گردان برخط "سـࢪباز"
💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 #پارت_دویست_و_پنجاه_و_شش 💥 #دختر_بسیجی با خنده به آرام که لپش رو حرصی ا
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_دویست_و_پنجاه_و_هفت
💥 #دختر_بسیجی
آرام حداقل اگه توی مدرسه کاری هم می کرد و سر به سر بقیه می ذاشت الاقل درس خون بود و معلماش ازش راضی بودن، ولی برای امیرحسین چندتا مدرسه عوض کردیم تا اینکه بعد چهارده سال تونست دیپلمش رو بگیره .
آرام بدجنسانه و لبخند به لب برای امیر حسین ابرو بالا انداخت و امیر حسین هم برای اینکه بحث رو عوض کنه رو به مامانش گفت: این آشه هنوز نپخته؟من حسابی گرسنه مه!
با این حرف امیر حسین که انگار حرف دل همه رو زده هما خانم به همراه مامان و آرام و نگین(خانی محمد حسین) برای آماده کردن ناهار به آشپزخونه رفتن و مدتی بعد من و امیر حسین و آرزو هم برای کمک کردن بهشون ملحق شدیم .
دیس برنج رو از دست هما خانم گرفتم و خودم رو با آرام که برای گذاشتن پارچ آب توی دستش روی میز، از آشپزخونه خارج می شد همراه کردم و خیلی آروم برای اینکه فقط خودش بشنوه
گفتم : می بینی خانم خیلی شیطون بوده و ما خبر نداشتیم؟ !
پار توی دستش رو روی میز گذاشت و خواست جوابم رو بده که با نشستن بابا و باباش حرفش رو خورد و چیزی نگفت و به آشپزخونه برگشت ...
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat