📣پاسخ به یک سوال مهدوی :☘
👈(رابطه ظهور حضرت مهدی (عج) و 313 یار ایشان ) :👇🏿👇
🔴👈سئوال :
همیشه می گویند امام باید 313 یار داشته باشد تا بتواند ظهور کند آیا با این همه اولیای الهی که فقط تعداد زیادی از آنها در ایران هست باز هم 313 یار ندارند برای ظهور؟
🔴👈پاسخ :
1. تعداد یاران اصلی حضرت برابر با 313 نفر است ، بر طبق روایات ده هزار نفر دیگر هم به این افراد می پیوندند که در لسان روایات به آنها: « حلقه» یا « عقد» گویند و همین طور دسته دسته مردم به یاری حضرت می شتابند. لذا هیچ وقت محدویت برای یاری کردن حضرت چه در غیبت و چه در ظهور نیست. اما 313 نفر شاخص و اسوه هستند. همان طور که مسلم بن عقیل امام حسین(ع) را یاری کرد قبل از عاشورا و خیلی از ما بعد از قرن ها امام حسین(ع) را یاری می کنیم.
2. نکته مهمی که در شناخت امام زمان باید در نظر گرفته شود این درس مهم است که از امام صادق(ع) می آموزیم یکی از نشانه های امام این است :« بِحَاجَةِ النَّاسِ إِلَيْهِ وَ لَا يَحْتَاجُ إِلَى أَحَد» (خلایق و مردمان به ایشان محتاج هستند ولی ایشان به احدی[ در عالم] محتاج نیست.)(منبع : الغیبه نعمانی ص 242)
3. با بیان فوق از امام صادق (ع) در می یابیم که امام در هر عصر اصلا محتاج به خلائق نیست چه امام حسین (ع) ، چه امام عسکری (ع) ، چه امام رضا (ع) و چه بقیه این حضرات(ع) و اتفاقا این تعریف با عقل و منطق سازگار است زیرا کسی که مدعی مقام امامت و جانشینی خدای متعال است باید آیینه تمام نمای صفات او باشد و رگه ای از صفت بی نیاز بودن از خلق در او باشد لذا امام زمان محتاج یارانش و هیچ کس دیگر در هیچ بُعد و شئون زندگی مادی و معنوی نیست و ایشان آمده اند که همه انسان ها را هدایت کنند و مطلقا نیازمند یاری شدن نیستند و این که می گوییم یاری خدا یا امام زمان (عج) جهت تقریب ذهن ما به آن عمل است وگرنه در اصل ما داریم خودمان را یاری می کنیم تا هدایت شویم . ذات امام یک حقیقت و واقعیت استثنایی در خلقت محسوب می شود که به اندازه سر سوزنی به خلق محتاج نیست. امامت و تحقق ظهور هم مشروط به 313 نفر بیشتر یا کمتر نیست بلکه به اذن خدا بستگی تام دارد.
4. یاران حضرت مهدی (عج) منتظر حضرت مهدی هستند نه این که حضرت مهدی (عج) منتظر ایشان باشد و فرق است بین منتَظِر و منتَظَر .همه ما می توانیم از یارن اصلی و فرعی صاحب الزمان(عج) باشیم. به خاطر لطف خدا محدودیتی نیست. چه زن و چه مرد چه پیر و چه جوان چه مرده و چه زنده راه برای هیچ کسی بسته نیست. تقوا و معرفت شرط لازم است و اینچنین هم نیست که حتما همه اصحاب از طبقه علماء باشند مانند اصحاب امام حسین(ع) که در بین ایشان آدم بی سواد، سیاهپوست ، برده ، فقیه ، جوان و پیر و ... به چشم می خورد. پاسخ موجز به سوال این است که ظهور مطلقا منوط به خواست خدا است و بقیه چیزها در فرع است.
مشکل ما هستیم وگرنه همیشه دست خدا پُر است و قدرت او برتر و یدالله فوق ایدیهم🌹🔅
☘صاحب الزمانی باشید☘
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_630
صدای لرزان ترنج برای ارشیا معنی دیگری داشت.
خودش هم می دانست ترنج عاشق اوست. که سه سال برایش صبر کرده که چندین بار برایش اعتراف کرده که وقتی نگاه می کند عشق از توی چشم هایش پیداست ولی نمی
دانست چرا ذهنش داشت این حالت ترنج را به ان پسرک که ندیده از او متنفر شده بود ربط می داد.
سعی کرد صدایش هیچ کینه و بغضی نداشته باشد ولی اصلا موفق نبود بلکه حس بی اعتمادی را هم منتقل می کرد:
-هنوزم بهش فکر می کنی؟
این دیگر از ظرفیت ترنج خارج بود. با همان صدای لرزان بهت زده به ارشیا نگاه کرد و نالید:
-ارشیا؟!
و بعد هم اشک هایش سرازیز شد.
اصلا ارشیا را درک نمی کرد. معنی این حرفهایش چی بود.؟
یعنی اینکه هنوز او را باور نکرده!
یعنی چنین چیزی امکان داشت؟
ارشیا با دیدن اشک های ترنج انگار که ناگهان از خواب پریده باشد ماشین را متوقف کرد و با درماندگی گفت:
_ترنج؟
ترنج وسط گریه گفت:
-الان نمی خوام هیچی بشنوم.
و سریع در را باز کرد و پیاده شد. و در جهت مخالف ماشین شروع به رفتن کرد.
خیابان خلوت و تاریک بود.
ارشیا هنوز شوکه داشت به جای خالی ترنج نگاه می کرد. چه اتفاقی افتاده بود؟ ترنج کجا بود.
ناگهان از جا پرید و پیاده شد. نگاهی به اطراف انداخت. ترنج چند متر ان طرف تر داشت می رفت. ارشیا صدایش زد:
-ترنج!
ترنج شنید ولی نایستاد. در ان لحظه دلش نمی خواست با ارشیا حرف بزند.
با کسی که با ارزش ترین چیزی که ترنج به او داده بود را زیر سوال برده بود.
او هم مثل هر دختر دیگری خواستگار داشت. ارشیا چه توقعی داشت وقتی اورا مثل زباله ای دور انداخته و رفته بود هرگز به فکر ترنج خطور نمی کرد ممکن است روزی برگردد و به ابراز عشق او پاسخ بدهد حالا چطور می توانست جلوی امدن خواستگار را بگیرد.
تقصیر او این وسط چی بود؟
صورتش خیس شده بود و باد سرد پائیزی صورتش را می سوزاند.
داشت هق هق می کرد که دست ارشیا بازویش را گرفت:
-ترنج کجا می ری؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_630
صدایش آرام و شکسته بود انگار که خودش هم بغض کرده بود.
سعی کرد بازویش را از دست او بیرون بکشد ولی
در برابر ارشیا قدرتی نداشت واقعا در ان لحظه دلش نمی خواست با ارشیا حرف بزند. ولی ارشیا ول کن نبود:
_یخ زدی بیا بریم تو ماشین.
ترنج نمی رفت.
هنوز داشت سعی می کرد بازویش را از دست او خارج کند. همانجور هم اشک می ریخت.
کلما ت را گم کرده بود. حرفی هم نداشت که بزند. از میان هق هقش کلمات بیرون پریدند:
_بذار...بذار.... برم.... ارشیا.
ارشیا با یک حرکت او را در آغوش گرفت.
برایش مهم نبود توی خیابان ایستاده اند. مهم نبود که ممکن است هر
لحظه عابری از آن جا رد شود و درباره انها هزار فکر بکند مهم نبود که ممکن بود در یکی از خانه ها باز بشود و
یکی آنها را توی این وضع ببیند...
مهم ترنج بود که باید آرام میشد.
