کتابخانه مرکزی یزد.
#عضویت
#تخفیف
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
عِمران واقفی:
قیافه و ظاهر و کنشِ شهید را توصیف کنید.
بیشتر به متن ادبی و دلنوشته می خوره....
مونولوگ یعنی یک متن با ضربه.
ضربه چی؟ الان میگم.
مثلا
آه. یادم رفت.
دوباره دو فنجان ریختم.
#داستانک
این یک داستانکه یا در واقع فلش فیکشن یا در واقع تر داستانِ خیلی خیلی کوتاه.
حالا ویژگی این داستانک رو توضیح بدید. یعنی بگید ضربه اش کجا بود؟
بیشتر از صد و ده درصد شما مونولوگهاتون ضربه نداره.
به دنبال ضربه بروید...
با تخفیف نود درصد....دیگه کمتر راه نداره....
وسط بلوار یک گل زیبا را دید. صدای ترمز و جیغ در آسمان پیچید.
#داستانک
خب ضربه این رو توضیح بدید...
یعنی از اول کامل داستانش رو باز کنید...
یک سیب رو برامون توصیف کنید.
انگار دارید فیلم تعریف میکنید...حرفای منو تحویلم ندید...فیلم رو تعریف کنید....
وقتی این دوتا داستانک رو خوندید موتور تخیل ذهن تون روشن شد....
اون فیلمی که توی ذهنتون پخش شد رو برام بنویسید.
You:
یادگار اصل ادم!
عطر یار....
عِمران واقفی:
خب
یعنی من میرم میوه فروشی میگم
سلام خسته نباشید آقای میوه فروش
لطفا دو کیلو یادگارِ اصل آدمِ زرد با نیم کیلو عطر یارِ قرمز بدید؟
راحتِ راحت بنویسید...متناسب با این گروه یعنی متنِ داستانیِ فنی....با ریزه کاری های فنی....
عبارات مغلق و سخت خوان و شاعرانه رو برای مدتی بگذارید کنار...
مثلا شما صبح میرید خرید
به فروشنده میگید آقا ببخشید لطفا اون شیشه مربا رو بدید
میگه...کدوم شیشه؟
شما میگید؟
1. آن یارِ قرمزِ هزار بار سفر کرده ترش فامِ سیه چهرهِ آذرگونِ بالامقامِ اولیا پیکرِ استوانه منظرِ دانه دانه رفته توی آن حریم شیشه گونِ دلاویز آستان.
یا
2. اون شیشه مربای بِه کنار شیشه های بلوری...توی طبقه سوم. همون ردیفی که گلدون گلِ یاس با برگهای سفید داره. درست بالای تلویزیون چهارده اینچ قهوه ای که به دیوار آویزون کردید.
حالا متوجه شدید چرا مدام میگیم
اگر به اندازه صدها کتاب هم متن و تمرینِ ادبی بنویسید یک قدم هم در رمان نویسی پیشرفت نخواهید کرد؟
متوجه شدید یا متوجه تون کنم؟
سیب رو کسی میتونه توصیف کنه؟
سلاله زهرا:
گوشه ای از صورتش ترک خورده بود.بندی نازک در سرش داشت.بی هوا سرش میل بریدن داشت...
فائزه کمال الدینی:
همونکه گرد و سرخه
زردهم داره
بوش هوش از سرآدم میبره
Z.salehi°:
قالب سرخ زیبایی که سفیدی در خود جای داده مثل قلب یک مومن، بوی بهشتیش همکه هوش از سر میبره، چون عطر صلوات محمدی❤
عِمران واقفی:
با کاشی کفِ حمام رو فرش میکنند
با آسفالت کف هزاران کیلومتر بزرگراه.
شما کاشی برداشتین دارید جاده ها رو فرش میکنید.....
رمان نویسی یعنی ساخت بزرگراه های طولانی با هزاران کیلومتر طول...نمیشه با کاشی فرشش کرد...
واژه های ادبی مثل کاشی ظریف و حساس اند...و فهمشان انرژی زیادتری نسبت به واژه های معمولی میگیرند...
شاعرانه که بنویسید طرف نصفه صفحه از رمانتون رو میخونه باید سه روز بره زیر سرم....
گرد و سرخ
آلو قرمز
آلبالو
گیلاس
هلو
توصیف خوبی نبود....جامع و مانع باید باشه
جوری که چیز دیگه ای توی ذهنمون نیاد...
سلام آقای میوه فروش
صبحتون به خیر
لطفا دو کیلو
#قالب_سرخ__که_سفیدی_در_خود_جای_داده_مثل_قلب_یک_مومن میدید...
بله حتما دو کیلو #قالب_سرخ__که_سفیدی_در_خود_جای_داده_مثل_قلب_یک_مومن قرمز یا زرد؟
فائزه کمال الدینی:
سلام آقای میوه فروش
لطفا دوکیلو از اون چیز گردهایی که اون گوشه چیدی که زردو سرخ و سبزن و بوشون تا اینجا میاد بدید
عِمران واقفی:
فرض کنید من از مریخ اومدم...
من فارسیم کوب نیست....کیلی کیلی ساده توضیح داد تا من فهمید...من دوست داشت فارسی یاد گرفت
کسی توانست برایِ منِ آدم فضای سیب توصیف کرد...
دینگ دینگ
دینگ دینگ
کدوم گوشه؟
فرض کنید چشماش رو بسته...اصلا نمیبینه.
فائزه کمال الدینی:
خب ،
جناب مریخی شما مریخ رو تصور کنید
خب،
حالا این مریخ رو فرض کنید سرخ یا زرده
زرده و مثل ماه ما زمینی ها لکه داره
بویی داره که با شنیدنش، چشناتون ناخودآگاه از لذت بسته میشه
🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤:
یک قرمزِ گردِ شیرین
بالاخره یک مریخی ای که در این حد میتونه صحبت کنه این سه کلمه رو بلده و میتونه از این طریق به جواب برسه
اما اگر بعنوان یک نویسنده بخوایم توی داستانمون توصیف کنیم خیلی متفاوت تر و زیباتر میشه
سلاله زهرا:
سیب میوه ای است گرد که پوستش صاف است و سرش یک بند دارد.به سه رنگ وجود دارد.زرد و قرمز و سبز .نوع اول و دوم شیرین هستند و سبز آن ترش
🇮🇷Sarbaz_Fatemi🇮🇷:
در عین سفتی نرمه...
یک پوست قرمز داره با درصد کمی از پارافین!!
گاز که بزنی؛ محتویات داخلش شیرینی خاص خودشو داره. نه خیلی شیرینه نه بی مزه!!!
گرده. گودی سرش بیشتر از گودی تهشه...
اگر سرش چوب داشت، بچرخونید بچرخونید بچرخونید تا هر چند دوری که
چرخید و چوبش جدا نشد، سن سیب همونقدره!!
You:
دست بزن،نعمتی از درختان سرسبز ،ارمغان سلامتی!عطر شادابی....
☘️لطافت☘️:
استاد خیلی ساده می گیم بفر وایید سیب ما به این میوه می گیم سیب بخور تا مزه اش را هم بفهمی
عِمران واقفی:
بهتر شد ولی نچ
حالا توی داستان وسط یک صحنه عاشقانه و عارفانه می خواهیم سرعت داستان رو با توصیف بگیریم و دورخیز کنیم برای ضربه....
فرض کنید مرد و زن رفتند مهمانی...مرد بی خبر از همه جا نشسته...همسرش میخواد جواب آزمایش رو آخر شب اعلام کنه...که مثلا مادر شده...
خب توی این صحنه می خواهید عشق را توصیف کنید...عشق که وجودِ مادی و در قالب اشیا نداره...باید براش نمادین یه چیزی پیدا کنید...
مثلا سیب
خب این سیب هم که گفتیم شاعرانه نباید توصیف کنید...
پس باید به شیوه داستانی توصیف کنید...شیوه ای که مخاطب متوجه بشه همسر این مرد بارداره بدون اینکه تا آخر داستان این جواب آزمایش بیرون بیاد...
مثلا شروع کنید به توصیف سه تا سیب قرمز روی میز...
دو تا سیب قرمزِ بزرگ و یگ سیب زردِ کوچک...تمام مفهوم داستان رو ببرید توی این نماد...مطمئن باشید داستانتون جایزه میبره اگر به این شیوه بنویسید...توصیف سیب ها که تمام شد داستان شما هم تمامه....و مخاطب می فهمه منظور شما چیه...بدون اینکه یک دونه دیالوگ هم توی داستان بیاد و از بارداری و ... حرفی زده بشه...
#تمرین62
#داستان
خب کیا ضربه رو فهمیدن؟
کیا فرق متن شاعرانه و متن داستانی رو فهمیدن؟
کیا سیب رو میتونن توصیف کنن!؟
کیا این #تمرین62 رو میتونن انجام بدن؟
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#مینی_دوره #مظفر_سالاری #داستان #رمان #رویای_نیمه_شب #دعبل_و_زلفا #داستان_کوتاه #داستان_نویسی
سلام و خداقوت و دلیرانِ تنگستان.
به برادرم، استاد مجاهد تبریک و خدا قوت میگم.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
عِمران واقفی: قیافه و ظاهر و کنشِ شهید را توصیف کنید. بیشتر به متن ادبی و دلنوشته می خوره.... مون
اینم مهمه
مقدار متنابهی از جواب های سوالات نو قلم ها تویش است.
🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤:
با اجازه ی استاد بنده یه مثالی بزنم
مثلا زن یک بشقاب کودک با قاشق چنگال کودک میخره و موقع ناهار سر میز ناهارخوری کنار بشقاب خودش و شوهرش اون بشقاب رو هم میذاره🙂
فائزه کمال الدینی:
چشمانش به سیب هایی که توسط همسرش برای هردوشان درون بشقاب گذاشته شده بود افتاد .
