eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
879 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
153 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
🎙 ♨️مصاحبه با سرکار خانوم سراب.میم، یکی از نویسندگان ژانر مذهبی، خانوادگی، اجتماعی مربوط به را در ادامه می‌خوانید👇🍃 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
🎙 ⚪️سلام و برگ. امیدوارم حالتون خوب باشه. اول از همه بگید که نظرتون راجع به چیه و به نظرتون اون رونق و مشارکت رو نسبت به قبل به باغ انار برمی‌گردونه یا نه؟! ⚫️سلام خدمت دوستان. ان شاءالله بهره کافی رو از ایام عزاداری اهل‌بیت برده باشید. به طور کلی طرح و برنامه‌ای خوبیه. ولی همیشه یه طرح و برنامه خوب نمی‌تونه ما رو به مقصود برسونه اگه همکاری لازم رو با هم نداشته باشیم. امیدوارم کنار همدیگه بتونیم کارهای خوبی تولید کنیم. ان شاءالله بقیه دوستان بزرگوار هم بیان و یاری برسونن. ⚪️درباره‌ی داستان باند پرواز که قراره از اربعین حسینی پخش بشه، برامون بگید. از کِی شروع شد و تا الان چقدر از کار پیش رفته و آیا نگارشش تموم شده یا نه؟! ⚫️همون روزهای اولی که گروه ایجاد شد و دور هم جمع شدیم، ایده های خام ارائه شد و چون قرار بود اولین پخش داستان با گروه مذهبی، اجتماعی و خانوادگی باشه. سعی کردیم خیلی سریع به توافق برسیم و ایده و پیرنگ اولیه رو سرو سامان بدیم. ⚪️چه‌جوری این داستان نوشته شده؟! چند نفر توی این کار دخیل بودن و اینکه اگه میشه، خلاصه‌ای از این داستان رو برامون بگید. ⚫️بعد از اینکه پیرنگ رو قطعی کردیم، قرار گروه بر این شد هر کس یه گوشه از کار رو دست بگیره و بنویسه و به خاطر اینکه قلم ها یک دست بشه، آخر کار یه نفر کار ویرایش و ویراست رو برعهده بگیره. ۷ نفر توی کار سهم داشتند و درباره خلاصه...داستان درباره پسری هست که بخاطر قولی که داده وارد یه سفر میشه که زندگیش رو تغییر می‌ده. ⚪️نقش شما توی این داستان چیه و اینکه از تجربه‌ها و مزایا و معایب کار و نوشتن داستان گروهی برامون بگید. اینکه در کل گروهی نویسی خوبه یا نه؟! ⚫️نقشی توی خود داستان نداشتم...ولی توی نوشتنش نقش داشتم. مرتب کردن پیرنگ و نوشتن یه بخش کوچیک از داستان به عهده من بود که امیدوارم هم دوستان همگروهی هم خواننده‌های محترم راضی باشن. خب من قبلا هم تجربه گروهی نویسی داشتم. مزیت اصلیش اینه که میشه نقض های یکدیگر رو کامل کنیم. مثلا یکی ایده‌های خوبی داره و دیگری پیرنگ ها و دیالوگ‌های خوبی می‌نویسه که شاید بقیه نتواند مثل اون بنویسند‌. عیبی هم که داره اینه گاهی ممکنه نظرمون با نظر گروه یکسان نشه و یکمی اختلاف پیش بیاد. ولی اختلافاتش هم بعدا خاطره میشه و از دلش یه داستان دیگه خارج میشه. ⚪️در آخر اگر مایلید، کمی از خودتون بگید. محصلید یا شاغل؟! رشته‌ی تحصیلیتون چیه و از کِی وارد باغ انار و عرصه‌ی نویسندگی شدید؟! ⚫️در حال حاضر طلبه سطح ۲ حوزه علمیه خراسان هستم. کارشناسی علوم قرآن و حدیث خوندم. ۱۵ ساله بودم که نوشتن رو شروع کردم الان تقریبا ۱۱ ساله... و همون سال اول تأسیس باغ انار به این مجموعه پیوستم. انجمن های دیگه هم عضو بودم ولی چون افکارم باهاشون درتضاد بود. نمی‌تونستم دووم بیارم و احساس تعلق خاصی به این انجمن نویسندگی دارم. وهیچ وقت فکر نکردم که گروه ترک کنم. و امیدوارم با یاری خدا، رمان های خوب و دل اهل بیت شاد کن از نویسندگان این گروه بخونم. ⚪️خیلی ممنون از اینکه وقتتون رو برای این مصاحبه گذاشتید. 💢مصاحبه‌گر: اَحَف✍ 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
