eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
671 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
غروب جمعه، وقت قرائت دعای سمات - یاصاحب الزمان... غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد افق افق دل من را غبار می گیرد نه با زیارت یاسین دلم شود آرام نه با دعای سماتم قرار می گیرد دل صنوبری ام زین هوای مه آلود نه از فراق که از انتظار می گیرد.
4_5874972587515183121.mp3
3.92M
روز جمعه ی ارمانی درپیش است 😭😭😭 📢 خبــر آمـد خبـرے در راه اسٺ سر خوش آن دل ڪہ ازآن آگاه اسٺ شایـد این بیاید شایـد پـرده از چهره گشاید شایـد 😔😔 🦋 🦋
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 آستینش خونی بود. زخم وسعت زیادی نداشت ولی به شدت عمیق بود. خودش هم نفهمید به کجا خورده بود که حفره ای به ان عمق ایجاد شده بود. داشت می رفت طرف تختش که ماکان با وسایل پانسمان وارد شد. با دیدن چشمان اشک آلود ترنج گفت: -درد داری؟ ترنج خوشحال شد که بهانه ای برای این گریه کردن دارد سر تکان داد و دوباره صورتش از اشک خیس شد. پشت سرش ارشیا هم وارد شد. ترنج نگاه خسته اش را از او گرفت و روی تختش نشست. دلش نمی خواست نگاهش کند. ارشیا در سکوت خیره اش شده بود. خون ریزی به قدری بود که قطره های خون از انگشتش در حال چکیدن بود. ماکان نگران گفت: -این خیلی وضعش خرابه. چکار کنیم ارشیا؟ و باندی را زیر انگشتان ترنج گرفت تا خون روی فرش نچکد 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 صدای ارشیا خش دار بود انگار که او هم گریه کرده باشد. -فکر نمی کنی مامانت اینجوری ببینش بدتر باشه؟ ماکان کلافه دستی توی موهایش کشید و گفت: -نمی دونم. درباز شد و مسعود وارد شد. -چکار می کنین شما؟ بعد رفت طرف ترنج و گفت: -بابا ترنج بذار دستت و ببینم. ترنج احساس می کرد خم کردن آرنجش سخت تر شده. مسعود با دیدن دست ترنج لبش را جوید و گفت: -چکارش کردی؟ اشکهای ترنج حالا از درد دست و درد دلش با شدت بیشتری بی صدا روی صورتش سرریز می کرد. ماکان گفت: -نشسته بود پائین من که خبر نداشتم زدم به دستم شاید مال همون باشه. مسعود بلند شد. -من می رم به سوری بگم. اینو دیگه نمیشه پنهان کرد. بعدا هم بفهمه بدتر میکنه. بلند شو ببرش درمونگاه این زخمش باز شده احتمالا. ترنج دیگر حال اینکه مقاومت کند نداشت. همه چیز را به پدرش سپرده بود. اگر زخمش باز نشده بود هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد.رو به ماکان گفت: -تو کیفم یه بسته مسکن هست بهم یه دونه میدی؟ صدای لرزان و بغض دار بود و نوعی مظلومت را نشان میداد. ماکان بلند شد و کیف ترنج را آورد. بسته مسکن را بیرون آورد 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 واقعا اشکهای ترنج تحت اختیارش نبود. ارشیا با دل آشوبه به اشکهای ترنج نگاه می کرد. آن روز که از پله افتاده بود دستش شکسته بود انگار ولی گریه نکرد. این زخم چه دردی داشت که ترنج اینجور اشک می ریخت! واقعا بخاطر دستش اشک می ریخت؟ ارشیا کلافه بود. بوی حرص را از ان حرف ترنج احساس کرده بود.رفته بود تا فرصت گفتن حرفای دیگر را از خودش بگیرد. از ترنج ناراحت نبود. از خودش ناراحت بود که این اجازه را به خودش داده بود که به حریم شخصی ترنج پا بگذارد. اصلا تصمیم نداشت ان حرف را بزند از دهانش پریده بود. گذشته ترنج خصوصا این سه سال هیچ ربطی به او نداشت. اولین انتخاب ترنج ارشیا بود اگر خودش نخواسته بود ترنج دلیلی نداشت که منتظر او بماند.دلیلی نداشت که دل به کس دیگری ندهد. به چه امید اصلا می بایست برای او صبر می کرد.ماکان قرص را به دست ترنج داد و برایش کمی آب ریخت. بعد جعبه دستمال را مقابلش گرفت و گفت: -ترنج واقعا اینقدر درد داری؟ حرف ماکان آرامش که نکرد هیچ به جریان اشکش هم اضافه کرد. آب را تا ته خورد بلکه گریه اش را آرام کند. ولی انگار اشکهای پس زده سه ساله سر ریز کرده بود. ارشیا هر لحظه بی قرارتر میشد. چرا اشک ترنج بند نمی امد! 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
🕊🌹🕊 آدینہ اے دیگر، چشم براه و منتظر، طلوع ڪرد و آفتابش را بر گلدان هاے ایستاده در اضطراب مسیر انتظار،گسترانید. هزار فوج شاپرڪ، هزار طاق رنگین ڪمان، هزار هزار جوانہ و هزاران دیده ے مشتاق، بہ راهت خیره مانده اند... ✋سلام بر قطب عالم امڪان☀️
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
1603276551-ali-fani-12.mp3
7.8M
🔴 دعای هفتم صحیفه سجادیه با صدای علی فانی 🔹این دعا در هنگام نزول بلا و سختی خوانده می شود. 🔹این دعا نقش و به سزایی در ازبین بردن ویروس کرونا و سایر بیماریها دارد.