ناگاه خنده ای بر لبانش نشست
چقدر امشب همه چیز مطابق با آنها بود.
حتی آن سیب گرد کوچکی که همسرش بخاطر بامزه بودن، مابین دو سیب سرخی که عطرشان هوش ازسرش میبرد ؛ گذاشته بود .
عِمران واقفی:
خب برای توصیف یک راهنمایی می کنم...
کی به ما #چشم داده؟خدا داده خدا داده.
کی به ما #گوش داده؟ خدا داده. خدا داده.
کی به ما #بینی داده؟ آفرین شکوفه های باغ انار....خدا داده خدا داده
کی به ما #زبون داده که مزه ها رو بفهمیم؟ آفرین خدا داده خدا داده.
کی به ما دست و #لامسه داده؟ خدا داده خدا داده.
خب برای توصیف یکِ #چیز از این حس ها کمک بگیرید. اگر یکی از این اعضا را ندارید سعی کنید از دیگر اعضا برای جبران و پر کردن جای خالی این عضو استفاده کنید.
خب حالا سیب رو توصیف کنید....
ملیکه:
یک میوه ی گرده درون همشون سفیده اما رنگ پوستشون متفاوته بعضی ها قرمز بعضی ها زرد و بعضی ها سبز بعضی هاشونم که دورنگ زردو قرمز رو باهم دارند رنگ سبز ش ترش و بقیه شون شیرین هست یک گودی بالای این دایره است که بهش چوب چسبیده یک گودی هم پایینشه که موداره نصفش هم بکنی هسته هایی قهوه ای کوچکی دارد
فائزه کمال الدینی:
سیب .
سیب سیبه
تو دست که گرفته بشه سفتیش مشخص میشه
قدو قوارش تقریبا مثل هلو هستش اما نرم نیست
رنگش هم گاهی به سرخیه گیلاسه و گاهی به زردی گلابی
یک نمونش شیرین شیرین
یک نمونش ترش و ملس
با اینکه سفته اما حسابی آبداره
از بوش نگم که حتی از گلابی هم خوش عطر تره
You:
زن بعد از گرفتن جواب ازمایش به خانه برگشت وبرای مهمانی اماده شد....با همسرش به مهمانی رفتند....درتمام مهمانی دل تو دلش نبود وتجربه ای تازه داشت وحسی تازه وناب!یاد قراری که مدتها پیش باهمسری گذاشته بود افتاد وبی درنگ نه مثل همیشه دوتا سیب قرمز دربشقاب خودش گذاشت ویک سیب برای همسری....همسر برقی در چشمانش افتاد و نگاه عمیقی حاکی از شکر و رضایت وشادی....
🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤:
مدتها بود که دنیا را پشت پرده های کرکره ای چشمانم، تیره میدیدم، به ارامی دستم را روی میز چوبی داخل حیات کشیدم ، دیگر مثل قبل صاف نبود قلب من هم همچو میز خشک شد از اینهمه گذر سالهایی که پایم را در این خانه نگذاشته بودم. دستم را به ارامی روی میز خشک و قدیمی حرکت دادم که به چیز گردو صافی خورد ان را از روی میز برداشتم بوی تازگی میداد نمیدانم چه رنگی بود اما بالایش خیلی گودتر از پایینش بود یک چوب خمیده مانند بدن خمیده ی خودم داخل گودی بالایش انگشتم را نوازش میداد
یک گاز کوچک زدم و شیرینی خاطراتمان را مرور کردم...
_میخوری؟واست پوست کندم
+ممنون
_خیلی شیرینن
#تمرین62
عِمران واقفی:
خب گذرا متن هاتون رو خوندم
رو به پیشرفت بود...از اینکه وقت گذاشتم خیلی خوشحالم.
ولی باز هم تاکید میکنم. مونولوگ و دیالوگ و داستانک و....نویسی بدون این ضربه یعنی تلف کردن وقت.
پس این ضربه را یاد بگیرید...
توی اون داستانک هم...نکته این بود که
یک دختر بچه از توی پیاده رو گلهای سرخ وسط بلوار رو میبینه و ناخود آگاه میره که اونها رو بچینه بدون توجه به ماشینها و و ترافیک و شلوغی و.....می دوه وسط خیابون و به ناگاه یک ماشین میزنه بهش و فاتحه...مجلس این نوگل ....
یعنی من با خوندنش این اومد توی ذهنم....همینجوری براتون تعریف کردم...
شما بعد از اینکه نکته های یک داستانکی رو خوندید بنویسید #کشف براتون اتفاق میفته...توی کانال یک پی دی اف وجود دارد که حاوی بیش از هزار داستانک خوب است انها را حتما بخوانید و به صورت مبسوط بازش کنید و توضیح دهید...