او را سفت تردر آغوشش فشرد. ترنج مثل کودکی توی آغوش ارشیا می لرزید. ارشیا آرام روی سر او را بوسید و
گفت:
_ترنج دست خودم نبود.
دلم می خواد تمام و کمال مال من باشی. همه فکرت. تمام زوایای ذهنت می فهمی؟
من حسود نبودم ولی درباره تو نمی دونم چرا اینجوری شدم. ترنج گوش می دی؟
ترنج دست هایش را روی سینه ارشیا مشت کرده بود. خودش را محکم تر در آغوش او فشرد وکلمات از میان هق
هقش نصفه و نیمه شنیده می شدند:
_مهدی از وقتی نامزد کرده دیگه نمی اد. دفشو دادم به نامزدش.
بعد سرش را بالا اورد و به ارشیا نگاه کرد:
_برای من همیشه مثل ماکان بود. باور کن به خودشم گفتم.
بعد دوباره سرش را توی سینه ارشیا پنهان کرد.
ارشیا دوباره روی سر او را بوسید و با تمام وجود او را در آغوشش
فشرد. قلبش با تمام سرعت می زد و ترنج به وضوح صدایش را می شنید. صدای ارشیا هم بغض داشت:
_ترنج دوستت دارم. نمی دونم چقدر نمی دونم چه جوری ولی دوستت دارم.
همچین حسی هیچ وقت هیج زمانی نداشتم.
ترنج،، ترنجم....منو ببخش.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_631
ترنج توی دلش گرم شده بود.
با این حرف های ارشیا. با صدای قلبش که فاصله ای با آن نداشت.
به سادگی خودش هم خندید چقدر زود همه چیز را فراموش می کرد.
واقعا بچه بود؟ گریه اش تمام شده بود. ولی ارشیا هنوز او را رها
نکرده بود.
نگاه خیسش را بالا آرود و گفت:
-ارشیا تو رو خدا دیگه به عشق من شک نکن.
ارشیا به چشمان خیس ترنج خیره شد و بعد هم خم شد و برای دومین بار در ان روز ترنج را بوسید.
بعد هم به سرعت دست او را گرفت و در حالی که به سمت ماشین می برد گفت:
-واقعا که امروز شاهکار کردیم بدو تا کسی ندیده تمون.
و ترنج هم خندید و به دنبالش تا کنار ماشین دوید.
ارشیا مقابل یک آبمیوره فروشی نگه داشت و زود پیاده شد.
ترنج به رفتن او نگاه کرد و آخ کشید.
تا کی این بحث ها قرار بود ادامه داشته باشد.
شاید بهتر بود خودش ذهن او را کاملا روشن می کرد. آفتاب گیر را پایئن آورد و خودش را توی آینه نگاه کرد. چشم هایش سرخ بود.
با این وضع نمی توانستند به خانه استاد برودند.
آفتاب گیر را بالا داد و سرش را به شیشه تکیه داد. خنکی شیشه حالش را بهتر می کرد.
در ماشین توسط ارشیا باز شد و ترنج را از افکارش خارج کرد کرد. لیوان شیر موز را به طرف او گرفت و گفت:
-فکر کردم یه چیز خنک حالت و بهتر کنه.
توی نگاهش نوعی ندامت کودکانه موج می زد.
اینجوری که می شد ترنج نمی توانست به اتفاق های بد فکر کند.
دلش می خواست غرق این نگاه دوست داشتنی شود. ارشیا که نگاه خیره ترنج را روی خودش دید خجالت زده
سرش را پائین انداخت و گفت:
-حتما فکر میکنی من چه ادم بد اخلاق گند دماغی هستم نه؟
ترنج به اصطلاحی که ارشیا درباره خودش به کار برده بود لبخند زد و با بدجنسی گفت:
-نه تا این حد.
بعد رویش را به سمت رو به رو چرخاند و یک کم از شیر موزش خورد.
