eitaa logo
آۅیــــ📚ـــݩآ
1.4هزار دنبال‌کننده
766 عکس
95 ویدیو
3 فایل
🌱اینجا دوستانی جمع شده‌اند که تار و پود دوستی‌شان را خواندن و نوشتن در هم تنیده است... رمان در حال انتشار: ادمین پاسخگو: @fresh_m_z ادمین تبادل: @Zahpoo1 ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3611426957Cb2549f554b
مشاهده در ایتا
دانلود
آۅیــــ📚ـــݩآ
🌱🌱سرآغاز یا تلقین کارگردان: کریستوفر نولان🌱 نام اصلی فیلم، lnception است. عنوان تلقین خودش به اند
-عامو خو اي‍ چه کاری یه؟! گر چه ممکن است وقتی فیلم را تماشا می‌کردید، از این همه، تو در تویی سر گیجه گرفته باشید و یک نفر توی ذهنتان جمله‌ای را که اول کار نوشتم، البته با همان لهجه‌ی شریف خودتان هی تکرار کرده باشد ولی من مطمئنم که نتوانسته‌اید فیلم را رها کنید و تا آخر دیده‌اید چون ده دقیقه‌ی طلایی فیلم‌ واقعاً طلایی است... لایه‌ها و ارتباط لایه‌ها با هم و حفظ شدن رابطه‌ی علّی و معلولی در این فیلم، راهی برای فرار از پیچیدگی‌هاست؛ راهی که شما را، باز هم به یک ماجرای چند خطی و بلکه کمتر می‌رساند... قبلاً گفته‌ام که عنوان فیلم یک کارهایی در زمینه‌ی اسپویل فیلم انجام می‌دهد ولی بعضی‌ها اعتقاد دارند این فیلم کاملا از دست اسپویلرها ایمن است، به خاطر همین پیچیدگی‌ها...من به این اعتقاد ندارم چون خودم خیلی راحت می‌توانم به کسانی که فیلم را ندیده‌اند تعریف کنم که فیلم دارد چه حرفی می‌زند و چه جوری دارد این حرفش را می‌‌زند...با جزئیات دیالوگ‌ها اما چیزهایی که برای ما مهم است؛ _توجه دقیق‌تر به ابتدا و انتهای فیلم. _انگیزه‌ای که شخصیت اصلی را هل می‌دهد برای خطر کردن و ماجراجویی _ماجرایی که ما را با خود همراه می‌کند. _فرصت‌هایی که ایجاد می‌شود تا شخصیت اصلی را بشناسیم. و _آن ماجرای احساسی‌... امیدوارم از تماشای فیلم لذت برده باشید یا ببرید در کنار یادداشت‌‌هایی که هم‌زمان با تماشای فیلم دارید. یادداشت‌هایی که نکته‌های خاص، دیالوگ‌های خاص، صحنه‌های خاص را تا حدودی برای شما حفظ می‌کند برای بهتر دیدن و شنیدن و نهایتاً در کنار آموزش‌ها، بهتر نوشتن... با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
🌱🌱میان‌ستاره‌ای 🌱 البته این چیزی که من در ابتدا نوشته‌ام، میان علفی یا میان سبزه‌ای یا میان گیاه نوپای فلفلی... ریحانی...چیزی توی همین مایه‌ها شد. ⭐️میان ستاره‌ای⭐️ حالا بهتر شد..‌. عنوان فیلم دیگری از کریستفر نولان است که می‌خواهیم با هم ببینیم... اما قبل‌تر از آن، می‌خواهم یک پادکست به شما معرفی کنم و هزاران افسوس که نمی‌توانم آن را در اینجا با شما به اشتراک بگذارم...نه که نتوانم‌ها...نه..‌.من راه دور زدن بعضی از نرم‌افزارها را بلدم ولی از آنجایی که یک کم زیادی این جور دور زدن‌ها کار شریفی نیست، فقط به شما می‌گویم که این پادکست را کجا بیابید؛ نرم افزار کست باکس را نصب بفرمایید و ماه کست را جستجو کنید؛ پادکست کرمچاله‌ها... الزامی هم نداریم برای این که حتماً این پادکست را اول گوش بدهید و بعد فیلم را ببینید، ولی این یک فرصت است برای بیشتر دانستن... ضمن اینکه درک سکانس‌هایی از فیلم، با گوش دادن این پادکست برای ما راحت‌تر می‌شود. با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