معنای *«انتظار به معنای این است که ما باید خود را برای سربازی امام زمان آماده کنیم.»* امام خامنه ای
🔴 نزدیک دیدن ظهور 🔹نزدیک دیدن ظهور یکی از دستوراتی است که منتظران باید به آن پایبند باشند 🔹 در برخی روایات با بیانات و تعابیر مختلف این توصیه را از اهل بیت داریم که ظهور را نزدیک ببینید 🔹 این مسأله آثار تربیتی زیادی دارد که یکی از آنها سامان دادن امور فردی و اجتماعی با محوریت رضایت امام زمان علیه السلام می باشد. 🔺 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَرَاهُ قَرِیباً
🔴 ذکر توصیه شده آیت الله کشمیری برای توسل به امام زمان علیه السلام 🔵 آیت الله کشمیری بارها مشكلات مادّى و به ويژه مشكلات معنوى خود را با استعانت از اين نام مقدّس و ذکر يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ، یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی 🌕 بر طرف كرده بود و بنده نيز خود بارها اثر اين نام مبارك را براى رفع مشكلات، به چشم ديده‌ام. 📚 به نقل از آیت الله ناصری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 توصیه امام زمان (عج) برای چگونگی غلبه بر شیطان 🔹 سستی و بی‌حالی در عبادت و نماز، نشان ضعف ایمان است. به فرموده رسول خدا(ص): آفت عبادت، سستی و تنبلی است. 📚 بحارالأنوار، ج۶۶، ص۳۸۹ 🔹 بنابراین بخشی از اوقات روزانه یک مسلمان باید به عبادت بگذرد تا لحظات عمرش روشن و سرشار باشد. 🌕 حضرت مهدی علیه السلام نماز را یکی از راه‌های غلبه بر شیطان دانسته و می‌فرماید: 🔺 «...هیچ چیز مانند نماز بینی شیطان را به خاک نمی‌ساید، پس نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بسای...». 📚 کمال‌الدین، ج۲، باب۴۵، ح۴۹ 🔵 تقویت رابطه با خدا با نماز و عبادت، سلطه ابلیس را از بین می‌برد و ما را مصون می کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 👈🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور 📝 « مراحل ظهور » 🎤سخنرانی ابتلائات آخرالزمانی انسان روزی خواهد فهمید تنها مدیر برای حاکمیت دنیا امام زمانه 🌹 🌹 ❣ ➖➖➖➖➖➖➖
voice.ogg
6.09M
🔺مهم نشر واجب حتما گوش کنید !!!!!! نکاتی از نامه ۲۵۰۰ پزشک ایرانی درباره خطرات واکسن های کرونا 🎙سخنان طوفانی ومستند استاد قاسمی 🔺مسئولین همین یک ویس را پاسخ بدهند ما تماما واکسن میزنیم ومبلغ ان میشویم ➖➖➖➖➖➖
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 دستی توی موهایش کشید. کلافه بود. در آن لحظه حاضر بود هر کاری بکند تا ترنج دیگر گریه نکند.ماکان گفت: -پاشو چادرتو بپوش بریم. ترنج از جا بلند شد. ارشیا اتاق را ترک کرد. ترنج روسری و چادرش را پوشید و به دنبال ماکان از در خارج شد. سوری خانم که تازه متوجه ماجرا شده بود گریه کنان به طرف پله آمد و گفت: -آخه این چه کاریه میکنی اینم پنهون کردن داشت. بده ببینم دستت و. ترنج حال حرف زدن هم نداشت. اشک های بی پایانش هم کلافه اش کرده بود. برای چه اینقدر اشک می ریخت.!؟ سوری خانم دست ترنج را گرفت و گفت: -خیلی درد داری؟ ترنج فقط سرتکان داد. که خودش هم نفهمید معنایش بله بود یا نه. ماکان مادرش را به کناری زدو گفت: - مامان بذارین بریم دستش خون ریزی داره. -گنم میام مسعود کلافه گفت: - تو دیگه کجا بابا چرا شلوغش میکنی زخم شمشیر که نیست. -پس چرا اینقدر خون میاد؟ ماکان ترنج را به طرف در برد و گفت: -مامان بسه دیگه. اَه. حالا ببین حق داشت بت نگه. تو از این بدتری که 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .سوری خانم سرخورده با طرف همسرش برگشت و گفت: -هیچی به پسرت نمی گی مسعود خان؟ مسعود نگاه سرزنش آمیزی به ماکان انداخت و گفت: -با مادرت درست صحبت کن. ماکان چیزی نگفت. فقط لپهایش را باد کرد و نفسش را با حرص بیرون داد. ارشیا به دنبال ماکان راه افتاد و رو به سوری خانم گفت : -نگران نباشین. چیزیش نیست. سوری خانم تا کنار در انها را همراهی کرد و با چشمانی گریان آنها را بدرقه کرد. ترنج آرام سوار شد و ارشیا بعد از اینکه نگاه پر دردی به اشک های ترنج انداخت کنار ماکان جا گرفت. ماکان متوجه حالت های ارشیا شده بود. چند باری خواسته بود از زیر زبانش بکشد که دختری که انتخاب کرده چه کسی هست ولی ارشیا خیلی جدی موضوع را عوض کرده بود و به او اجازه نداده بود وارد بحثی در این باره شود. نیم نگاهی به او انداخت که آرنجش را به لبه پنجره تکیه داده بود و دستش را به دهانش زده بود. چهره اش درهم و بود. انگار که فکر میکرد.برای یک لحظه از ذهن ماکان گذشت:نکنه...ولی فورا فکرش را پس زد. نه امکان نداره. ارشیا کجا..ترنج کجا...از آینه به ترنج نگاه کرد که هنوز آرام اشک می ریخت. لبش را جوید. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج برای چه اینقدر گریه می کرد؟ قبل از اینکه اتاق را ترک کند همه چیز خوب بود. بعد ارشیا بیرون امد و وقتی به اتاق برگشتند ترنج داشت گریه می کرد. باز هم از گوشه چشم به ارشیا نگاه کرد. کلافه بود. این را از دستش کشیدن های مدام به پیشانی اش می فهمید. دوباره به ترنج نگاهی انداخت. نکنه ترنج... ولی رسیده بودند. زیر لب لا اله الا الله ی گفت و پیاده شد. ترنج هم آرام از ماشین پیاده شد. حرفها توی دهان ارشیا ماسیده بود دعا می کرد تنها لحظه ای با ترنج تنها باشد تا حرفی بزند. باید کاری می کرد باید چیزی می گفت. اگر اشک های ترنج همین جور ادامه می یافت او خودش را می باخت. ارشیا لال شدی پسر. گند زدی جمعش کن دیگه. اه. ماکان به طرف پذیرش رفت و ترنج همانجا روی اولین صندلی نشست. ارشیا نگاهی به ماکان که داشت با مسئول پذیرش صحبت می کرد انداخت. فرصتی که می خواست به دست آمده بود. کنار ترنج به دیوار تکیه داد و به ماکان خیره شد. این سو استفاده از اعتماد ماکان نبود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
چند شب پیش وقتی کاروان کنار درختی توقف کرد سرها را آویختند به شاخه‌های درخت تا کمی نیزه دارها استراحت کنند؛ دخترک سه ساله‌ کاروان دست‌های کوچکش را بلند کرد به سمت سر بابا؛ شاخه پایین آمد، رقیه بابایش را بوسید؛ از بابایش قول گرفت زود سراغش بیاید ... پدر مهربان و غریبم کاش من هم رقیه وار شما را می‌خواستم؛ کاش دعاهای من هم رنگ صداقت داشت؛ اگر اینطور بود وقتی دست‌هایم شما را تمنا می‌کرد خالی برنمیگشت ... به آبله‌ های پاهای رقیه اللهم عجل لولیک الفرج
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
1603276551-ali-fani-12.mp3
7.8M
🔴 دعای هفتم صحیفه سجادیه با صدای علی فانی 🔹این دعا در هنگام نزول بلا و سختی خوانده می شود. 🔹این دعا نقش و به سزایی در ازبین بردن ویروس کرونا و سایر بیماریها دارد.