ارشیا با شنیدن این حرف سرش را بالا آورد و به چهره ترنج با که با لبخند بدجنسی پوشیده شده بود نگاه کرد.
ترنج از گوشه چشم داشت او را نگاه می کرد. ارشیا بعد از مدتی لبخند زد و گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#سلام_مولا_جانم❤
من هر صبح
به آستان مقدست سلام می کنم
و از امواج بهشتی پاسخت
سرشار از امید می شوم.
من پاسخ پدرانه ی تورا با ذره ذره ی
وجودم احساس می کنم...
من با تو نفس می کشم،
با تو زندگی می کنم،
شکر خدا که تو را دارم
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ممکن است هیچ کدام از علائم ظهور، محقق نشوند، اما ظهور اتفاق بیفتد
⭕️ وقایع آخرالزمان
💚 طلوع ستاره سرخ طارق بعد 1400 سال طبق روایات اهل بیت علیهم السلام
🔰 ستاره سرخ طارق را در آسمان ببینید در محل غروب خورشید
☄ طلوع گیسوی سختی آور یا ستاره سرخ طارق در احادیث قبل از ظهور امام مهدی عج
💜 امام باقر(علیه اسلام): هرگاه عباسی به خراسان رسد، گیسوی سختی آور در مشرق طلوع میکند.نخستین بار که طلوع کرد برای نابودی قوم نوح بود. هنگامی که خدا غرقشان کرد . در زمان ابراهیم(علیه السلام) آنگاه که او را در آتش افکندند .و زمانی که خداوند فرعون و همراهانش را نابود ساخت و هنگامی که یحیی پسر زکریا کشته شد طلوع کرد.پس هرگاه آن را دیدید،از شرّ فتنه ها به خدا پناه برید،طلوع این ستاره پس از گرفتن خورشید و ماه خواهد بود. سپس بنی عباس درنگ نمیکنند (دوام نمی آورند) تا آنکه اَبقَع در مصر آشکار شود
📜 الفتن ص ۱۴۸جزء۳ ح۶۰۷
💚حدیثی شگفت از پیامبر صلّى الله عليه و آله پیرامون رویدادهای آخرالزّمان
👤 از شُرَيْح ابن عُبَيْد و ابو عامِر هَوْزَنِی و ضَمْرَه ابن حَبِيب روایت شده است که گفتهاند:
💌 به ما رسیده است که رسول خدا(صلّىالّاهعليه[وآله]وسلّم) فرمود:
🔯❌☠ کشتار کشتار؛ پرتابکردن و فروبردن و زشتگردانیدن روی میدهد(۱)، مرگ در عالمان زمین میافتد تا جایی که نمیماند مگر مرد پس از مرد، آسمان تگرگی مانند تخم مرغ میباراند که چهارپایان نابود میشوند، نیل و فرات بسته میشوند، به گونهای که در دو کنارهشان کشاورزی میشود، راهها بسته میشوند و درندگان بر پسران آدم چیره میشوند و هر گروهی زمینگیر شهرشان میشوند، خُرشید نیمساعتی باز میایستد و نیمی از انسانها و جنّیان نابود میشوند(۲)، و برای آنان زادهشوندهای زاده نمیشود و ماده باردار نمیشود، زنان مانند استران سیاه میشوند، به گونهای که زن را چهل مرد آمیزش میکنند و آن را چیزی نمیانگارد، سال مانند ماه و ماه مانند هفته و هفته مانند روز و روز مانند ساعت و ساعت مانند آتشگرفتن شاخۀ خشک درخت خرما میشود، به گونهای که مرد از خانهاش بیرون میرود و به دروازۀ شهر نمیرسد تا آنکه خرشید پنهان میشود، و خرشید از غروبگاهش برمیآید(۳)، و بر هر دلی با آنچه در آن است، مهر زده میشود، و «به کسی ایمانآوردنش سود نمیدهد، اگر پیشتر ایمان نیاورده یا در ایمانش خوبیای به دست نیاورده است»(۴)، و از آنچه در پشت آن است نپرسید.(۵)
⚠️ شایان یادآوری است، هنگامی که به نوشتار این روایت در کتاب الفتن مینگریم، مییابیم که بیگمان، روایان به آن برخی واژهها و شمارۀ سالها را که درونمایۀ روایت را آسیب میزند و تباه میکند، افزودهاند. پس، روایت مُدَرَّجَه (افزودهشده) است، و من افزودهها را انداختم و روایت را به آنچه بوده است، بازگرداندم، و خداوند به آنچه درست میباشد، داناتر است.
🔸۱. «پرتابکردن» شهابها و سنگهای آسمانی بر روی زمین، و «فروبردن» سرزمینها و کسانی که بر آنهایند در زمین، و «زشتگردانیدن» آفرینش انسان و دگرگونکردن آن از گونۀ سرشتی به گونهای دیگر از شکنجههای سخت سهگانهای میباشند که خداوند در آخرالزّمان بر بسیاری از بیرونروندگان از راه درست و شتابورزان در نافرمانیها فرود میآورد.
🔸۲. چنین سخن شگفتی را که خبر از نابودی نیمی از جنّیان در رویدادهای آخرالزّمان میدهد، جز در این روایت نیافتیم، و خداوند داناتر است که آن، از سخنان پیامبر(صلّىالّاهعليهوآله) یا افزودههای روایان میباشد. بله، روایتی که درونمایهها و واژگانش به آنچه گزارش کردهایم، نزدیکاند، یافت میشود که در آن، این سخن آمده است: «خُرشید میگیرد، پس نیمی از جنّیان و انسانها میمیرند»؛ بنگرید: جامع الأخبار سبزواری، ص ۳۹۷، ف ۱۰۲.
🔸۳. در همۀ نسخههای چاپی الفتن نزد ما، در نوشتار عربی حدیث، در اینجا «طلوع» یافت میشود که سازگار با ساختار سخن به «تطلع» اصلاح و ترجمه گردید.
🔸۴. قرآن کریم، سورۀ انعام، آیۀ ۱۵۸؛ ترجمۀ سیّد سلیمان مدنی تنکابنی.
🔸۵. الفتن، ج ۲، ص ۲-۷۰۱، الجزء ۱۰، ح ۱۹۷۸، چاپ قاهره؛ ترجمۀ سیّد سلیمان مدنی تنکابنی.
📚گزیدههایی از کتاب: جهان در آستانۀ ظهور؛ پژوهش و نوشتۀ سیّد سلیمان مدنی تَنْکابُنِی
#علائم_ظهور
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_632
-نه شایدم بیشتر.
و دوباره به لیوانش نگاه گرد.
ترنج با تعجب رویش را برگرداند لیوانش را روی داشبورد گذاشت و دست ارشیا را که روی فرمان جا خوش کرده بود گرفت:
-ارشیا؟
ارشیا نگاهش را از لیوانش گرفت و به چشمان نگران ترنج دوخت.
ترنج حرفی برای گفتن نداشت ولی هر چه عشق
داشت توی نگاهش ریخت و به چشم های او خیره شد.
ارشیا با دیدن نگاه گرم ترنج لبخند زد و دست او را محکم فشرد.
بعد هم لاجرعه شیر موزش را سر کشید و گفت:
-دیگه بریم خیلی دیر شد.
ترنج هم سر تکان داد و دست او را رها کرد به مزه مزه کردن شیر موزش پرداخت.
هنوز راه نیافتاده بودند که موبایل ترنج زنگ خورد.
-اوه الهه اس.
بعد دکمه اتصال را زد و با خنده گفت:
-الو؟
-الو و مرض. معلوم هست کدوم جهنمی هستین؟
-معلوم میشه توپت پره.
-هر هر. یک ملت منتظر شما دوتا تحفه ان.
-اومدیم بابا.
-فکر کرده حالا ما خیلی مشتاقیم اصلا.
-می دونم از صدات معلومه.
الهه خندید و گفت:
-مرض زود بیاین دیگه.
-اودیم بابا اومدیم. نزدیکیم.
با یک خداحافظی تماس را قطع کرد. و رو به ارشیا گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_633
_حسابی شاکی بود.
ارشیا هم لبخند زد و گفت:
-پس خدا به من رحم کنه.
دسته گل را برداشت و زنگ را زد.
ارشیا هم دزدگیر را زد و ماشین را دور زد و کنار او ایستاد. صدای استاد از آیفون امد:
_بفرما ترنج خانم.
و بعد در با صدای تیکی باز شد. ارشیا نگاهش را توی حیاط چرخاند فضای سنتی و زیبایی بود.
در سالن باز شد و استاد توی چهارچوب نمایان شد. استاد ترنج از آنچه ارشیا فکر می کرد جوان تر بود.
ترنج با لبخند از همان دور سلام کرد:
_سلام استاد.
-سلام دختر خانم. دیر کریدن.
ارشیا خم شد و گفت:
_نگفتی استادت اینقدر جوونه.
ترنج یک لحظه ایستاد. ارشیا سریع گفت:
_به خدا منظوری نداشتم.
ترنج با شک نگاهش کرد. ارشیا دوباره تاکید کرد:
_بابا ببخشید من فکر می کردم مسنه .
بعد لبش را جوید و گفت:
_من دیگه اصلا حرف نمی زنم.
همسر استاد پشت سرش نمایان شد. یک کوچک اسفند هم دستش بود. به روی ترنج لبخند زد و ترنج هم سالم
کرد:
_سلام. خانم مهران.
_سلام عزیزم خوش اومدی.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_634
استاد به ارشیا نزدیک شد و دستش را دراز کرد:
-مهران هستم.
ارشیا هم با لبخد دست او را فشرد.
-خوشبختم.
استاد بدون اینکه دست ارشیا را رها کند او را به طرف در برد.
- همه مشتاقن ببین کی تونسته دل گل سر سبد جمع
مارو ببره.
همسر استاد هم در حالی که با یک دست چادرش را نگه داشته بود و با دست دیگرش منتقل اسفند را نگه داشته بود
به ارشیا سلام کرد:
-خوب خوش امدین. آقا ارشیا. درست می گم؟
ارشیا نگاهش را دوخت مقابل پاهای خانم مهران و گفت:
-بله. مزاحم شدیم.
جای خانم مهران همسرش جواب داد:
-این حرفا چیه؟ بفرما تو که دل توی دل بچه ها نیست.
با این حرف استاد همگی خندیدند. استاد ره به ترنج گفت:
-بیا کنار نامزدت .
برین تو. من و خانمم و هم از هم جدا نکنین.
ارشیا از صممیت استاد خوشش آمد.
استاد دست ارشیا را رها کرد و به طرف در اشاره کرد.
ارشیا با یک تعارف و همراه ترنج وارد شد.
ورودشان با صدای دست و سوت و ترکیدن بادکنک همراه شد.
ارشیا و ترنج انتظار این استقبال را نداشتند. الهه اولین نفر بود که به طرف آنها دوید:
-سلام...سلام..خوش اومدین. مردیم بابا.
بعد رو به ارشیا کرد و گفت:
-خیلی خوشحال شدم از نزدیک دیدمتون.
یکی از وسط جمع پراند:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
💚السَّلامُ عَلیڪَ ایُّهَا المُقَدَّمُ المَامول
💚السَّلامُ عَلَیڪَ بِجَوامِعِ السَّلام
🔸سلام بر تو ای کسی که اوّلین آرزوی همه هستی
🔸همه سلامها و درودها نثار تو باد
#صلوات بر قطب عالم امکان امام زمان عج
🌹🍃🌹🍃