گوشیم را برمیدارم. کانال آشپزی را باز میکنم. آخر تبلیغ کانال مثبت هجده وسط کانال آشپزی چه میگوید؟ انگار که کلم بروکلی را بیندازی وسط آبگوشت! باید بروم در تنظیمات و باز شدن خودکار فایل ها را، غیر فعال کنم.
این پسر عمویم هم هر روز در پیوی من نمک پاشی میکند. این جوک هایی که فرستاده، بی ادبانه نیست؟ هرچی هم پوکر میفرستم، فایده ندارد. بلاکش کنم؟ نه! آن وقت زن عمویم میگوید دختر را توهم مزاحمت برداشته! پسر عمویم هم میگوید، دختر بی جنبه است! یک سلام به او بکنی، هوا برش میدارد! خب پس این بار جواب ندادن را امتحان میکنم!
این پسر پر رو هم که باز مرا تگ کرده!
ده جای مختلف تگ کرده!
عین بچهای که هرجای برنامه کودک ذوق زده میشود، مادرش را صدا میکند تا او هم ببیند!
اما من که مادرش نیستم! او هم بچه نیست!
این پسر بازهم پیام داده...
گوشیم را خاموش میکنم! یک نفس راحت میکشم. بهتر است بروم و قدم بزنم.
این مانتوها چرا هیچکدام دکمه ندارند؟
این یکی که دکمه دارد آنقدر کوتاه است که فکر میکنم اصلا مانتو نیست! شومیز است!
بلندترین تابم را میپوشم. خب این مانتوی جلوباز طوسی لااقل از بقیه بهتر است!
کرم ضدآفتاب میزنم. خب این رژ صورتی خیلی به مانتوی من میآید. اما پس قولم چه میشود؟ اما بدون آرایش بی روح و زشت نیستم؟ خب زشت باشم! این همه خوشگل بودم به کجا رسیدم؟اصلا مگر خوشگلی من به رژ است؟ خیلی هم خوبم!
از خانه بیرون میروم. آفتاب داغ تر از همیشه میتابد. باد میآید. مانتوام را به عقب میبرد. کمی خنکم میشود. اما نه! با دستم جلوی مانتوام را میگیرم که عقب نرود. قولم مهمتر است.
چه شد؟ چه غلطی کرد؟ با من بود؟ اصلا با هرکه بود! این پسر ها ادب و تربیت ندارند؟ آخر تیکه انداختن چه لذتی دارد؟ ایکاش برادرم همراهم بود تا حالیش کند...اما چرا اینجور موقع ها خودم کاری نمیکنم؟ اگر هم جوابش را بدهم از شیر مرغ تا جون آدمیزاد میگویند چرا با یک پسر دهن به دهن شدی؟
#تمرین94
#پاکدامنی
#پاکدامنی_در_حیا
در گرمای تابستان زیر نور پر تشعشع آفتاب، چادرم را بر سر داشتم و گوشه ی ان را با دست گرفته بودم.
از شدت گرما احساس میکردم تمام دنیا میچرخد، ترس داشتم از اینکه وسط خیابان بین این همه نامحرم از هوش بروم و نقش بر زمین شوم.
نزدیک اذان بود چشمانم را نیمه باز کردم و دستم را سایبانی ساختم تا بتوانم به دور بنگرم.
از اینکه نزدیک مسجد بودم خوشحال شدم.
نفس عمیقی کشیدم و به سمت مسجد حرکت کردم.
مستقیم به سمت روشویی مسجد رفتم دستانم را به صورت قنوت زیر آب گرفتم و صورتم را شستم.
حالم بهتر شد، وضو گرفتم و بعد از اذان نماز خواندم.
ساعت را نگاه کردم و به راه افتادم.
همینطور که راه میرفتم پسر جوانی آرام آرام تعقیبم میکرد.
ظهر بود و افراد انگشت شماری دیده میشدند.
پسر نزدیک تر شد
همانطور که راه میرفت
کلماتی تمسخر آمیز میزد و مرا امل خطاب میکرد. به چادر مادر بی احترامی کرد، از سکوت خسته شدم دوست داشتم با مشت و لگد حالش را جا بیاورم اما ناگهان یاد مادرم افتادم که گفت جواب ابلهان خاموشیست
من هر کاری میکردم او کار خودش را ادامه میداد پس بهتر بود سکوت کنم تا به درستی خاتمه یابد.
