eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
665 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «نیاز به حجت» 👤 استاد 🔸 خدا هیچ نیاز اصیلی رو بی‌‌پاسخ نگذاشته... ⁉️ قدم اول رو تو مدرسهٔ امام زمان برداریم، قدم اول چیه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ممکن است هیچ کدام از علائم ظهور، محقق نشوند، اما ظهور اتفاق بیفتد
⭕️ وقایع آخرالزمان 💚 طلوع ستاره سرخ طارق بعد 1400 سال طبق روایات اهل بیت علیهم السلام 🔰 ستاره سرخ طارق را در آسمان ببینید در محل غروب خورشید ☄ طلوع گیسوی سختی آور یا ستاره سرخ طارق در احادیث قبل از ظهور امام مهدی عج 💜 امام باقر(علیه اسلام): هرگاه عباسی به خراسان رسد، گیسوی سختی آور در مشرق طلوع میکند.نخستین بار که طلوع کرد برای نابودی قوم نوح بود. هنگامی که خدا غرقشان کرد . در زمان ابراهیم(علیه السلام) آنگاه که او را در آتش افکندند .و زمانی که خداوند فرعون و همراهانش را نابود ساخت و هنگامی که یحیی پسر زکریا کشته شد طلوع کرد.پس هرگاه آن را دیدید،از شرّ فتنه ها به خدا پناه برید،طلوع این ستاره پس از گرفتن خورشید و ماه خواهد بود. سپس بنی عباس درنگ نمیکنند (دوام نمی آورند) تا آنکه اَبقَع در مصر آشکار شود 📜 الفتن ص ۱۴۸جزء۳ ح۶۰۷
💚حدیثی شگفت از پیامبر صلّى‌ الله عليه‌ و آله پیرامون رویدادهای آخرالزّمان 👤 از شُرَيْح ابن عُبَيْد و ابو عامِر هَوْزَنِی و ضَمْرَه ابن حَبِيب روایت شده است که گفته‌اند: 💌 به ما رسیده است که رسول خدا(صلّى‌الّاه‌عليه[وآله]وسلّم) فرمود: 🔯❌☠ کشتار کشتار؛ پرتاب‌کردن و فروبردن و زشت‌گردانیدن روی می‌دهد(۱)، مرگ در عالمان زمین می‌افتد تا جایی که نمی‌ماند مگر مرد پس از مرد، آسمان تگرگی مانند تخم مرغ می‌باراند که چهارپایان نابود می‌شوند، نیل و فرات بسته می‌شوند، به گونه‌ای که در دو کناره‌شان کشاورزی می‌شود، راهها بسته می‌شوند و درندگان بر پسران آدم چیره می‌شوند و هر گروهی زمینگیر شهرشان می‌شوند، خُرشید نیم‌ساعتی باز می‌ایستد و نیمی از انسانها و جنّیان نابود می‌شوند(۲)، و برای آنان زاده‌شونده‌ای زاده نمی‌شود و ماده باردار نمی‌شود، زنان مانند استران سیاه می‌شوند، به گونه‌ای که زن را چهل مرد آمیزش می‌کنند و آن را چیزی نمی‌انگارد، سال مانند ماه و ماه مانند هفته و هفته مانند روز و روز مانند ساعت و ساعت مانند آتش‌گرفتن شاخۀ خشک درخت خرما می‌شود، به گونه‌ای که مرد از خانه‌اش بیرون می‌رود و به دروازۀ شهر نمی‌رسد تا آن‌که خرشید پنهان می‌شود، و خرشید از غروبگاهش برمی‌آید(۳)، و بر هر دلی با آن‌چه در آن است، مهر زده می‌شود، و «به کسی ایمان‌آوردنش سود نمی‌دهد، اگر پیشتر ایمان نیاورده یا در ایمانش خوبی‌ای به دست نیاورده است»(۴)، و از آن‌چه در پشت آن است نپرسید.(۵) ⚠️ شایان یادآوری است، هنگامی که به نوشتار این روایت در کتاب الفتن می‌نگریم، می‌یابیم که بی‌گمان، روایان به آن برخی واژه‌ها و شمارۀ سالها را که درونمایۀ روایت را آسیب می‌زند و تباه می‌کند، افزوده‌اند. پس، روایت مُدَرَّجَه (افزوده‌شده) است، و من افزوده‌ها را انداختم و روایت را به آن‌چه بوده است، بازگرداندم، و خداوند به آن‌چه درست می‌باشد، داناتر است. 🔸۱. «پرتاب‌کردن» شهابها و سنگهای آسمانی بر روی زمین، و «فروبردن» سرزمینها و کسانی که بر آنهایند در زمین، و «زشت‌گردانیدن» آفرینش انسان و دگرگون‌کردن آن از گونۀ سرشتی به گونه‌ای دیگر از شکنجه‌های سخت سه‌گانه‌ای می‌باشند که خداوند در آخرالزّمان بر بسیاری از بیرون‌روندگان از راه درست و شتاب‌ورزان در نافرمانیها فرود می‌آورد. 🔸۲. چنین سخن شگفتی را که خبر از نابودی نیمی از جنّیان در رویدادهای آخرالزّمان می‌دهد، جز در این روایت نیافتیم، و خداوند داناتر است که آن، از سخنان پیامبر(صلّى‌الّاه‌عليه‌وآله) یا افزوده‌های روایان می‌باشد. بله، روایتی که درونمایه‌ها و واژگانش به آن‌چه گزارش کرده‌ایم، نزدیک‌اند، یافت می‌شود که در آن، این سخن آمده است: «خُرشید می‌گیرد، پس نیمی از جنّیان و انسانها می‌میرند»؛ بنگرید: جامع الأخبار سبزواری، ص ۳۹۷، ف ۱۰۲. 🔸۳. در همۀ نسخه‌های چاپی الفتن نزد ما، در نوشتار عربی حدیث، در این‌جا «طلوع» یافت می‌شود که سازگار با ساختار سخن به «تطلع» اصلاح و ترجمه گردید. 🔸۴. قرآن کریم، سورۀ انعام، آیۀ ۱۵۸؛ ترجمۀ سیّد سلیمان مدنی تنکابنی. 🔸۵. الفتن، ج ۲، ص ۲-۷۰۱، الجزء ۱۰، ح ۱۹۷۸، چاپ قاهره؛ ترجمۀ سیّد سلیمان مدنی تنکابنی. 📚گزیده‌هایی از کتاب: جهان در آستانۀ ظهور؛ پژوهش و نوشتۀ سیّد سلیمان مدنی تَنْکابُنِی
⭕️ در آخرالزمان دعای تثبیت ایمان را زیاد بخوانید تا از فتنه های آخرالزمان در امان باشید: یا الله یا رحمن یارحیم،یا مقلب القلوب،ثبّت قلبی علی دینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -نه شایدم بیشتر. و دوباره به لیوانش نگاه گرد. ترنج با تعجب رویش را برگرداند لیوانش را روی داشبورد گذاشت و دست ارشیا را که روی فرمان جا خوش کرده بود گرفت: -ارشیا؟ ارشیا نگاهش را از لیوانش گرفت و به چشمان نگران ترنج دوخت. ترنج حرفی برای گفتن نداشت ولی هر چه عشق داشت توی نگاهش ریخت و به چشم های او خیره شد. ارشیا با دیدن نگاه گرم ترنج لبخند زد و دست او را محکم فشرد. بعد هم لاجرعه شیر موزش را سر کشید و گفت: -دیگه بریم خیلی دیر شد. ترنج هم سر تکان داد و دست او را رها کرد به مزه مزه کردن شیر موزش پرداخت. هنوز راه نیافتاده بودند که موبایل ترنج زنگ خورد. -اوه الهه اس. بعد دکمه اتصال را زد و با خنده گفت: -الو؟ -الو و مرض. معلوم هست کدوم جهنمی هستین؟ -معلوم میشه توپت پره. -هر هر. یک ملت منتظر شما دوتا تحفه ان. -اومدیم بابا. -فکر کرده حالا ما خیلی مشتاقیم اصلا. -می دونم از صدات معلومه. الهه خندید و گفت: -مرض زود بیاین دیگه. -اودیم بابا اومدیم. نزدیکیم. با یک خداحافظی تماس را قطع کرد. و رو به ارشیا گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _حسابی شاکی بود. ارشیا هم لبخند زد و گفت: -پس خدا به من رحم کنه. دسته گل را برداشت و زنگ را زد. ارشیا هم دزدگیر را زد و ماشین را دور زد و کنار او ایستاد. صدای استاد از آیفون امد: _بفرما ترنج خانم. و بعد در با صدای تیکی باز شد. ارشیا نگاهش را توی حیاط چرخاند فضای سنتی و زیبایی بود. در سالن باز شد و استاد توی چهارچوب نمایان شد. استاد ترنج از آنچه ارشیا فکر می کرد جوان تر بود. ترنج با لبخند از همان دور سلام کرد: _سلام استاد. -سلام دختر خانم. دیر کریدن. ارشیا خم شد و گفت: _نگفتی استادت اینقدر جوونه. ترنج یک لحظه ایستاد. ارشیا سریع گفت: _به خدا منظوری نداشتم. ترنج با شک نگاهش کرد. ارشیا دوباره تاکید کرد: _بابا ببخشید من فکر می کردم مسنه . بعد لبش را جوید و گفت: _من دیگه اصلا حرف نمی زنم. همسر استاد پشت سرش نمایان شد. یک کوچک اسفند هم دستش بود. به روی ترنج لبخند زد و ترنج هم سالم کرد: _سلام. خانم مهران. _سلام عزیزم خوش اومدی. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 استاد به ارشیا نزدیک شد و دستش را دراز کرد: -مهران هستم. ارشیا هم با لبخد دست او را فشرد. -خوشبختم. استاد بدون اینکه دست ارشیا را رها کند او را به طرف در برد. - همه مشتاقن ببین کی تونسته دل گل سر سبد جمع مارو ببره. همسر استاد هم در حالی که با یک دست چادرش را نگه داشته بود و با دست دیگرش منتقل اسفند را نگه داشته بود به ارشیا سلام کرد: -خوب خوش امدین. آقا ارشیا. درست می گم؟ ارشیا نگاهش را دوخت مقابل پاهای خانم مهران و گفت: -بله. مزاحم شدیم. جای خانم مهران همسرش جواب داد: -این حرفا چیه؟ بفرما تو که دل توی دل بچه ها نیست. با این حرف استاد همگی خندیدند. استاد ره به ترنج گفت: -بیا کنار نامزدت . برین تو. من و خانمم و هم از هم جدا نکنین. ارشیا از صممیت استاد خوشش آمد. استاد دست ارشیا را رها کرد و به طرف در اشاره کرد. ارشیا با یک تعارف و همراه ترنج وارد شد. ورودشان با صدای دست و سوت و ترکیدن بادکنک همراه شد. ارشیا و ترنج انتظار این استقبال را نداشتند. الهه اولین نفر بود که به طرف آنها دوید: -سلام...سلام..خوش اومدین. مردیم بابا. بعد رو به ارشیا کرد و گفت: -خیلی خوشحال شدم از نزدیک دیدمتون. یکی از وسط جمع پراند: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
💚السَّلامُ عَلیڪَ ایُّهَا المُقَدَّمُ المَامول 💚السَّلامُ عَلَیڪَ بِجَوامِعِ السَّلام 🔸سلام بر تو ای کسی که اوّلین آرزوی همه هستی 🔸همه سلامها و درودها نثار تو باد بر قطب عالم امکان امام زمان عج 🌹🍃🌹🍃
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «راز داستان حضرت یوسف» 👤 استاد 🔸 شما هم می‌تونید معشوق امام زمان باشید.
مواسات در جامعه.mp3
4.38M
⭕️صوت‌مهدوی 🎵 پادکست «مواسات در جامعه» 🎙 استاد پناهیان 💰 یکی از شرایط ظهور این است که مؤمنین به جایی برسند که بتوانند با یک‌دیگر ندار باشند، مواسات برقرار کنند... 🤲 
⭕️در آخرالزمان همه هلاک می شوند، مگر کسانی که... ✍حضرت امام حسن عسکری (ع) میفرمایند : 🔰کسی در آخرالزمان از هلاکت و نابودی نجات پیدا نمی کند ، مگر این که خداوند او را به دعا برای تعجیل فرج و ظهور موفق بگرداند. 📚بحار الانوار، ج۱۰۲، ص۱۱۲ 👤آیت الله بهجت : 💠 بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در آخرالزّمان ، دعای فرج امام زمان(ع) است ؛ 📌 البته دعایی که در همه اعمال ما اثر بگذارد. قطعاً اگر کسانی در دعا جدّی و راستگو باشند ، مبصراتی (دیدنی هایی) خواهند داشت. 🔹باید دعا را با شرایط آن خواند و «توبه از گناهان» از جملة شرایط دعا است. با خود قرار بگذاریم که بعد از هر نماز در سجده ی شکر ، دعای اللهم کن لولیک حجت بن الحسن ... و دعای " اللهم عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِيَةَ وَ النَّصْر و اجْعَلْنِا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ " (خدایا در تعجیل در فرج مقرر کن و عافیت و نصرت به حضرت عنایت کن و ما را از یاری کنندگان او قرار ده) را با حضور ذهن و توجه به معنی و مفهوم آن ، از عمق وجودمان از خدا درخواست کنیم. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌ 🤲 
⭕️ اتمام حجّت خدا بوسیلهٔ معرفت امام 💚 ﻗَﺎﻝَ ﺃَﺑُﻮ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪِ الإِمَامِ الصَّادِقِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْه: 🌼 ﺇِﻥﱠﱠ ﺍﻟْﺤُﺠﱠﱠﺔَ ﻟَﺎ ﺗَﻘُﻮﻡُ ﻟِﻠﱠﱠﻪِ ﻋَﻠَﻰ ﺧَﻠْﻘِﻪِ ﺇِﻟﱠﱠﺎ ﺑِﺈِﻣَﺎﻡٍ ﺣَﻲٍّ ﻳُﻌْﺮَﻑُ. 💚 حضـرت امـام صـادق عليه الصّلاة والسّلام فرمودند: 🌼 همانا ﺣﺠّﺖِ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﻰ شود ﻣﮕﺮ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪٔ ﺍﻣﺎﻡِ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻯ ﻛﻪ باید ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﻮﺩ. 📚 بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السّلام، ج 23، ص 2؛ از اﺧﺘﺼﺎﺹ: ص 268.
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -سامان برو زنت و جمع کن والا همون دم در بنده های خدا رو نگه می داره. سامان چشم غره ای به طرف رفت و رفت سمت الهه. دست او را گرفت و گفت: _الهه جان مهلت بده. بعد دستش را به طرف ارشیا دراز کرد و گفت: _سلام خوش اومدین. ارشیا هم با او بعد هم با آقایان جمع دست داد و وقتی به همه معرفی شدند کنار ترنج روی مبلی دو نفره نشست. جمع خیلی صمیمی و خودمانی بود. بچه ها کمک کردند و پذیرائی کردند و این بار به ترنج اجازه ندادند تا از جایش تکان بخورد. همسر استاد برایشان به افتخارشان شام هم تدارک دیده بود. ترنج مدام داشت بقیه را بررسی می کرد تا ببیند کسی متوجه شباهت استاد با ارشیا می شود که البته کسی حرفی نزد. بعد از شام هم سامان همه را به اهنگی مهمان کرد و بعد هم یکی یکی راهی خانه هایشان شدند. استاد آنها را تا دم در همراهی کرد و رو به ارشیا گفت: _به خاطر انتخابت بهت تبریک می گم. از این بهتر نمی تونستی کسی و پیدا کنی. ارشیا دست ترنج را توی دستش بود فشرد و گفت: _می دونم. استاد به همسرش اشاره کرد و او هم رفت و با یک قاب برگشت. استاد قاب را به دست ارشیا داد و گفت: _برگ سبزیست. ناقابله. چشم های ترنج از خوشحالی گرد شده بود استاد یکی از کارهایش را به او هدیه کرده بود. _وای استاد شرمنده کردین. استاد فقط لبخند زد: _خجالتم ترنج جان. اصلا چیز قابل داری نیست. ارشیا هم به گرمی بابت هدیه تشکر کرد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 همسر استاد از انها خداحافظی کرد و داخل رفت. ولی استاد اینقدر ایستاد تا انها از کوچه خارج شدند. ترنج با ذوق به تابلو خیره شد و بلند خواند: "از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر یادگاری که در این گنبد دوار بماند." وای ارشیا می دونی کارای استاد چقدر قیمتشونه. ارشیا به شوق او لبخند زد وگفت: -شب خوبی بود. فکر نمیکردم این استادت اینقدر ساده و خودمونی باشه. ترنج سر تکان داد و گفت: -می دونی استاد بچه نداره. یعنی نمی تونن بچه دار شن. برای همین اینقدر با بچه ها جوره. ارشیا با تعجب به او نگاه کرد و گفت: -نگفته بودی. ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -برای خودشون که مهم نیست. استاد میگه ما ها مثل بچه هاشیم. ارشیا پراند: _حتما تو هم عزیز بابایی؟ ترنج چشمهایش را باریک کرد و به ارشیا خیره شد.ارشیا پوفی کرد و گفت: _چرا اینجوری نگاه می کنی؟ منظوری نداشتم. استاد آدم متشخصیه. همین یک جلسه برای شناختنش کافی بود. بعد .. برای اینکه خیال او را راحت کند گفت: -من مشکلی با اومدنت به این جلسه ها ندارم. ترنج ذوق زده گفت: -وای ارشیا مرسی. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