آۅیــــ📚ـــݩآ
🌱🌱شخصیت؛ فیلم دیگری از کریستوفر نولان🌱 The prestige یک جا هم دیدم که کسی گفته است این prestige از
🌱🌱فیلم شخصیت کریستوفر نولان🌱 ده دقیقه‌ی طلایی⏰ صحنه‌ی اول فیلم شخصیت: کلاه‌های سیاه شعبده بازی در زمینی پر از برگهای‌ خشک توی جنگل دیده می‌شود و اولین جمله؛ «آیا با دقت نگاه می‌کنید؟» و بعدتر: «شگردهای شعبده بازی از سه پرده یا سه قسمت تشکیل میشه. اسم اولین قسمت...» گاهی عواملی فرایِ خود فیلم وجود دارند که شخص به خاطر آنها پای فیلمی می‌نشیند. حال اگر فرض بگیریم این عوامل وجود ندارند و ما فیلمی را به طور کاملا اتفاقی برای تماشا کردن انتخاب کرده‌ایم، با این فرض، کارگردان فقط ده دقیقه فرصت دارد مای مخاطب را متقاعد کند که؛ این فیلم خوب است، قول می‌دهم که از دیدنش پشیمان نشوید و خیلی هم لذت ببرید و سرگرم بشوید و اصلا خدا را چه دیدید شاید یک چیزی هم از آن یاد گرفتید..بمانید برایم و...از این حرف‌ها همیشه به این ده دقیقه‌ها، توجه ویژه‌ای داشته باشید، چون به یک نحوی اوج هنر و تلاش کارگردان را نشان می‌دهند و به ما در نوشتن گشایش رمان‌ها و داستان‌ها کمک می‌کنند. @AaVINAa
آۅیــــ📚ـــݩآ
🌱🌱نام فیلم: نجات سرباز رایان کارگردان: استیون اسپیلبرگ🌱 گمان نمی‌کنم کسی علاقه‌مند به فیلم و سین
باد موج می‌اندازد توی پرچمی بی‌رنگ‌و‌رو ولی با ستاره‌هایی در یک گوشه و خطهای موازی در تمام بقیه‌ی پرچم... و بعد یک مسیر امن و افرادی که در این مسیر درحرکتند، تو از پشت سر با آنها همراهی؛ فردی را هم می‌بینی که دوربین به دست دارد. دختربچه‌ها و چند خانم تقریباً مسن و مسن و جوان و یک پیرمرد؛ زاویه‌‌ی دید عوض می‌شود و چهره‌ی پیرمرد به خوبی دیده می‌شود، با دهانی که باز و بسته می‌شود و انگار نفس‌هایش از دیدن چیزی به شماره افتاده است. به سمت صلیب‌های سفید می‌رود و عجب نظمی دارند این صلیب‌ها! انگار همگی نمادی از آدم‌های منظم یا وظیفه شناسی هستند که در گورها خوابیده‌اند. دوربین توی چهره و بعد چشم پیرمرد تمرکز می‌کند و بعد همان چیزی که از نام فیلم انتظار داری یعنی جنگ... مهم نیست که جنگ اول است یا دوم و اصلا کدام کشور است که دارد پدر آن یکی را در می‌آورد. مهم این است که صدای تیرباران می‌آید...ساحل و آبی که رنگ خون دارد. وسط این همه بکش و بمیر یک عده هم خودشان را جراح معرفی می‌کنند و جالب است که به کارهایی هم مشغولند و تو تعجب می‌کنی از کارشان چون آنقدر سرعت مردن بالاست که انگار جان آدمی زیاد هم مهم نیست... فیلم را دنبال می‌کنی چون تا اینجا فقط با یک طرف جنگ همراه بوده‌ای و اصلا از طرف مقابل چیزی جز تیر باران ندیده‌ای. می‌خواهی بفهمی اینها که آنها را می‌بینی بالاخره آخرش شکست می‌خورند توی این عملیات یا پیروز می‌شوند‌؟! یکی می‌پرسد: بهتر نیست تسلیم بشیم کاپیتان؟ و کاپیتان جواب می‌دهد: تنها راهی که داریم مُردنه... سربازی صلیبش را می‌بوسد، مونولوگ‌هایی هم شنیده می‌شود: به من گوش کن پروردگار بزرگ! به من قدرت بده! کشتن و کشته شدن ادامه دارد تا جایی که همه چیز آرام می‌شود: موج‌ها جنازه‌ها را توی ساحل تکان می‌دهند و عجب منظره‌ای‌ست ولی ماجرا و داستان فیلم هنوز شروع نشده است... با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
آۅیــــ📚ـــݩآ
باد موج می‌اندازد توی پرچمی بی‌رنگ‌و‌رو ولی با ستاره‌هایی در یک گوشه و خطهای موازی در تمام بقیه‌ی پر
داستان هنوز شروع نشده است. داستان حتی بعد از شروع شدن هم چیز خاصی نیست؛ یعنی ماجرای متفاوت و خارق‌العاده‌ای دنبال نمی‌شود. از شما پنهان نکنم که حتی به نظر من، کمی هم بودار و غیر واقعی می‌نماید؛ وسط جنگ و خین و خین ریزی یک کاپیتان که اتفاقا کاپیتان موفقی هم بوده است، مأمور می‌شود که به همراه گروهش سربازی به نام رایان را پیدا کند. چرا؟! چون افسران دل رحمی توی جنگ پیدا شده‌اند که به فکر دل مادری بوده‌اند که خبر کشته شدن پسرهایش را می‌شنود. رایان تنها پسر باقی‌‌مانده‌ی این مادر است که معلوم نیست دقیقاً کجاست و باید برگردد و برود پیش مادرش تا او خدایی ناکرده داغ دیگری نبیند؛ اینجا یک بویی مثل بوی تظاهر می‌آید؛ تظاهر به انسان دوستی و خیلی چیزهایی که تا توی تاریخ نخوانم باورم نمی‌شود که واقعیت داشته باشد. نکند جز قوانین است و من بی‌خبرم از آن؟! اما... اما چیزی که می‌خواهم شما هم به آن توجه کنید چیزی در صحنه‌های ابتدایی فیلم است، داستان شروع نشده‌است، دوربین صحنه‌‌های جالبی را نمی‌گیرد ولی یک کارگردان کار بلد کاری کرده است که من و شاید خیلی از آدم‌های دل نازک و همیشه اشک توی آستین‌داری مثل من، این صحنه‌ها را دنبال می‌کند تا برسد به اصل ماجرا... بله...کارگردان توی این دقیقه‌های ابتدایی فیلم، تا جایی که می‌تواند جزئیات را با دقت نشان می‌دهد. نتیجه‌ی نشان دادن این جزئیات، می‌شود همان کنجکاوی و نهایتاً همراه شدن با فیلم. و نکته‌ی دیگر همان دیالوگ‌های طنزی‌ست که از همان ابتدا شنیده می‌شود؛ شاید بد نباشد این را هم بگویم؛ یکی از مکانیزم‌های دفاع پخته‌، در مواجهه با استرس، به صورت ناخودآگاه، روی آوردن به شوخی و مزاح است. با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
آۅیــــ📚ـــݩآ
راحله: کجا رفتی؟ چه دیدی؟ بگو عبدالله حقیقت را چگونه یافتی؟ عبدالله: من حقیقت را در زنجیر دیدم. من
امام نور هدایت است و هر که با امام همراه شده ذره‌ای از این نور بهره گرفته و رشد کرده است... جوان نصرانی صدای امام را می‌شنود و حقیقت وجود امام را می‌یابد و به تعالی می‌رسد... ماجرای جوان نصرانی ماجرای هر انسانی‌ست که سال‌ها بعد از واقعه عاشورا، به نور هدایت امام دلش روشن می‌شود... با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