سعی کردم تند تر راه بروم، نزدیک خانه بودم کلید را در دست اماده داشتم. بلا فاصله وارد خانه شدم و نفس راحتی کشیدم.
شاید اگر من جواب آن پسر را با مشت و لگد میدادم الان اینجا نبودم.
#تمرین94
حاج بی بیِ ما همیشه، حتی جلوی محارمش چارقد سفید به رنگ برفش سرش بود. یک طرف چارقد سفیدش را دور سرش میپیچید و آخر باقی ماندهاش را از گوشه روسری میداد داخل.
من که جوانیها و سلامتیاش را ندیدهام ولی شنیدهام تا وقتی پاهایش توان راه رفتن داشته در زینبیه به دختران مکتب درس میداده، قرآن خواندن و تفسیر آیات قرآن آموزش میداده نصف بیشتر مادران و زنان حالای روستایی که دیگر شهر شده میگویند:
- ما قرآن خواندنمان را مدیون بی بی هستیم.
از او خاطرات زیادی نقل میکنند که برایم همهشان شیرین است.
مثلاً یکی از اقوام که همسایه حاج بی بی هم بوده تعریف میکند:
تازه تلویزیون خریده بودیم. آن زمانها خانوادههای کمی تلویزیون داشتند. از قضا محرم و صفر از راه رسید و مجلس روضه ما به پا شد. روز اول روضه بود، تلوزیون روشن بود. حاج بی بی اولین نفر آمد داخل عادت داشت وقتی می آمد روضه کنار در بشیند و رو بگیرد. در خانه به جز من کسی نبود. وقتی که نشست گفتم:
- بی بی جان خوب شد آمدید من بروم همسایهها را خبر کنم.
رفتم و سریع برگشتم از پنجره دیدم بیبی رو گرفته، خودش را جمع کرده و با انگار با کسی حرف میزند و با بله و نه فقط جواب میدهد. رفتم داخل دیدم بیبی رو گرفته و چنان با اخم خودش را زیر چادر پنهان کرده.
گفتم:
- بیبی چرا رو گرفتی؟ کسی نیست!
اشاره کرد به سمت صندلی آقای روضهخوان
گفتم:
- بیبی ببین کسی نیست ببین چادرم را در آوردم.
آرام گفت:
- پس این صدای مرد کیه از خیلی وقته حرف میزنه؟
خندیدم
- بیبی خدانکشت تلویزیونه... روشن مونده بود خاموش نکردم!
حیا را باید از زنان قدیم یاد گرفت.
#خاطره
#حیا
هر کدامشان برای کاری بیرون رفتند.
کل روز، برای او بود. بدون بیننده یا نصیحتکنندهای!
به قول رفقا وقت واسه عشق و حال داشت و امکاناتش هم به وفور یافت میشد. از خلوتی خانه بگیر تا سیستم و اینترنت و...از همه مهمتر شیطان از همیشه سرحالتر در حال خدمترسانی به خلق خدا بود.
"چیزی که نیست.نه کسی تو را میبینه و نه قرار اتفاقی بیفتد! فرصت به این خوبی داری ازش استفاده کن!
جوانی و پر نیاز خدا هم خودش میداند!
هیچ کس از کارت باخبر نمیشه! تو هنوز هم همان دختر سربهزیر و با حیای فامیل باقی میمانی.کسی که که نمیفهمه"
شیطان افتاده بود رو دور وسوسه کردن و بیمهابا سخنرانی میکرد.
نباید مشتری دست به نقد امروز از دست میرفت. به هر ریسمانی که فکرش را میکرد ، چنگ زد. از حفظ پرستیژ دخترک بگیر تا باز بودن درب توبه و رحمانیت خدا.
یک آن دید دخترک بیتوجه به افاضاتش رفت به سمت روشویی و وضو گرفت.
این اولین ضربهی حریف بود.
شیطان ولی همچنان به خود میپیچید و از راهی جدید وارد میشد.
