«🌻🌼»↯
.
🌱شهید حججی میگفت:
یه وقتایی دل کندن از
یه سری چیزای خوب
باعث میشه
یه چیزای بهتری
بدست بیاریم...🙂
ما برای رسیدن به
امام زمانمون
از چی دل کندیم؟!💔
.
🚛⃟💚¦⇢ #شهیدانه
•@gordan_bar_khat
ـ🔷🌿..."
#شهیدانه
پدرش میگفت:
آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت،نیمه شب با صدای ناله اش ازخواب پریدم رفتم پشت در اتاقش سرگذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد میگفت:«خدایا اگرشهادت را نصیبم کردی میخواهم مثل مولایم امام حسین #سر نداشته باشم مثل حضرت عباس #بیدست شهیـد شوم »
دعایش مستجاب شد
و یڪجا سر و دستش را داد...
🌿عملیات کربلای پنج
🌿فرمانده گردان سیدالشهدا
🌿لشکر۴۱ ثارالله
#شهید_ماشاءالله_رشیدی
#سردار_بےدست_بےسر
ـ ــ ـــ ــــ ــــ ــــــ ــــ ــــ ـــ ــ ـ
@gordan_bar_khat
#شهیدمصطفیصدرزاده🍀
همیشھ تاڪید داشټ يھ شهید انتخاب ڪنید...:)
برید دنباݪش بشناسیدش
باهاش ارتباط برقرار کنید
شبیهش بشيد🍀
حاجټ بگیرید شهید میشید
«رفیق شهید خود شهید صدرزاده ، شهید ابراهیم هادی بودن »
#شهیدانه
@gordan_bar_khat
#شهیدانهـ{🕊🥀}
هرکیآࢪزوداشتهباشه✨
خیلےخدمتکنه
#شهـــیدمیشه...!🕊
یهگوشهدلتپا👣بده،
شهدابغلتمیکنن...🍁
ـ مابهچشمدیدیمایناࢪو...
ـ ازاینشهــدامددبگیرید،✨
ـ مددگرفتناز #شهدا ࢪسمه...
دستبذاࢪࢪوخاکقبرشهیدبگو...✨
یاامام حُسین(ع)بهحقاینشهید،
یهنگاهی بهمابکن...🥀
#شهیدمحمودرضابیضایی
@gordan_bar_khat
#شهیدانه
خانومش پرسید:
به چی فڪر میڪُنی؟!
رجایی گفت:
امروز نمازِ اول وقتم عقب افتاد
فکر میڪُنم گیر کارم کجا بود..!
#شهید_محمدعلیرجایی...
#متنظرانظهورگناهنمیکنند.
@gordan_bar_khat
🦋••
نماز یادتون نره ها😉🌿
شیطون گولتون نزن ها🙁💔
100چک درست حسابی سهم شیطان از هرکدوممون 😬🤗😍ای جااان😋
اره تا دلش بخواد ما گولشو نمیخوریم 😝
لعنتی خدا لعنتش کنه😍
@gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_صد_و_پنجاه_و_شش
💥 #دختر_بسیجی
مامان پرسید:چطور؟ !
بابا:تا نبینیش نمی فهمی من چی می گم فقط همین قدر بدون که چادریه؟
اخمای آوا توی هم رفت و رو به من گفت:آره داداش؟
_آره .
_ولی تو که دشمن سر سخت دختر چادریا بودی و بهشون می گفتی بی عقلن...
_حالا دیگه نیستم .
اه! آراد! تو هم با این سلیقه ات! انقدر بدم میاد از این خانمای چادری که خودشون رو می گیرن
و یه جوری نگاهت میکنن که انگار فقط خودشون خوبن .
_این یکی اینجوری نیست !
مامان رو به بابا پرسید:حالا این دختره از لحاظ خانواده و وضع اقتصادی چطوریه؟ حتما وضع خوبی ندارن که دخترشون سر کار می ره؟
بابا:از نظر خانواده که هر چی خوب بگم کم گفتم! از نظر وضع مالی هم که باباش یه مغازه ی ابزار فروشی داره و دستشون به دهنشون می رسه .
مامان با حرص رو به من گفت : آراد تو دل دختر داییت رو شکستی که عاشق همچین دختری بشی؟
_مامان جان شما که هنوز ندیدیش ....
_با تعریف های شما ندیده هم میشه حدس زد چجور دختریه .
آراد! این همه دختر دور بر تو ریخته اونوقت تو رفتی عاشق حسابدارت شدی؟
تو روت میشه دست این دختر رو که این همه از ما پایین تره بگیری و به فامیل و آشنا نشونش بدی؟...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_صد_و_پنجاه_و_هفت
💥 #دختر_بسیجی
نه تنها روم می شه بلکه افتخار هم می کنم .
_اون تو رو چیز خورت کرده و تو عقلت درست کار نمی کنه و نمی فهمی چی داری می گی؟
_اتفاقا خیلی خوب هم می فهمم چی می گم در ضمن وضع مالی خوب چیزی نیست که آدم بهش افتخار کنه و خودش رو از دیگران بهتر ببینه .
با گفتن این حرف از جام برخاستم که مامان گفت :به هر حال من با این دختر مخالفم و محاله باهاش کنار بیام .
_من هم غیر از آرام محاله با کس دیگه ای ازدواج کنم و اینکه آرامی هم که من می شناسم خوب بلده چطور با شما کنار بیاد .
_پس بفرما برو باهاش ازدواج کن ولی بدون که من راضی نیستم !
_باهاش ازدواج می کنم اون هم با رضایت شما !
دیگه نذاشتم مامان به بحث ادامه بده و از آشپزخونه خارج شدم و با برداشتن سویشرتم از روی چوب لباسی از خونه بیرون زدم .
مامان با حرفاش حال خوبم رو خراب کرده بود و من نیاز به هوای تازه داشتم .
می دونستم مامان به این زودی راضی نمی شه و باید روند راضی کردنش رو به بابا بسپارم و بابا حتما راضیش می کنه برای همین مدتی رو سرخوش و با فکر آرام توی حیاط سرد و ساکت قدم زدم و بعد یه ربع که از قدم زدنم گذشت با سوزش هوای سردی که به بدنم شلاق می زد به سمت خونه دویدم و خودم رو زیر پتویی که روی مبل کنار شومینه افتاده بود قایم کردم ...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_صد_و_پنجاه_و_هشت
💥 #دختر_بسیجی
فرداش طبق خواسته و به همراه بابا به کارخونه رفتم تا توی حساب و کتاب اجناس تازه رسیده کمک حالش باشی و خودم از نزدیک همه چیز رو زیر نظر بگیرم .
بابا دیگه کمتر به کارخونه سر می زد و بیشتر کارهای کارخونه رو به مدیر عامل شرکت سپرده بود
ولی هر چند وقت یک بار و بیشتر موقع تحویل جنس یا خودش برای سرکشی می رفت یا ازمن می خواست به جاش برم یا اینکه دوتامون با هم می رفتیم .
من هر وقت خودم به تنهایی می رفتم خیلی زود کارم رو انجام می دادم و به دفتر مرکزی بر می گشتم، همیشه ترجیح می دادم از دفتر خودم و با واسطه همه چی رو زیر نظر داشته باشم ولی وقتی با بابا می رفتیم بابا کل کارخونه رو دور می زد و با بیشتر کارگرا خوش و بش می کرد و کل وقتمون توی کارخونه می گذشت .
اونروز هم وسط سالن بزرگ کارخونه و کنار خط تولید وایستاده بودیم و جمعی از کارگرا دورمون رو گرفته بودن و با بابا می گفتن و می خندیدن...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat