🕊🌹🕊
آدینہ اے دیگر،
چشم براه و منتظر،
طلوع ڪرد و آفتابش را
بر گلدان هاے ایستاده در
اضطراب مسیر انتظار،گسترانید.
هزار فوج شاپرڪ،
هزار طاق رنگین ڪمان،
هزار هزار جوانہ و
هزاران دیده ے مشتاق،
بہ راهت خیره مانده اند...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام بر قطب عالم امڪان☀️
1603276551-ali-fani-12.mp3
7.8M
🔴 دعای هفتم صحیفه سجادیه
با صدای علی فانی
🔹این دعا در هنگام نزول بلا و سختی خوانده می شود.
🔹این دعا نقش و به سزایی در ازبین بردن ویروس کرونا و سایر بیماریها دارد.
4_5906976291508193830.mp3
9.69M
#چشم_انتظار را میشنوید
باصدای [مرحوم] #حاج_حسن_جمالی
معنای #انتظار
*«انتظار به معنای این است که ما باید خود را برای سربازی امام زمان آماده کنیم.»*
امام خامنه ای
#رهبری
#مقام_معظم_رهبری
🔴 نزدیک دیدن ظهور
🔹نزدیک دیدن ظهور یکی از دستوراتی است که منتظران باید به آن پایبند باشند
🔹 در برخی روایات با بیانات و تعابیر مختلف این توصیه را از اهل بیت داریم که ظهور را نزدیک ببینید
🔹 این مسأله آثار تربیتی زیادی دارد که یکی از آنها سامان دادن امور فردی و اجتماعی با محوریت رضایت امام زمان علیه السلام می باشد.
🔺 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَرَاهُ قَرِیباً
🔴 ذکر توصیه شده آیت الله کشمیری برای توسل به امام زمان علیه السلام
🔵 آیت الله کشمیری بارها مشكلات مادّى و به ويژه مشكلات معنوى خود را با استعانت از اين نام مقدّس و ذکر
يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ،
یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی
🌕 بر طرف كرده بود و بنده نيز خود بارها اثر اين نام مبارك را براى رفع مشكلات، به چشم ديدهام.
📚 به نقل از آیت الله ناصری
🔴 توصیه امام زمان (عج) برای چگونگی غلبه بر شیطان
🔹 سستی و بیحالی در عبادت و نماز، نشان ضعف ایمان است. به فرموده رسول خدا(ص): آفت عبادت، سستی و تنبلی است.
📚 بحارالأنوار، ج۶۶، ص۳۸۹
🔹 بنابراین بخشی از اوقات روزانه یک مسلمان باید به عبادت بگذرد تا لحظات عمرش روشن و سرشار باشد.
🌕 حضرت مهدی علیه السلام نماز را یکی از راههای غلبه بر شیطان دانسته و میفرماید:
🔺 «...هیچ چیز مانند نماز بینی شیطان را به خاک نمیساید، پس نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بسای...».
📚 کمالالدین، ج۲، باب۴۵، ح۴۹
🔵 تقویت رابطه با خدا با نماز و عبادت، سلطه ابلیس را از بین میبرد و ما را مصون می کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
👈🎬کلیپ
💠استاد رائفی پور
📝 « مراحل ظهور »
🎤سخنرانی ابتلائات آخرالزمانی
#آخرالزمان
انسان روزی خواهد فهمید تنها مدیر برای حاکمیت دنیا امام زمانه
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
➖➖➖➖➖➖➖
voice.ogg
6.09M
🔺مهم
نشر واجب
حتما گوش کنید !!!!!!
نکاتی از نامه ۲۵۰۰ پزشک ایرانی درباره خطرات واکسن های کرونا
🎙سخنان طوفانی ومستند استاد قاسمی
🔺مسئولین همین یک ویس را پاسخ بدهند ما تماما واکسن میزنیم ومبلغ ان میشویم
➖➖➖➖➖➖
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_365
دستی توی موهایش کشید.
کلافه بود.
در آن لحظه حاضر بود هر کاری بکند تا ترنج دیگر گریه نکند.ماکان گفت:
-پاشو چادرتو بپوش بریم.
ترنج از جا بلند شد. ارشیا اتاق را ترک کرد. ترنج روسری و چادرش را پوشید و به دنبال ماکان از در خارج شد.
سوری خانم که تازه متوجه ماجرا شده بود
گریه کنان به طرف پله آمد و گفت:
-آخه این چه کاریه میکنی اینم پنهون کردن داشت. بده ببینم دستت و.
ترنج حال حرف زدن هم نداشت. اشک های بی پایانش هم کلافه اش کرده بود.
برای چه اینقدر اشک می ریخت.!؟
سوری خانم
دست ترنج را گرفت و گفت:
-خیلی درد داری؟
ترنج فقط سرتکان داد. که خودش هم نفهمید معنایش بله بود یا نه.
ماکان مادرش را به کناری زدو گفت:
- مامان بذارین بریم دستش خون ریزی داره.
-گنم میام
مسعود کلافه گفت:
- تو دیگه کجا بابا چرا شلوغش میکنی زخم شمشیر که نیست.
-پس چرا اینقدر خون میاد؟
ماکان ترنج را به طرف در برد و گفت:
-مامان بسه دیگه. اَه. حالا ببین حق داشت بت نگه. تو از این بدتری که
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_366
.سوری خانم سرخورده با طرف همسرش
برگشت و گفت:
-هیچی به پسرت نمی گی مسعود خان؟
مسعود نگاه سرزنش آمیزی به ماکان انداخت و گفت:
-با مادرت درست صحبت کن.
ماکان چیزی نگفت. فقط لپهایش را باد کرد و نفسش را با حرص بیرون داد.
ارشیا به دنبال ماکان راه افتاد و رو به سوری خانم گفت :
-نگران نباشین. چیزیش نیست.
سوری خانم تا کنار در انها را همراهی کرد و با چشمانی گریان آنها را بدرقه کرد.
ترنج آرام سوار شد و ارشیا بعد از اینکه نگاه پر دردی به اشک های
ترنج انداخت کنار ماکان جا گرفت.
ماکان متوجه حالت های ارشیا شده بود. چند باری خواسته بود از زیر زبانش بکشد که دختری که انتخاب کرده چه کسی هست ولی ارشیا خیلی جدی موضوع را عوض کرده بود و به او اجازه
نداده بود وارد بحثی در این باره شود.
نیم نگاهی به او انداخت که آرنجش را به لبه پنجره تکیه داده بود و دستش را
به دهانش زده بود.
چهره اش درهم و بود.
انگار که فکر میکرد.برای یک لحظه از ذهن ماکان گذشت:نکنه...ولی
فورا فکرش را پس زد.
نه امکان نداره. ارشیا کجا..ترنج کجا...از آینه به ترنج نگاه کرد که هنوز آرام اشک می
ریخت.
لبش را جوید.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_367
ترنج برای چه اینقدر گریه می کرد؟
قبل از اینکه اتاق را ترک کند همه چیز خوب بود.
بعد
ارشیا بیرون امد و وقتی به اتاق برگشتند ترنج داشت گریه می کرد.
باز هم از گوشه چشم به ارشیا نگاه کرد.
کلافه بود.
این را از دستش کشیدن های مدام به پیشانی اش می فهمید.
دوباره به ترنج نگاهی انداخت.
نکنه ترنج...
ولی رسیده بودند.
زیر لب لا اله الا الله ی گفت و پیاده شد.
ترنج هم آرام از ماشین پیاده شد. حرفها توی دهان ارشیا ماسیده بود دعا می کرد تنها لحظه ای با ترنج تنها باشد تا حرفی بزند.
باید کاری می کرد باید چیزی می گفت. اگر
اشک های ترنج همین جور ادامه می یافت او خودش را می باخت.
ارشیا لال شدی پسر. گند زدی جمعش کن دیگه.
اه.
ماکان به طرف پذیرش رفت و ترنج همانجا روی اولین صندلی نشست.
ارشیا نگاهی به ماکان که داشت با مسئول پذیرش صحبت می کرد انداخت. فرصتی که می خواست به دست آمده بود.
کنار ترنج به دیوار تکیه داد و به ماکان
خیره شد.
این سو استفاده از اعتماد ماکان نبود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
چند شب پیش وقتی کاروان
کنار درختی توقف کرد
سرها را آویختند به شاخههای درخت
تا کمی نیزه دارها استراحت کنند؛
دخترک سه ساله کاروان
دستهای کوچکش را بلند کرد به سمت سر بابا؛
شاخه پایین آمد، رقیه بابایش را بوسید؛
از بابایش قول گرفت زود سراغش بیاید ...
پدر مهربان و غریبم
کاش من هم رقیه وار شما را میخواستم؛
کاش دعاهای من هم رنگ صداقت داشت؛
اگر اینطور بود وقتی دستهایم
شما را تمنا میکرد خالی برنمیگشت ...
به آبله های پاهای رقیه
اللهم عجل لولیک الفرج
1603276551-ali-fani-12.mp3
7.8M
🔴 دعای هفتم صحیفه سجادیه
با صدای علی فانی
🔹این دعا در هنگام نزول بلا و سختی خوانده می شود.
🔹این دعا نقش و به سزایی در ازبین بردن ویروس کرونا و سایر بیماریها دارد.
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_368
چنگی توی موهایش زد.
دیگر دست خودش نبود. هیچ چیز. لبش را
گزید سخت بود.
گفتنش سخت بود. آرام زمزمه کرد:
-ترنج...
اشک های ترنج بی صدا فرو می ریخت.
با شنیدن نامش سرش را بالا آورد و ولی به ارشیا نگاه نکرد.
با دستمال دانه های درشت اشکش را گرفت.
ارشیا بار دیگر به ماکان نگاه کرد. داشت به طرف انها می آمد.
ارشیا آب دهانش را قورت داد و به صورت خیس ترنج نگاه کرد و زیر لب
زمزمه کرد:
-ترنج...نگاهت و ازم نگیر.
تمام غرور ارشیا فرو ریخته بود. گفت و رفت.
ماکان با تعجب به رفتن ارشیا نگاه کرد. حاضر بود قسم بخورد گریه کردن ترنج به زخمش ربط ندارد.
ولی آیا به ارشیا هم ربط داشت؟
در حالی که نگاهش به شانه های فرو افتاده ارشیا بود که از پله کان درمانگاه سرازیر شده بود به ترنج گفت:
-پاشو بریم.
ترنج هم نگاهی به مسیر رفته ارشیا انداخت و با نفس عمیقی به همراه ماکان رفت.عجیب بود.
اشکش بند امده بود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_369
دست ترنج بخیه خورد این بار چهار تا.
دکتری که دستش را بخیه زده بود با تعجب از کار بد نفری قبلی انتقاد کرد.
ترنج بی حال به حرف های بی سر و ته دکتر گوش می داد که داشت چیزهایی درباره تعهد و مسئولیت می گفت و ماکان
بی صدا و دست به سینه به جایی خیره شده بود و انگار اصلا توی اتاق نبود.
هنوز از حرکت ارشیا شوکه بود. اتفاقات و
حالات پیش امده را که کنار هم می چید تنها به یک جواب می رسید.
ولی ان جواب برایش اینقدر باور نکردنی بود که
باز هم از اول شروع می کرد.
به چهره رنگ پریده ترنج نگاه کرد.
نمی توانست از او چیزی بپرسد اصا باید چه می
گفت.
بهتر دید فعلا سکوت کند باید اول مطمئن میشد.
باز هم این جمله از ذهنش گذشت.
نکنه ارشیا... ولی باز هم با
حرص نفسش را بیرون داد و سعی کرد فعلا به این چیزها فکر نکند.
ارشیا کش امده بود توی خیابان و خودش هم
نمی دانست دیگر با چه رویی به صورت ماکان نگاه کند.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_370
وقتی که می خواست به کار احمقانه ای که کرده بود فکر
کند مدام تصویر چشمان اشک آلود ترنج توی نظرش می آمد و کلافه اش می کرد.
خودش هم نمی دانست چه مرگش شده. از وقتی که ترنج را دیده بود هیچ وقت اینقدر بی قرار نشده بود.
موبایلش را خاموش کرده بود و همچنان می رفت.نمی توانست اینجور ادامه بدهد.این کارها توی مرامش نبود. دید زدن خواهر دوستش که مثل
برادرش بود.
نه این کار توی مرامش نبود.
یا باید از راهش وارد میشد و یا کلا فراموشش می کرد. راه دوم که ممکن
نبود پس باید راه اول را انتخاب می کرد.
وقتی رسید خانه ساعت نزدیک یک بود.
کلید انداخت و در را باز کرد.
پاهایش از زور پیاده روی در حال خورد شدن بود.به آرامی وارد خانه شد.
و سعی کرد با حداقل صدای ممکن در را
ببندد.
وقتی چرخید چراغ سالن روشن شد و چهره به اخم نشسته مادرش مقابلش ظاهر شد.
-معلوم هست کجایی؟
ارشیا سر به زیر رفت طرف اتاقش و گفت:
-قدم می زدم.
-حال ترنج چطور بود؟
ارشیا با تعجب به مادرش نگاه کرد:
-شما از کجا خبر دارین؟
مهرناز خانم دست به سینه ایستاد و گفت:
-تو که خبر نمی دی کجایی انگار نه انگارکه
یک مادر بدبختی هم داری که ممکنه نگران بشه. وقتی دیدم با ماکان رفتی و دیر کردی زنگ زدم به سوری جون
اونم ماجرا رو گفت.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