صدای پیغام گوشی خبر از حملهای دیگر میداد.
به سمت موبایلش رفت و پستی را که ارسال شده بود را باز کرد همین که نگاهش به کپشن افتاد به کل ، اینستا را حذف کرد.
تا اینجا شیطان قریب به نود درصد فیتیلهپیچ شده بود و از درد به خود میپیچید.
قربة إلی اللهی که دخترک در نیت نماز گفت ،ضربهی آخر هم به شیطان زده شد و دیگر هیچ جانی در تنش باقی نماند.
دخترانما به این آسانیها چوب حراج به حیایشان نمیزنند.
آنها بزرگتر از آنند که برای لذتی کاذب و آنی زندگیشان را نابود کنند....🌸
#تمرین94
#حیا
حیا را از پیرمرد روضهخوان محل آموختم که تمام سالهای پیرغلامیاش وقتی برای مجالس روضه زنانه روضه میخواند سرش پایین و چشمانش بسته. بعد از روضه هم اگر خانمی از او سوالی داشت نزدیکش که میشد، سرش که پایین بود چشمانش را هم میبست.
#مونولوگ
هدایت شده از حسین ابراهیمی
سلام عزیزان
اگر مقدور است برای پدرم نماز شب اول قبر را بخوانید. ممنونم.
تقی فرزند نقی.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
چگونگی ادای نماز براساس روایات، سه شیوه برای نماز لیلة الدفن نقل شده است.[۵] صورت اول: بنابر این ص
چگونگی خواندن نماز لیلة الدفن
نور
آهای درختان گرامی، انتقاد کنید از من، به صورت ناشناس. از طریق پیوندِ زیر👇
http://unknownchat.b6b.ir/4829
سعی میکنم در حد توان پاسخگو هم باشم.
آنچه صلاح نمیدانید در پیوی بگویید، اینجا بگویید.
#اسماعیل_واقفی
#عمران_واقفی
#فرمان_پذیری_برگی
🔹کانال اشعار برگزیده با هدف گزینشی بسیار مختصر از اشعار معاصران (شعرهای کلاسیک و نو و نئوکلاسیکی که از دههی ۷۰ به بعد منتشر شدهاند)
ایجاد شده است.
🔸باید گفت بیشتر اشعاری که بارگزاری میشوند -یا به صورت حضوری یا به صورت مجازی- با دوستانی شعردوست، بررسی و ارزیابی ادبی شدهاند.
🔻ما را به دوستان خود در ایتا معرفی کنید.🙏🏻
☑️ آیدی کانال:
@Selectedpoems
✅ ارتباط با ادمین:
@Akhavan_e_thaleth
هدایت شده از Seyd ali asghar abdollah zade
بسم الله الرحمن الرحیم
ظرفیت های تاریخ برای نوشتن رمان
اهمیت تاریخ
ای بنی، انی و ان لم اکن عمرت عمر من کان قبلی، فقد نظرت فی اعمالهم، و فکرت فی اخبارهم، و سرت فی آثارهم؛ حتی عدت کاحدهم
بخشی از نامه ۳۱نهج البلاغه
تاثیرات موضوع تاریخی
۱-اسطوره سازی
نوجوانان و جوانان ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در زندگی خود به دنبال قهرمان و اسطوره هایی هستند که در رفتار، پوشش،هدف و سبک زندگی از آن ها الگو بگیرند.
انتخاب با ماست که این الگو را ما معرفی کنیم یا تمدن غرب.
اگر به تمدن غرب و الگوهایی که معرفی میکند باور داشته باشیم نیازی به زحمت کشیدن برای معرفی اسطوره بومی نداریم اما، نباید توقعی از جوان امروزی داشته باشیم ونیاز چندانی هم به روضه شب های ششم و هشتم محرم نداریم و یا حداکثر با نگاهی صرفاً عاطفی به این دو شب بنگریم و اشک بریزیم.
اما اگر به اسلام به عنوان مکتبی الگوساز مینگریم باید تربیت یافتگان این دین را به جوانان امروز معرفی کنیم.
اینجا دوراه پیش روی ماست
۱-قهرمان های خیالی
۲-قهرمانان واقعی
در قسم اول دست نویسنده باز است، در بند مستندات نیست اما، قهرمانی که نویسنده خلق میکند هرچند واقع گرایانه اما به دلیل تخیلی بودن، سخت میتواند یک الگو را معرفی کند. چه آنکه کسی که پر از نقص است، چگونه میتواند الگو بیافریند؟
ولی در قسم دوم، هرچند دست نویسنده را دقت های تاریخی میبندد ولی الگویی در دست دارد که پرورش یافته حقیقی و نه خیالی اسلام است و تنها نیاز به معرفی دارد نه دمیدن روح قهرمانی.
اگر اسلام را به عنوان دین کامل برای هدایت میپذیریم پس الگوهای اسلامی را باید بپذیریم.
بعد ذکر این مقدمه طولانی باید گفت که اسلام اسطوره های غیر معصومی را خلق کرده است که اگر کریستوفر نولان و برادرش جاناتان، از آن ها میشنیدند، هالیوود را مزین به این قهرمانان میکردند.
آیت الله جوادی آملی میفرمود ای کاش بعد از دفاع مقدس، فردوسی شاهنامه را میسرود. رستم و سهراب کجا و جوانان بسیجی مظلوم کجا؟
چه بخواهیم و چه نخواهیم شخصیت هایی مثل جومونگ و هموسو، برای جوان ما تبدیل به اسطوره شدهاند. به راستی در تاریخ شخصیت هایی شورانگیز تر از این دو برای معرفی نداریم؟
شما بروید در شهر رشت، از جوانان آن شهر بخواهید پنج دقیقه، فقط پنج دقیقه در مورد میرزا کوچک خان جنگلی صحبت کند، چند نفر میتوانند؟
یا به تنگستان بروید و همین سوال را از جوانان آن شهر در مورد رئیسعلی دلواری بپرسید، چه جوابی خواهید گرفت؟
یا در خیابان های شاهین شهر از شهیده زینب کمایی بپرسید. چند دختر نوجوان ایشان را میشناسد؟
همین سوال را در مورد هری پاتر بپرسید، چه جوابی خواهید گرفت؟
سری به رمان های عاشقانه مجازی بزنید، کدامشان بوی عشق علی و فاطمه میدهد؟
شاید در دل بگویید آنها معصومند، مگر میشود مثل معصوم شد؟
پس چرا وداع میرزا کوچکخان وهمسرش بوی علی و فاطمه میدهد؟ تصویری عاشقانه تر از این وداع در کدام رمان عاشقانه پیدا میکنید؟
الگوی اسلام برای زن، امثال همسر میرزا کوچکخان اند که بوی فاطمه وزینب میدهند؟ یا رمان های به اصطلاح مذهبی ایتا که بوی تعفن غرب میدهند؟ آیا ارزش زن به گریستن است؟ به چهره اوست؟ به احساسی بودن مفرط است؟ اگر از رمان های مجازی بپرسید، میگویند آری!
اما اگر از اسلام بپرسید، حضرت فاطمه زهرا، حضرت زینب، حضرت معصومه، حضرت خدیجه، حضرت رباب سلام الله علیهم اجمعین را نشان میدهد.
میگویید از اهل بیتند؟
اسلام همسر علامه طباطبایی را نشان میدهد. همسر میرزا کوچکخان، همسر آیت الله بهجت، همسر زهیر و همه زنانی که مردشان را روبهروی گلوله فرستادند نشان میدهد. چقدر این قسم دوم را معرفی کرده ایم؟
باور کنید، اگر رمانی بنویسم که یک دهم کیفیت رمان خارجی باشد ولی الگوی ایرانی اسلامی معرفی میکند، جوان ما رمان ایرانی را انتخاب میکند. چون الگوهای ایرانی را دوست دارد. هرچند ضعیف تر نسبت به مشابه خارجی پرداخته شده باشد.
ولی افسوس! نه در این زمینه مینویسیم و نه دغدغه نوشتن را داریم. دلمان هم خوش است که انقلابی هستیم!
ای کاش ویکتور هوگو زنده بود و از دفاع مقدس مینوشت. دفاع مقدس را تحلیل میکرد، همانگونه که جنگ ناپلئون را تحلیل کرد. اگر هوگو زنده بود، با این اسطوره های دفاع مقدس چه میکرد؟ ویکتور هوگویی که در مدح ساده زیستی وعدالت مینوشت درباره عدالت علیه السلام و نعلین پینه دوزش چه میگفت؟
ای کاش کریستوفر نولان ایرانی بود! خالق شوالیه تاریکی و میان ستارهای، در رثای میرزا کوچک خان چه میساخت؟
ای کاش جانگ هیو سو و چوی وان کیو از رئیسعلی دلواری می شنیدند و چه شاهکاری که خلق نمیکردند.
هدایت شده از Seyd ali asghar abdollah zade
۲_حفظ ارزشها
برایتان مثالی میزنم، بنده در تابستان ها در روستایی ییلاقی زندگی میکنم که آبش با لوله کشی اهالی محل از سرچشمه میرسد. در بین اهالی محل، کسی را نمیبینید که آب را اسراف کند و قبح اسراف آب، فراتر از تصور است. اما وقتی از شهر، مردم غریبه میآیند چنین قبحی را درک نمیکنند و راحت آب را اسراف میکنند!
فکر میکنید دلیلش چیست؟
دلیلش آن است که اهالی روستا زحمت خود و پدرانشان را برای رساندن آب به روستا و مادران رنج ظرف و رخت شستن در چشمه ها را به کودکان آموخته اند. ولی مردم شهر در یک شب اقامتشان در روستا، این گذشته سخت را نمی بینند و هر چه دلشان بخواهد اسراف میکنند!
بنابراین برای حفظ یک ارزش، باید هزینه هایی که برای به دست آوردن و ماندن این ارزش شده است را به مخاطب و نسل جوان نشان داد.
حجاب یک ارزش است، خب دختر خانمی که میخواهد حجاب را انتخاب کند، چگونه می تواند این گذشته را ببیند و برای این انتخاب بجنگد؟ چه دلیلی دارد که این چادر، برایش همان حکم آب را داشته باشد؟ فکر میکنم از تشبیهات تکراری حجاب به شکلات و صدف چیز چندانی گیرمان نیامد! وقت آن نیست که به هزینهای که برای ماندن حجاب دادیم فکر کنیم و برای مخاطب نشان دهیم؟
چند رمان در مورد واقعه گوهرشاد نوشتیم؟
چند رمان در مورد آن دو ارتشی که جانشان را برای پایین کشیدن جسد آن دختر بدون لباس در خرمشهر دادند، نوشتیم؟
چند رمان برای آن زنی نوشتیم که به خاطر حفظ حجابش هفت سال در زمان رضا شاه از خانه بیرون نیامد؟
چند رمان در مورد آن دختری نوشتیم که با چادر خفهاش کردند؟
آیا به این مسائل فکر کرده ایم؟
امروز هفده شهریور است، چند رمان را معرفی میکنید که از آن جمعه سیاه نوشته شده باشد؟ انقلاب را سخت به دست آورده ایم؟ پس چرا جوان ما فکر میکند خوشی دلمان را زده بود و شاه را بیرون کردیم؟ چرا شاهنشاه ریچارد کاپوشینسکی بهتر چهره خبیث رضاخان را نشان می دهد تا نویسنده انقلابی؟
تمام تلاشمان و دغدغه مان تنها نماندن ولایت است؟ پس چرا از دلیل شهادت مظلومانه میرزا کوچک خان ننوشتیم؟ چرا ننوشتیم که آخرین کسی که تا لحظه آخر کنارش بود، شخصی آلمانی به نام گائوک بود؟ چرا صفحات تلخ سردار جنگل مرحوم فخرایی را بارها مرور نکردیم؟
چند روز پیش سالروز شهادت رئیسعلی دلواری بود، چند رمان یا حداقل مونولوگ در مورد ایشان در باغ انار دیدید؟ در هفتم تیر چه؟ چند داستان برای معرفی شهید بهشتی نوشتیم؟ وقتی مدتی پیش به مرحوم آیت الله مصباح توهین شد، خیلی ها ناراحت شدند ولی من خندیدم، میدانید چرا؟ به این خندیدم که روزی در شهر شهید بهشتی مردم تظاهرات کردند و مرگ بر بهشتی گفتند! به این خندیدم که رزمنده ای در لحظات پایانی زندگی اش مرگ بر بهشتی گفت و به شهادت رسید! به این خندیدم که تشیع ایشان را انکار کردند! به این خندیدم که در سنگر های جبهه زدن عکس ایشان، نشانه نفاق تلقی میشد و باعث کتک خوردن از دیگر بسیجی ها میشد!
خندیدم چون اشک چگونه عمق این فاجعه را میرساند؟
در آن زمان وهنوز هم کک کسی نگزید و راحت از آن عبور کردند و فکری برای تکرارش نکردند. فکری نکردند که معنای مظلومیتی که امام تاسف بیشتری تا شهادتش، برایش خورد،چیست؟ فکر نکردند که معنای مظلوم ماندن ایشان حتی در این زمان از نگاه مقام معظم رهبری چیست؟ نتیجه این فکر نکردن ها امروز است، امروزی که به راحتی آیت الله علم الهدی را مسخره میکنند و باعمر آیت الله جنتی جوک میسازند و به آیت الله مصباح...
اگر ارزش شهید بهشتی را به جامعه نشان میدادیم به اسم انقلاب به آیت الله مصباح توهین میکردند؟ نمیدانم!
هدایت شده از Seyd ali asghar abdollah zade
۳_تکرار تاریخ
حتی اگر بحث های مربوط به فلسفه تاریخ و هویت مستقل اجتماع را هم کنار بگذاریم (علاقهمندان میتوانند به کتاب شهید مطهری در این زمینه مراجعه بفرمایند) باز هم نمیتوان تکرار اتفاقات تاریخی در عصر حاضر را انکار کنیم. هرچند به تعبیر دکتر نجفی در تطبیق شخصیت ها نباید عجله کرد و به راحتی کسی یا واقعه ای را بر زمان حاضر تطبیق کرد. اما از برخی جهات میتوان چنین تطبیقاتی انجام داد.
برای مثال، استادی داشتیم که بحث جنگ نیابتی را که در زمان سوریه مطرح شده بود را بر جنگی از سوی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تطبیق میکرد.
یا مثلاً در قضیه برجام، افکار عمومی آن را پذیرفتند چون از ترکمنچای و گلستان فقط نامی شنیده بودند. شاید اگر رنج هایی که عباس میرزا و قائم مقام فراهانی در این دو معاهده کشیده بودند به مردم گفته میشد، برای برجام با پرچم آمریکا نمیرقصیدند!
مطمئنا ً اگر دلیل تنهایی سردار جنگل، در تار و پود جوانان بگنجد، ولایت فقیه تنها نمی ماند.
انتخابات سال ۹۶را یادتان هست؟ آقای رئیسی معصوم نیست اما چرا با محاکمه منافقین، تخریبش میکردند؟ راستی! پانزده شهریور سالروز تاسیس این سازمان بود، چند مونولوگ (نه داستان کوتاه، نه رمان) در این مورد در باغ انار دیدید؟ بروید در خیابان از عملیات مهندسی بپرسید. چه جوابی میگیرید؟ برخی فکر می کنند شاید نوعی رشته دانشگاهی باشد! آقای محمدلو در این زمینه واردند، بنده که در هیچ زمینه ای وارد نیستم، مخصوصا بحث رسانه. ولی مدل خیلی از توهین هایی که به آقای رئیسی شد را در شیوههای منافقین یافتم. چرا از یک سوراخ دوبار گزیده شدیم؟
در مورد تجزیه طلبان که گاهی برای برخی مردم آن نواحی حکم ناجی را پیدا کرده است، چند بار از جنایات کومله گفتیم؟ میدانیم چه بلایی سر پاسداران اسیر می آوردند؟ باور کنید داعش هم چنین کاری با شیعیان نمی کند!
هدایت شده از Seyd ali asghar abdollah zade
۴_رفع شبهات جوانان
در تاریخ ایران و اسلام وقایعی وجود دارد که ابهامات زیادی را در ذهن جوانان ایجاد کرده است. مثلاً حتماً شبهات در مورد مسلمان شدن ایرانیان را شنیدهاید. اینکه ایرانیها زیر تیغ شمشیر، مسلمان شده اند.
خدا شهید مطهری را بیامرزد که انگار چند صد سال جلوتر از ما فکر میکرد! در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران این مسائل را جواب داده اند اما چیزی که بنده میخواستم اشاره کنم داستانی است که ایشان در ج۱۴مجموعه آثار ص۷۹نقل کرده اند. واقعهای زیبا، پرکشش و جذاب که قابلیت فوق العاده ای برای نوشتن رمان دارد.
۵_ادای دین به گذشتگان
نوشتن رمان تاریخی بسیار سخت و فرسایش زاست. احتمال شکست خوردن در جذب مخاطب فوق العاده بالاست. نیاز به تحقیقات چند برابر دارد و در فضا سازی نیاز به شاهکار است نه صرفاً فضاسازی خوب.
با این وجود، ما مسلمانیم، کسانی این اسلام را به ما رساندند که طعم آسایش را نکشیدند. مادرانی که هیچ وقت نتوانستند فرزندشان را در آغوش بگیرند! پدرانی که پرپر شدن پسرشان را دیدند. همسرانی که طعم تنهایی زن حنظله را کشیدند.
چه کسی میخواهد شهدای پانزده خرداد، هفده شهریور و دفاع مقدس را به آیندگان معرفی کند؟
آیا نویسندگانی که نقطه آمالشان صادق هدایت شدن است؟ یا کارگردان هایی که دغدغه شان عشق های مثلثی است؟
چه راهی برای رساندن خون این مظلومان به جهان باقی مانده است؟ راهی به جز نوشتن رمان نمیبینم!
این اعتقاد ماست که اگر به وظیفه مان خالصانه عمل کنیم، خداوند به برکت همان خون ها نوشته مان را در دل دیگران مینشاند.
کسی را میشناسم که قطع به یقین از همه شما بزرگواران در زمینه نویسندگی ضعیف تر است اما وقتی از رذالت منافقین ومظلومیت شهدای گمنام نوشت، حتی کسانی که عکس پروفایلشان، نشان چندانی از این مفاهیم نداشت، متاثر شدند. من باور نمیکنم کسی در مورد شهیدی خالصانه بنویسد ولی آن شهید کمکی به او نکند.
مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی بهترین کتاب دعا نبود، اما اخلاصی که ایشان داشتند کاری کرد که هر کجا قرآن ببینید مفاتیح الجنان هم هست.
از صراحت لهجه و وقتی که از شما بزرگواران گرفتم عذرخواهی میکنم. این مطالب را با دلی آکنده از غم نوشتم، غم اینکه چرا چنین نگاهی به تاریخ را نمیتوانم پیدا کنم، نه در صفحه تلویزیون، نه در رمان های مذهبی، نه در باغ انار و با عرض پوزش فراوان نه در تمرینات شما بزرگواران...
📣📣📣📣📣📣📣🦋🍃
📣📣📣📣📣📣🌷🕊🍃
با سلام
وقت بخیر؛
جناب آقای دکتر بابایی جانباز و نویسنده داستانهای دفاع مقدس
پدر مرحومه خدیجه بابایی،
تصمیم به نوشتن زندگی نامهی دختر مرحومشان را دارند.
لذا درصدد جمعآوری آثار و مطالب مربوط به مرحومه هستند.
استاد بابایی از تمامی دوستان و همگروهیهای مرحومه خواستارند، هر خاطره و مطلبی را در رابطه با خدیجه بابایی و خانوادهی ایشان، هر چند کوتاه و مختصر، با ذکر تاریخ و زمان...
در اختیار ایشان قرار دهند.
لطفا آثار، خاطرات و یادگاریهای خواهر و همگروهی خوبمان را به شخصی اینجانب بفرستید، تا برای استاد ارسال کنم.
همچنین لطفا به گروها و افرادیکه با این خانواده در ارتباط بودند نیز اطلاع دهید.
@ARTEMBAB
با تشکر از همکاری همهی بزگواران
انجمن ادبی باغ گردو🍃
#فرج_نژاد
#خدیجه_بابایی
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344