پزشکیان، و ما ادراک پزشکیان :) 🗣 🇮🇷محمد محمدی تبار🇮🇷 @twtenghelabi
19.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹مجموعه فرهنگی هنری باغ انار تقدیم می‌کند: 🍃 داستان هایی که همچون نفس هایمان، به هم پیوسته‌اند... 🖇 قسمت ششم(پایانی): ✨ ممنونم که تماشا کردید...🌻 @anarstory
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
این صوت با هوش مصنوعی ایجاد شده😊 اپلیکیشن ایرانی و دانش بنیان البته
شکل‌گیری شخصیت دبیرستانی بودم که با کتاب «پرواز تا بی‌نهایت» آشنا شدم. روایت شخصیت عباس بابایی؛ خلبان شهید. در آن حس‌ و حال‌های دوران نوجوانی و جوانی به جرأت می‌توانم بگویم این کتاب نقش بزرگی در ویران کردن دوست‌داشتنی های سطحی و بنا شدن ارزش‌های بزرگ انسانی الهی و اصلاح جدی رفتارها و گفتارها، داشت‌. نمی‌دانم تا امروز چند بار این کتاب را خوانده‌ام اما می‌دانم دوست دارم همین امروز یک بار دیگر از ابتدا با تامل و تفکر بیشتر آن را مطالعه کنم. تجسم عملی یک شخصیت واقعی مسلمان، مومن، انقلابی و خدایی. بخش بسیار اندکی از برخی از داستان‌های کتاب را در ذهن مرور می‌کنم‌‌: - دیدم عباس دارد تمام مشق‌هایش را پاک می‌کند، پرسیدم چه می‌کنی عباس جان؟ گفت: بابا گفته من با مداد سرکارش مشق‌هایم را نوشته‌ام و آن مداد بیت المال بوده... - دیدم عباس در وسط تعزیه در نقش حضرت علی‌اکبر در حین رجزخوانی ناگهان از اسب پایین آمد و ادامه رجز را پیاده از اسب خواند. گفتم: چرا این کار را کردی عباس! گفت: لحظه‌ای آن بالا غرور مرا گرفت. خجالت کشیدم... - شنیده شد که شب‌ها در حیاط خوابگاه دانشگاه در زمان دانشجویی در آمریکا بسیار می‌دود. گفتیم چه می‌کنی عباس؟ گفت: با اینکار شیطان را از خود دور می‌کنم... - هرگز لب به پپسی نزد در آمریکا! گفتم چرا عباس؟ گفت: پولش مستقیم می‌رود برای اسرائیل... - دیدم موهایش را با ماشین از ته زده! پرسیدم چرا عباس؟! گفت: وقت زیادی می‌گیرد مرتب کردن و رسیدگی به همین موها جلوی آینه. لای هر تار مویم انگار یک شیطان خوابیده بود!... - در مسجد هنگام دعای کمیل صدای مداح آشنا بود. دیدم عباس است. بعد دعا ناخواسته بلند گفتم: سلام سرهنگ! همه برگشتند... عباس خیلی ناراحت شد. نگو آنجا گمنام شرکت و خدمت می‌کرده. دیگر هرگز پا در آن مسجد نگذاشت... - گفتم عباس ۷۲ ساعت است درست نخوابیدی! گفت جنگ است وقت نیست. لبه جدول خیابان نشست. رفتم خرید برگشتم دیدم همانجا خوابش برده. سکوت کردم تا بیشتر استراحت کند. ناگهان پرید از خواب. خیلی دعوایم کرد چرا صدایش نکرده‌ام... - نوبت سفر حج شد. ناگهان عباس گفت شرمنده ام. من نمی‌توانم بیایم. جنگ است. حج من در آسمان است... عید قربان آسمانی شد... ✍️🚩مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، و ایران @ninfrance
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفاقت ما با هم، به روزای بچگی برمی‌گرده برا رفیقش همه کاری کرده همون که مَرده❤️‍🩹:)))) کارگروهی محرم ۱۴۰۳ کلیپ رو خانم نیان درست کردن. @anarstory