📌 دل زینب با وجودت آرام شد
◾️ در خانهای که فاطمه مادری و همسری کرده است، نقش بانوی خانه را ایفا کردن سخت بود. با آنکه همنام فاطمه بودی، نام امالبنین را برای خود انتخاب کردی تا غم فرزندان فاطمه را تازه نکنی.
◽️ ادب میبارید از سر و رویت. تو همان موهبتی بودی که دل زینب با وجودت آرام شد، چون شیر پسری ابوالفضلنام آوردی.
◾️ تا قیامت تو الگوی همهٔ مادران خواهی بود در تربیت یاور برای ولیّ دوران.
🔘 وفات حضرت #ام_البنین تسلیت باد.
⭕️ تکمیل ایمان قبل از ظهور...!
💚 #امام_صادق علیه السلام:
🌸 ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید چون در لحظات ظهور ایمان ها به سختی مورد امتحان و ابتلاء قرار میگیرند.
📚 کافی،ج۶،ص۳۶۰
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_647
مهتاب با دو سه قدم خودش را به میز رساند و فلش را به دست او داد.
ماکان هم بعد از وصل کردن آن مشغول ارزیابی کار های مهتاب شد.
مهتاب این بار واقعا دیرش شده بود.
نمی توانست بیشتر بماند:
_ببخشید من دو کلاس دارم اگه کاری با من ندارین برم؟
ماکان نگاهش را از منیتور گرفت و به مهتاب خیره شد.
باورش سخت بود که مهتاب اولین کارهایش را با این
سرعت و تا این حد قابل قبول ارائه داده باشد.
برای او که با نگرانی دوباره یه ساعتش نکاه کرد سری تکان داد و گفت:
_می تونین برین من بعدا نتیجه کارو بهتون می گم.
مهتاب با اجازه ای گفت و سریع از اتاق خارج شد بعد هم با سرعت از خانم دیبا خداحافظی کرد و از پله پائین دوید.
ماکان دست به جیب مقابل پنجره ایستاد و از بالا به دویدن مهتاب که سعی داشت خودش را به اتوبوس برساند نگاه
کرد. اتوبوس رفت و مهتاب جا ماند.
ماکان همچنان داشت از بالا نگاهش می کرد.
مهتاب دستی به پیشانی اش کشید و کیف پولش را در آورد.
برای دربست گرفتن به اندازه کافی پول نداشت.
ماکان از همان بالا هم می توانست ناامیدی اش را بفهمد.
کیفش را دوباره توی کوله اش انداخت ولگد محکمی به چیزی توی هوا زد.
تصمیم گرفت با عوض کردن تاکسی خودش را به کلاس
برساند.
ولی مطمئنا دیر می رسید.چاره ای نداشت.
سمت خیابان رفت و برای یک ماشین دست تکان داد. ماکان با خودش گفت:
برم برسونمش؟
بعد به خودش جواب داد:
برای چی باید این کارو بکنم؟
بعد به ساعت اتاقش نگاه کرد:
حتما دیر می رسه. ارشیا راهش نمی ده.
بالاخره سوار شد.
ماکان با بی خیالی برگشت پشت میزش و سعی کرد اصلا به مهتاب و دیر رسیدنش فکر نکند.
خودش را برای مدتی سرگرم کرد ولی بعد به پشتی صندلی اش تکیه داد و به موبایلش خیره شد در یک تصمیم آنی
موبایلش را برداشت و با ارشیا تماس گرفت:
-الو؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_648
_به برادر زن عزیز. کجایی کم پیدایی. قرارای کارت زیاد شده یادی از دوستای قدیمی نمی کنی.
-مزه نریز.
-حالا چی شده بنده رو مفتخر کردین؟
-الان کجایی؟
-دارم می رم دانشگاه.
-ترنجم هست؟
-آره.
-ببین این دوست ترنج فکر کنم دیر برسه. تقصیر من شد گفت دو کلاس داره من یک معطلش کردم.
-آها اینم جز قرارای کاری جدیده؟
-ارشیا حرف مفت نزن.
-آخه تو از این لطف ها به هر کسی نمی کنی.
ماکان توی دلش حرف ارشیا را تائید کرد.
خودش هم نمی دانست چرا این کارها را می کند پوفی کرد و گفت:
-بی خودی برای این بنده خدا حرف در نیار. تازه اصلا خودشم خبر نداره من زنگ زدم. چیزی نگی بهش.
-باشه حواسم هست.
-به ترنجم سلام برسون.
-باشه یا علی
-خداحافظ.
ماکان دوباره موبایل را روی میز پرت کرد و از خودش پرسید:
واقعا چرا این کار رو کردم؟
بعد به خودش جواب داد:
خوب بنده خدا دیر می رسید از درس و زندگی می افتاد
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_649
*
قلب مهتاب داشت می امد توی حلقش.