با گسترش کتابخانه روح تو نیز بزرگ‌تر می‌شود. روح تو نیز مانند دیگر زندانیان از بین خطوط کتاب‌ها، تا آن سوی دیوار‌های زندان را پر می‌کشد. نورتون، رئیس زندان نمی‌تواند جلوی پر کشیدن روح زندانیان را بگیرد. رئیس زندان دیگران را گناه کار می‌داند و خودش را رستگار. تابلو نوشته‌ای از انجیل جلوی چشمانش هست، متن آن را می‌بیند ولی توجهی نمی‌کند. نورتون، اندی را قربانی ثروت اندوزی‌اش میکند بدون آنکه بفهمد همان تابلو او را نابود می‌کند. رییس زندان این جمله انجیل را هر روز جلوی چشمش می‌دید ولی حتی لحظه‌ای به آن فکر نکرد. «روز حساب، نزدیک است. به زودی!» اندی مانند شعله‌ای، گاه کم نور می‌شود و گاه می‌درخشد، ولی هرگز خاموش نمی‌شود. چیزی در درون اندی این شعله را روشن نگه می‌دارد، حتی وقتی که تنها راه اثبات بی گناهی‌اش طعمه طمع رئیس زندان می‌شود. درست در لحظه‌ای تو نیز مانند «رد» فکر می‌کنی اندی به نقطه پایان رسیده، اندی با همان ابزارهای ساده از فاضلابی عبور می‌کند و تمیز بیرون می‌آید. رستگاری از درون آغاز می‌شود، پس می‌توان بعد از گذشتن از پانصد متر فاضلاب با جسمی آلوده به رستگاری رسید. رستگاری از درون آغاز می‌شود ولی می‌تواند تا فرسنگ‌ها امتداد پیدا کند. شخصیت «رد» نیز مانند بروکس، به زندان خو گرفته و رهایی را فراموش کرده است. بروکس توانست پرنده‌ای به رستگاری و رهایی برساند اما رستگاری انسان به سادگی رستگاری یک پرنده نیست. «رد» مانند اندی امید به رستگاری ندارد اما وفا به یک قول دوستانه، «رد» را نیز به رستگاری می‌رساند. برای رستگاری بهانه‌ای کافی‌ست. اگر چنین بهانه‌ای را توانستی در خود پیدا کنی، تو نیز مانند «رد» راه و رسم رستگاری را از اندی می‌آموزی. تو نیز بدون چراغ، روشنایی را می‌بینی. بدون کلید درها را باز میکنی. از دریای نا‌امیدی عبور می‌کنی و در ساحل «امید» به طلوع خورشید نگاه میکنی و رستگاری را می‌بینی. با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛
به نام خدا 🌱چند خطی درباره فیلم بی خوابی اثر کریستوفر نولان🌱🌱 بعضی شب‌ها هر چه قدر پلک‌هایت را به هم فشار دهی، هرچه قدر از این پهلو به آن پهلو بشوی، هر چه قدر پتو را رویت بکشی، خواب به سراغت نمی‌آید. گاهی حتی از قرص‌های خواب هم کاری ساخته نیست؛ تو می‌مانی و بی‌خوابی. بی‌خوابی در شب به تو احساس تنهایی می دهد، به تعبیر شخصیت والتر، «هیچ تنهایی‌ای مثل تنهایی بی‌خوابی نیست. انگار همه رفته‌اند و تو فقط مانده‌ای.» فیلم درباره بیداری‌ست، پلیسی که در آرزوی خواب است؛ ولی خواب به چشمانش نمی‌آید. اما این بیداری آیا به خاطر شرایط اقلیمی آلاسکاست؟ یا به دلیل حل نشدن معمایی پلیسی‌ست؟ یا شاید هم عذاب وجدان؟ «بیخوابی» مهجور‌ترین فیلم کریستوفر نولان است. شاید چون «وجدان» مهجورترین واژه در دنیای امروز است. شاید هیچ وقت گذرمان به آلاسکا نیفتد تا شش ماه روشنایی جلوی خوابمان را بگیرد. اما شاید روزی گذرمان به وجدانمان افتاد! وجدان نزدیک‌تر از آلاسکاست، آنقدر نزدیک که عذابش را فقط خودمان می‌کشیم. عذابی که به بیان ویکتور هوگو: «بدتر از مرگ در بیابان سوزان است.» وقتی که با وجدان در ستیزیم خواب به سراغ‌‌مان نمی‌آید؛ خواب پرواز روح است و وجدان آلوده، بال‌هایمان را می‌شکند. البته هر خوابی پرواز روح نیست، به همین دلیل برخی از بی‌وجدان‌ها هم می‌خوابند، اما خوابی که فقط بستن پلک است نه آرامش روح. خوابی که در آن خبری از رویا نیست. به قول نادر ابراهیمی: «چیزی هست، یقیناً هست به نام وجدان؛ که می‌توانی به آسانی با یک گلوله خلاصش کنی و برای همیشه از شرّ حضور ترش رویانه‌اش راحت شوی؛ اما در این حال، دیگر هیچ گاه عطر شادی خالص را استشمام نخواهی کرد، و صافی کمرنگ اما عمیق آرامش خواب بی دغدغه‌یی در یک بعد از ظهر بهاری بر زندگی‌ات جای نخواهد گرفت.» هرچند موضوع فیلم قتل است و سوژه‌ای جنایی دارد، اما پرسشی را مطرح می‌کند که همه ما آن را شنیده‌ایم‌؛ پرسشی که شاید خیال میکینم که قبلاً جوابش را داده‌ایم. « آیا هدف، وسیله را توجیه می‌کند؟» نولان پاسخی به این سوال نمی‌دهد اما آن را به شکلی مطرح می‌کند که مجبورید شنیده‌ها را کنار بگذارید و خودتان در پی جواب بروید؛ جوابی که بتوانید وجدان‌تان را راضی کنید و آسوده بخوابید. «بی‌خوابی» جنایت را به لحاظ روانشناسی بررسی میکند، توصیف قاتل از لحظه جنایت بسیار تأمل برانگیز ست. انتخاب رابین ویلیامز با توجه به سابقه کمدی او بسیار هوشمندانه است و در ناخودآگاه مخاطب باعث تصویری متفاوت از جنایت می‌شود. فیلم گریزی هم به فلسفه اخلاق می‌زند و سوالاتی مهمی را در این زمینه مطرح میکند؛ سوالاتی که کریستوفر نولان در شوالیه تاریکی آن‌ها را پررنگ‌تر می‌کند. در بی‌خوابی نیز مانند دیگر آثار کریستوفر نولان، در مرز باریک واقعیت و اوهام قدم میزنی. با بازی کم نظیر آل پاچینو این مرز را لمس میکنی، آن قدر که گاهی واقعیت را در فیلم گم می‌کنی. اما میتوان حقیقت را در پس اوهام دید، در پس مِه، حتی با چشمانی بسته. آن‌گاه برای خوابیدن نیازی به قرص و تاریکی نیست؛ خوابیدن یک نوزاد را دیده‌ای؟ به راحتی در روشنایی می‌خوابد و حتی گهگاهی در خواب لبخند می‌زند، گویی به تعبیر نادر ابراهیمی: «با فرشتگان به گفت و گو می‌نشیند.» انگار نوزادان در جسم کوچکشان چیزی دارند که آنها را از تاریکی بی‌نیاز می‌کند. چیزی که بزرگترها کم کم از دست می‌دهند و برای خوابیدن به تاریکی و قرص پناه می‌برند. امیدوارم آن چیز را از دست نداده باشی و بتوانی در روشنایی حقیقت، با وجدانی آسوده بخوابی. شاید هنوز بال‌هایت نشکسته باشد و بتوانی با فرشتگان به گفت و گو بنشینی. حتی اگر هم مثل من شکسته بالی، هنوز امیدی برای پرواز هست. به قول صائب تبریزی، گاهی: « بال شکسته است کلید در قفس» با ما همراه باشید👇 ┏━🕊━━••••••••••━━━━┓ @AaVINAa ┗━━━━••••••••••━━🌸━┛