eitaa logo
آۅیــــ📚ـــݩآ
1.4هزار دنبال‌کننده
766 عکس
95 ویدیو
3 فایل
🌱اینجا دوستانی جمع شده‌اند که تار و پود دوستی‌شان را خواندن و نوشتن در هم تنیده است... رمان در حال انتشار: ادمین پاسخگو: @fresh_m_z ادمین تبادل: @Zahpoo1 ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3611426957Cb2549f554b
مشاهده در ایتا
دانلود
582575830.MP3
31.2M
آی لاویو یا تروجان دستار به سر با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قتل آنان راضی نمی‌شوم. با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راحله: کجا رفتی؟ چه دیدی؟ بگو عبدالله حقیقت را چگونه یافتی؟ عبدالله: من حقیقت را در زنجیر دیدم. من حقیقت را پاره پاره بر خاک دیدم... من حقیقت را بر سر نیزه دیدم... اینکه این دیالوگ و ده‌ها دیالوگ دیگر از این فیلم ماندگار شده‌اند چیز عجیبی نیست. وقتی نویسنده‌ای چون بهرام بیضایی قلم بزند آثار فاخری خلق می‌شوند که ماندگارند... روز واقعه، فیلمی که نزدیک به سی سال پیش ساخته شده ولی هنوز جزء بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران است و مانندی ندارد. فیلمی که با نگاهی متفاوت به واقعه‌ی عاشورا و حرکت امام می‌نگرد... اگر زهیر به اصرار و گفته‌ی همسرش همراه امام می‌شود و اگر طرماح جا می‌ماند...این جوان نصرانی اصلا قرار نیست که به امام برسد... صدای امام را می‌شنود...به دنبال صدا می‌رود ولی درست عصر عاشورا به امام می‌رسد... پس امام برای چه گوش‌های او را شنوا می‌کنند تا او صدای «هل من ناصر ینصرنی» را بشنود و دیگر آرام و قراری نداشته باشد؟
آۅیــــ📚ـــݩآ
راحله: کجا رفتی؟ چه دیدی؟ بگو عبدالله حقیقت را چگونه یافتی؟ عبدالله: من حقیقت را در زنجیر دیدم. من
امام نور هدایت است و هر که با امام همراه شده ذره‌ای از این نور بهره گرفته و رشد کرده است... جوان نصرانی صدای امام را می‌شنود و حقیقت وجود امام را می‌یابد و به تعالی می‌رسد... ماجرای جوان نصرانی ماجرای هر انسانی‌ست که سال‌ها بعد از واقعه عاشورا، به نور هدایت امام دلش روشن می‌شود... با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
بسم‌الله سفره روضه شب هفتم، شب باب‌الحوائج
از امشب تا ساعت ۳ بعدازظهر روز عاشورا، آب دیگر برایم مایه‌ی حیات نیست، مایه‌ی داغ جگر است....
خیمه‌ها را یکی پس از دیگری سر می‌زند، شاید قطره‌ای آب برای علی‌اصغرش پیدا کند...
خیمه‌ها را یکی پس از دیگری سر می‌زند، شاید قطره‌ای آب برای علی‌اصغرش پیدا کند...
نمی‌دانم چرا امشب فقط زبانم به لالایی خواندن باز می‌شود...