟ باید ادامه‌ش رو خودتون از ذهن خلاقتون بنویسید. قراره خلق اثر کنید. پس سعی کنید برایش ماجرا بسازید. ببینم کی قشنگ‌تر پردازشش می‌کنه🤓 لطفا نوشته‌تون طبق هشتگ بالا باشه. هر کسی هم که حدس بزنه این متن از چه کتابیه، خودم یه تنه برای سلامتیش ۱۴ تا صلوات می‌فرستم. حالا اسم کتاب رو حدس بزن؟ یه راهنمایی! نویسنده‌ش هم آقاست
متن در تصویر: من بیشتر می‌گویم و او بیشتر می‌شنود و کمتر می‌گوید. راستی، خودم را برایش معرفی نکردم. چه بگویم از خودم که خدا را خوش بیاید؟ می‌گویم:« من زیاد تلاش می‌کنم. آرمان‌گرا هستم. دست و دل بازم. اهل محبتم و خب، پاسدارم. پاسدار انقلاب اسلامی.» به گمانم برای امروز کافی است. تأیید اولیه را که گرفته‌ام. این یعنی مذاکرات خوب پیش می‌رود. این یعنی خیلی چیزها روی برگه‌ها باقی مانده که نگفته و نپرسیده‌ام. اصلا چه کسی با یک جلسه حرف زدن تصمیم می‌گیرد؟ درخواست جلسه‌ی اضطراری می‌دهم از طریق شورای عالی امنیت خانواده که خب، با آن موافقت می‌شود...
بریم برای 👇 📔ماجرای فکر آوینی ✏️وحید یامین پور 📕مروری بر آثار و اندیشه‌های شهید آوینی 🖊حبیبه جعفریان پیشروان کار انقلابی در این کشور. شهید آوینی و مرحوم سلحشور. یادشان را گرامی می‌دارم با معرفی دو کتاب از شهید آوینی. از خداوند مسئلت دارم که ما را همچون آوینی و سلحشور پرچمدار و پیشروان کار انقلابی در کشور قرار دهد. به آبروی حضرت زهرا سلام الله علیها قسمش می‌دهیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم برای 👇 📔ماجرای فکر آوینی ✏️وحید یامین پور 📕مروری بر آثار و اندیشه‌های شهید آوینی 🖊حبیبه جعفریان پیشروان کار انقلابی در این کشور. شهید آوینی و مرحوم سلحشور. یادشان را گرامی می‌دارم با معرفی دو کتاب از شهید آوینی. از خداوند مسئلت دارم که ما را همچون آوینی و سلحشور پرچمدار و پیشروان کار انقلابی در کشور قرار دهد. به آبروی حضرت زهرا سلام الله علیها قسمش می‌دهیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 انتشار نخستین‌بار 📹 | رهبر انقلاب: وقتی «اَلّلهُمَّ کُن لِوَلِیّک» را میخوانید، در واقع دارید ارتباط میگیرید با امام زمانتان، که فرموده‌اند: ما را دعا کنید، ما هم شما را دعا میکنیم؛ وقتی دعا برای فرج آن بزرگوار میکنید، در واقع دارید زمینه را برای دعای آن بزرگوار به خودتان و برای خودتان فراهم میکنید؛ این‌جوری است. ⛅ 💻 Farsi.Khamenei.ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 | قرائت کامل زیارت آل‌یاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از فرازهای آن ⛅ 💻 Farsi.Khamenei.ir
📕 كتابی كه رهبرانقلاب طاقت خواندن آن را نياوردند 📝رهبرانقلاب: من کتاب را شاید در سال‌های اول دهه‌ی پنجاه، یا آخر دهه‌ی چهل خریدم و شروع کردم خواندن. 🔻دیدم داستان، داستانی است که آمیخته با ناکامی است. یعنی انگلیسی‌ها آمدند شیراز‌، پدر همه را درآوردند و همه کار کردند و بالاخره هم قهرمان داستان را کشتند و مرده‌اش را دادند دست زن و بچه‌اش که ببرند دفن کنند. 🔹من، هر کتابی را که می‌خوانم، پشتش دو، سه جمله می‌نویسم. الان اگر آن کتاب را بیاورند، خواهید دید این جمله پشت آن نوشته شده که: «این کتاب را طاقت نیاوردم بخوانم.» 🔺یعنی دیدم خواندنش، با این زندگی پر از غصه و دائم در حال مبارزه‌، جور در نمی‌آید. زندگی ما این‌طور بود. این بود که بعد از انقلاب، سووشون را خواندم. ۱۳۷۱/۱۰/۲۹ 🗓  سالگرد درگذشت 💻 Farsi.Khamenei.ir @ANARSTORY
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 بشنوید | صوت کامل سخنرانی رهبر انقلاب در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی. ۱۴۰۲/۱/۱ 💻 Farsi.Khamenei.ir ❤️ @ANARSTORY
🔷داستان طنز "باغنار ۲"💥 🔻نویسندگان: احف، سچینه، نورسان، شبنم✍ 🔶ویژه‌ی نوروز 1402 و ماه مبارک رمضان🎊 📅از اول فروردین، هرشب ساعت 21⏰ ♨️از کانال باغ انار👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 ❤️ @ANARSTORY
🎊 🎬 ساعت دیواری بزرگی که در ورودی باغ نصب شده بود، نصف شب را نشان می‌داد. همه‌ی اعضا در خوابی عمیق فرو رفته بودند و خواب مراسم سال استاد واقفی و یاد را می‌دیدند. با پریدنش از دیوار بلند، مچ پایش درد گرفت؛ اما صدایش را خفه کرد تا مبادا کسی متوجه‌ی حضورش شود‌. آرام کفش‌هایش را در آورد تا بتواند بی سر و صدا راه برود. همه جا پر از درخت‌های بلند انار و بوته‌های گل بود که نسیمی ملایم، آن‌ها را تکان می‌داد. انگار که یک لحظه کسی گلویش را فشار دهد، بغض کرد. کارش اشتباه بود، اما باید انجامش می‌داد. تا اینجا آمده بود، پس باید به نتیجه می‌رسید. او خوب می‌دانست که شاید دیگران از او متنفر شوند و اعتمادشان را از دست بدهند، اما...! دیگر فکر نکرد. برآمدگی گلویش بالا و پایین شد و بغضش را خورد‌. سعی کرد حواسش را جمع کارش کند. فکر کردن به آن موارد، دیگر دیر بود. از ساختمان‌های مختلف باغ گذشت تا به اداره‌ی مالی باغ رسید. به خاطر نمای سنگ بیرونی ساختمان‌های باغ، هرکدام برای بالا رفتن، جا‌پای خوبی داشتند. دست و پایش را در جاهای مناسب گذاشت و آرام بالا رفت. حیف دکمه‌ی تارانداز نداشت؛ وگرنه برای خودش مرد عنکبوتی‌ای می‌شد. به خاطر اینکه اگر پنجره‌ها از بیرون باز می‌شدند، صدای آژیرش بالا می‌رفت، یک دستمال کاغذی از جیبش در آورد و گذاشت لای دکمه آژیر و پنجره. این‌گونه مانع اجازه نمی‌داد پنجره با آژیر ارتباط برقرار کند و صدا بدهد. آرام وارد دفتر معاون امور مالی شد و سعی کرد کلید گاوصندوق‌ اصلی را پیدا کند. می‌دانست بعد از استاد واقفی، معاون کلید‌ها را نگهداری می‌کند. کل اتاق را زیر و رو کرد. آخر کلید‌ها را زیر کشوها پیدا کرد. چشم‌هایش برقی زد و نفس عمیقی کشید. کلید را وارد و رمز گاوصندوق را هم شانسی سال تاسیس باغ زد. طولی نکشید که گاوصندوق باز شد و او خوشحال، سریع پول‌ها را داخل کوله پشتی‌اش ریخت. سپس دوباره همه‌جا