تمام مسیر تا کلاس را دویده بود. پشت در نفس زنان ایستاد.
تمام امیدش به ترنج بود که جوری اجازه اش را از ارشیا بگیرد.
ارشیا درس را شروع کرده بود .
مهتاب آرام به در ضربه زد. ارشیا به همراه بقیه کلاس رویش را برگرداند و اخمی
به مهتاب کرد.
-خانم سبحانی بیست دقیقه از کلاس گذشته.
مهتاب سر به زیر انداخت و منتظر شد که ارشیا بگوید بفرمائید بیرون.
بچه ها هر کدام با چهره هایی مختلف داشتند
نگاهش می کردند.
خودش را آماده کرده بود که بچرخد و از کلاس خارج شود که صدای ارشیا را شنید:
-بفرما بشنید.
مهتاب که با شنیدن بفرما می خواست بچرخد با شنیدن بقیه حرف ارشیا میخکوب شد. ب
عضی بچه ها با شوک به ارشیا نگاه کردند کسی را که دو دقیقه تاخیر داشت راه نداده بو چه برسد به بیست دقیقه.مهتاب با گیجی پرسید:
-بیام تو کلاس؟
ارشیا خنده اش گرفته بود ولی برای اینکه نخندد اخم هایش را بیشتر توی هم کشید و گفت:
-بله نشنیدید؟
مهتاب با عجله خودش را روی صندلی کنار ترنج پرت کرد و گفت:
-چرا...چرا...
ارشیا به طرف تخته برگشت و اجازه داد لبخند پهنی توی صورتش شکل بگیرد زیر لب گفت:
-ای تو روحت ماکان.
فکرش را متمرکز کرد و به ادامه درست مشغول شد. ترنج زیبر لب پرسید:
-کجا بودی؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
🤚#سلام_امام_زمانم🌸
🤚#سلام_آقای_من❤️
🤚#سلام_پدر_مهربانم💐
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان
چه کریمانه به یاد همهی ما هستی
آه از غفلت روز و شب ما آقا جان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
#صبحتون_منوربه_نورخدا💐
🌹🍃🌹🍃
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
⭕️ صَلّي اللّهُ عَلَيكَ يا صاحِبَ الزَّمانِ وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ ، ألحَمدُلِلّهِ الَّذي أحْياني بِوِلايَتِكَ وَ وِلايَةِ آبائِكَ الطّاهِرينَ
🙏 خواندن روزانه
🔹دعای عهد
🔹دعای توسل
🔹زیارت حضرت زهرا
🔹زیارت امین الله
🔹زیارت عاشورا
🔹زیارت اربعین
🔹زیارت آل یاسین
🔹دعای سحر «اللهم انی اسئلک من بهائک بابهاه .... تا اخر دعا» به شرط این که در پایان دعا ، بدون توقف ، ظهور و سلامتی امام عصر از خدا خواسته شود
🔹دعای تاکید شده امام رضا که بعد از دعای عهد در مفاتیح هست با این عنوان «اللهم ادفع عن ولیک و خلیفتک .... تا آخر دعا»
🔹فراز های آخر دعای افتتاح از این فراز به بعد «اللهم و صل علی ولی امرک القائم المومل .... تا آخر دعا»
🔹 دعای چهل و هفتم(دعای عرفه امام سجاد)صحیفه سجادیه بر اساس نسخه فیض الاسلام از بند 60 تا 65
از این فراز به بعد :
«اللهم انک ایدت دینک فی کل اوان بامام .... تا آخر بند شصت و پنجم .... وجعلنا معهم فی دار السلام برحمتک یا ارحم الراحمین»
🔹فراز های آخر دعای ندبه از این فراز به بعد « اللهم انت الکشاف الکرب و البلوی .... تا آخر دعا» به صورت روزانه به نیت ظهور و سلامتی امام زمان خوانده شود بهتر است
🔸 زیارت جامعه کبیره حداقل هفته ای یک بار جمعه ها
🔸 دعای ندبه به صورت کامل جمعه ها
🔸 خواندن دو رکعت نماز استغاثه به #امام_زمان که بعد از پایان نماز بلند شده و این عبارات که در مفاتیح هست می خوانیم «سلام الله الکامل التام و الشامل العام ... تا آخر»، بر حسب اضطرار و نیازی که به وجود مقدس حضرت دارید خوانده شود بهتر است
🔻 دعای روزانه سلامتی آن حضرت
اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن ...
🔻 دعای روزانه فرج آن حضرت
الهی عظم البلا ...
🔻 دعای روزانه
اللهم عجل لولیک الفرج
🔻 دعای غریق
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
🔻 دعای معرفت آن حضرت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
نیز فراموش مان نشود بهتر است
✍ در انتخاب مطالب سعی می شود که مطالب صحیح بارگذاری شوند و این به معنی این نیست که مطالب صد در صد صحیح می باشند حتما خودتان نیز مطالعه و تحقیق بفرمایید کپی از مطالب کانال هم ، کاملا آزاد و نیازی به اجازه خواستن نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «امام زمان از ما چی میخواد؟»
👤 حجت الاسلام سید حسین #مؤمنی
🔅 باید یه کاری کنیم که مشمول عنایت خاص حضرت بشیم، حضرت ویژه بهمون نگاه کنه...
#امام_زمان
مهم_ترین دعای هستی .mp3
1.51M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «مهمترین دعای هستی»
🎙 استاد #رائفی_پور
⁉️ دوست داری جزء کدوم دسته باشی؟
عوامل تعجیل ظهور یا تاخیر ظهور؟!
#امام_زما
4_5974275658782608345.mp3
11.86M
#انسان_شناسی ۱
#استاد_شجاعی
#استاد_دینانی
هیچ کدام از پوچیها ، بیهدفیها ، سردرگمیها ،
آشفتگیها ، درگیریها ، غصهها ،
اضطرابها ، حسادتها و...
در یک کلام : تمام آنچه برایمان
ناخوشایند است و آزارمان میدهد ؛
تقصیــــرِ ما نیست ❗️
بخاطرِ حقیقتی هست که ؛
۱ ـ یا یادمان ندادند!
۲ـ یا آنقدر کمرنگ به آن پرداختند که کسی ندید و یادش نماند!
← کدام حقیقت ؟
4_5974275658782608347.mp3
11.51M
#انسان_شناسی ۲
#استاد_الهی_قمشهای
#استاد_شجاعی
چرا بشر ، با وجود ۱۲۴ هزار پیامبر ، و ۱۴ معصوم در تاریخ ، هنوز نسبت به حقایق زیر در جهل بسر میبرد؟
✖️ نظام ابدی
✖️ قیامت
✖️ نَفس
✖️ هدف خلقت
✖️ انسانیت و ......
ریشهی این جهل یا کج فهمیها کجاست؟
➖چرا انسانها قادر نیستند ، بر اساس شرایطِ نَفْس در مختصاتِ خودشان ، درست را از غلط تشخیص دهند؟
#نظام_ابدی
#خودشناسی
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_650
مهتاب که دلش نمی خواست بهانه دیگری دست استادش بدهد کتابش را بیرون کشید و آرام گفت:
-بعد از کلاس می گم.
ارشیا با صدای بچه ها که مدام وسط حرفش خسته نباشید می پراندد دست از تدریس کشید و کلاس را تمام کرد.
بچه ها دوباره او را دوره کرده بودند. ترنج با حرص به مهتاب گفت:
-اگه من حال این دوتا رو نگیرم ترنج نیستم.
مهتاب خنده ای کرد و وسایلش را جمع کرد و گفت:
-بی خیال بابا.
ترنج چشم غره ای به او رفت که باعث ناگهان زیر خنده بزند.
ارشیا و دو سه تا از بچه ها به طرف انها برگشتند.
مهتاب جلوی دهانش را گرفت و ارشیا به چهره اخم کرده ترنج و چهره سرخ شده از خنده مهتاب نگاه کردو از
خودش پریسد مهتاب برای چه می خندد و ترنج برای چی اخم هایش توی هم است.
ترنج کیفش را برداشت و نگه خصمانه ای به هدیه و لیا انداخت و در حالی که دست مهتاب را می کشید به طرف در
کلاس رفت که ارشیا صدایش زد:
-خانم اقبال؟
ترنج ایستاد و با کنجکاوی برگشت.
-بله استاد؟
-وقتی رفتم اتاقم چند لحظه بیاید اونجا کارتون دارم.
لبخند ترنج ناخودآگاه پهن شد روی صورتش.
ارشیا هم ناخواسته به لبخندش پاسخ داد. لیلا موشکافانه چهره هر دو را بررسی کرد و احساس کرد از این لبخندی که بین این دو رد و بدل شده زیاد خوشش نیامده.
ترنج سر خوش از کلاس بیرون رفت که مهتاب گفت:
-چیه خر کیف شدی. شوهر ندیده.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_651
ترنج محکم به ساق پای او کوبید.
مهتاب آخی گفت و دستش را روی ساق پایش گذاشت ترنج شکلکی در آورد و گفت:
-حسود.
-ای چلاق شی. چرا لگد می پرونی.
_تا تو باشی منو مسخره نکنی حالا بگو ببینم چرا دیر کردی؟
ارشیا راجع به تلفن ماکان چیزی به ترنج نگفته بود. مهتاب در حالی که لنگ لنگان پشت سر او می رفت گفت:
-تقصیر داداش جناب عالی کلی منو حیرون کرد. از اتوبوس که جا موندم. تازه کلی هم پول تاکسی سلفیدم. جیبم
خالی شد. بعدم با اون قیافه که نمی تونستم بیام کلاس تا خوابگاه دویدم مقنعه مو سر کردم وبرگشتم.
تا من باشم دیکه با روسری سر کار نرم.
بعد هر دو روی نیمکتی توی آفتاب ولو شدند و مهتاب پرسید:
-جناب عالی کجا تشریف داشتین؟ حالا مجبور بودی روز اولی منو دور بزنی.
ترنج پاهایش را روی لبه سیمانی گلکار مقابلش گذاشت و گفت:
-با ارشیا رفته بودیم دیدن مهربان. بعد از عملش خیلی ازش خبر نداشتم.
رفتیم خونه اش. کلی ذوق کرد. نزدیک بود
بزنه زیر گریه.
مهتاب هم تکیه داد و گفت:
-نمی خوای بری پیش شوهرت.
ترنج از جا پرید و گفت:
- وای دیدی یادم رفت. بعد میام تعریف کن چکار کردی؟
ترنج رفت و مهتابه به دست سوخته اش خیره شد و گفت:
"چکار کردم؟ هیچی. گند زدم."
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_652
**
ترنج نفس زنان خودش را به اتاق ارشیا رساند سرکی کشد کسی غیر از ارشیا داخل نبود.
چند ضربه به در زد و گفت:
-اجازه هست.؟
ارشیا سرش را بالل آورد و آرام گفت:
-اجازه مام دست شماست خانم اقبال.
ترنج خنده ملیحی کرد که چال گونه اش معلوم شد و دل ارشیا را برد. بعد رفت سمت میز ارشیا و گفت:
-چکارم داشتی؟
ارشیا تکیه داد و گفت:
-اخمات چرا تو هم بود بعد کلاس.
ترنج نگاهی به در اتاق انداخت و روی صندلی کنار میز ارشیا نشست و گفت:
-یکی دو تا از بچه ها هستند...
حرفش را خورد لازم بود به ارشیا چیزی بگوید؟
شاید بیشتر حساس می شد. نه ارشیا اهل این جور چیزها نبود.
ارشیا دست به سینه با لبخند او را نگاه می کرد:
-خوب؟
ترنج مشغول بازی با دست هایش شد و گفت:
-خوب...زیادی دور و بر تو می پلکن.
ارشیا از خوشی می خواست غش کند.
فکر نمی کرد از این صفات زنانه بتواند توی ترنج پیدا کند ولی حالا.
روی میز خم شد و دستش را زیر چانه اش زد و با خوشی به او خیره شد:
-خوب من استادشونم.
ترنج سر بلندکرد و با چشمانی باریک شده او را نگاه کرد.
-مثل اینکه خیلی هم بدت نمی آد ها.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
سلام مولای ما، مهدی جان
صبح ، چه دل انگیز است وقتی که طلوع با سلام بر شما ، آغاز می شود .
روز ، چه بربرکت است وقتی حلاوت یاد شما در آن جاری است .
زندگی چه برامید است وقتی گرمای دلنشین نگاه شما در آن احساس می شود .
... و غم چه واژه ی دوری است وقتی باران زلال نام قشنگتان ، بر دلم می بارد ...
چقدر خوشبختم که شما را دارم ...
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
کار جمعی_ شرط ظهور.mp3
4M
⭕️ پادکست «کار جمعی، شرط ظهور»
👤 استاد پناهیان
🔸 همه چی در حکومت امام زمان مردمیه، پس اگه ظهور تا الان اتفاق نیوفتاده یعنی اجتماع ما، اجتماع قوی نیست....
🔹 ولایتپذیری یعنی ما باهم اومدیم پای کار.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
🌸امام علی(ع)
زمانی که #مهدی ظهور کند،
زمین چنان برکات و گنج هایش را خارج می کند که دیگر فقیری یافت نمی شود که به آن صدقه دهند.😍☘
بحار؛52:338
⭕️ باید مضطر شویم...
👤 استاد رائفیپور :
🔸 باید برای درخواست فرج منجی مانند فردی مسکین رفتار کنیم. باید مضطر شویم تا خدا به دادِ ما برسد. خداوند در قرآن میفرماید: «أمَّن یجیبُ المُضطَرََّ إذا دَعاهُ و یکشِفُ السَّوءَ؛ ای کسی که دعای مضطر را اجابت میکند و گرفتاری را برطرف میسازد.(نمل/ ۶۲)»
🔹 در روایت آمده است که در شب ظهور، آقا امام زمان، بارها این آیه را تلاوت میکنند و اشک میریزند تا اینکه خداوند اذن ظهور را میدهد.
📚 سخنرانی؛ منجی در ادیان _ تیرماه ۱۳۹۰ _ تهران
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