را به حالت اول برگرداند. موقع برگشت یادش افتاد که بطری آب را جا گذاشته است و چیزی نیست برای پاک کردن رد انگشتانش. از شدت استرس، موهایش به پیشانی‌اش چسبیده بود. خسته کف زمین نشست‌. با پشت دست، عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. با دیدن قطرات عرق روی سر و صورتش، چیزی به ذهنش رسید. چَلُم‌بازی و چندش‌آور بود، اما در حال حاضر تنها راه‌حل به نظر می‌رسید. چند دستمال از روی میز برداشت و روی آن حسابی تُف کرد. بعد با دستمال تقریباً خیس شده، رد دست‌هایش را پاک کرد. درها قفل آهنی نداشتند و می‌دانست که نمی‌تواند با سیم مفتول یا گیره‌ی کاغذ بازشان کند. نفس عمیقی کشید و خودش را آماده کرد. راه‌حلش پر ریسک بود، اما قبلاً این مرحله را با خودش مرور کرده بود. اگر بتواند طبق نقشه‌اش پیش برود، در سه دقیقه از ساختمان و باغ بیرون می‌رود. از جیبش فندکی در آورد و آن را جلوی حس‌گر‌های الکترونیکیِ در قرار داد. با ایجاد حرارت، آژیرها فعال و خود به خود همه‌ی درها باز می‌شوند. شمارش را آغاز کرد. _یک، دو، سه، چهار، پنج...! به عدد شش نرسیده، آژیر‌ها به صدا در آمدند. درها باز شدند و با این کار، کل افراد باغ با نگرانی از اتاق هایشان خارج شدند. از خوابگاه آقایان و بانوان، مثل مور و ملخ آدم بیرون می‌آمد. هرکسی به یک سمت می‌دوید. یکی با پیژامه، یکی با دامن شلواری، یکی با رکابی! حتی چند تن از بانوان هم بدون حجاب بیرون آمده بودند که با هدایت بانو احد، سریع به داخل بازگشتند. او هم با سرعتی شدید از پله‌ها پایین می‌رفت‌. علی اُملتی که نگهبان باغ بود، با فریاد می‌گفت: _دزد! دزد! بگیریدش! اگر دو پا داشت، دو پای دیگر هم قرض گرفت. فقط یک دقیقه وقت داشت. با سرعت دوید و از باغ خارج شد. لابه‌لای درختان خودش را گم کرد و آخر سرهم در یک گودال افتاد و کل سر و وضعش گِلی شد؛ اما برایش مهم نبود. الان تنها چیزی که برایش اهمیت داشت، انجام این کار بود‌ که موفق هم شد. به همین خاطر لبخندی روی لبش نقش بست و نفس عمیقی کشید! علی املتی همچنان داد و بیداد می‌کرد. _بابا بیایید بگیریدش. دزده فرار کرد! از خوابگاه تا اتاق نگهبانی، بیست سی متری بیشتر فاصله نبود. بانو احد که بر خلاف بقیه، خونسردی خودش را حفظ کرده بود، از جلوی خوابگاه فریاد زد: _خیر سرتون مثلاً شما نگهبانید. بعد ما بیاییم دزده رو بگیریم؟! احف که داشت به آرامی دمپایی‌اش را پیدا می‌کرد، با چشمانی خمار گفت: _الان میرم می‌گیرمش. به من میگن احف دزدگیر! _تا شما دمپاییت رو پیدا کنی، دزده رسیده خونشون! احف دست از جست‌وجوی دمپایی برداشت و به دخترمحی خیره شد. _دزده اگه خونه داشت که نمی‌اومد دزدی! رَستا که چادرش را پشت و رو سر کرده بود و دوربینش را هم بر گردنش انداخته بود، لبخندی زد. _عجب جمله‌ای! جون میده واسه درست کردن عکس‌نوشته. عکسشم الان میرم از دزده می‌گیرم...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344