eitaa logo
اشعار آیینی محمد عابدی
402 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
117 ویدیو
23 فایل
به اصرار هنردوستان و عاشقان ادبیات، برخی از اشعار آیینی اینجانب محمد عابدی در کانال زیر قرار گرفت تا مورد استفاده عزیزان قرار گیرد. 🔰ارتباط با ادمین @Kara_holding
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای پای آب شماره ثبت ۴۴۷  اهل کاشانم   روزگارم بد نیست تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی مادری دارم بهتراز برگ درخت  دوستانی بهتر از آب روان  و خدایی که دراین نزدیکی است لای این شب بوها پای آن کاج بلند روی آگاهی آب روی قانون گیاه  من مسلمانم قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه مهرم نور  دشت سجاده من  من وضو با تپش پنجره ها می گیرم  در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف سنگ از پشت نمازم پیداست  همه ذرات نمازم متبلور شده است  من نمازم را وقتی می خوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو  من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم پی قد قامت موج  کعبه ام بر لب آب  کعبه ام زیر اقاقی هاست  کعبه ام مثل نسیم باغ به باغ می رود شهر به شهر حجرالاسود من روشنی باغچه است  اهل کاشانم  پیشه ام نقاشی است  گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است  دل تنهایی تان تازه شود چه خیالی چه خیالی ... می دانم پرده ام بی جان است  خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است  اهل کاشانم نسبم شاید برسد به گیاهی در هند به سفالینه ای از خاک سیلک نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد  پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی  پدرم پشت زمانها مرده است  پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود  مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شد  پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند مرد بقال از من پرسید :‌ چند من خربزه می خواهی ؟  من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟ پدرم نقاشی می کرد تار هم می ساخت تار هم میزد خط خوبی هم داشت باغ ما در طرف سایه دانایی بود باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود  باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب  آب بی فلسفه می خوردم  توت بی دانش می چیدم  تا اناری ترکی بر می داشت دست فواره خواهش می شد تا چلویی می خواند سینه از ذوق شنیدن می سوخت گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید  شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت فکر بازی می کرد زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود  یک بغل آزادی بود زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود طفل پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها  بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر  من به مهمانی دنیا رفتم من به دشت اندوه من به باغ عرفان  من به ایوان چراغانی دانش رفتم رفتم از پله مذهب بالا  تا ته کوچه شک  تا هوای خنک استغنا تا شب خیس محبت رفتم  من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق  رفتم ‚ رفتم تا زن  تا چراغ لذت تا سکوت خواهش تا صدای پر تنهایی  چیزها دیدم در روی زمین  کودکی دیدم ماه را بو می کرد  قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد  نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت  من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید ظهر در سفره آنان نان بود سبزی بود دوری شبنم بود کاسه داغ محبت بود  من گدایی دیدم در به در می رفت آواز چکاوک می خواست و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز بره ای را دیدم بادبادک می خورد من الاغی دیدم ینجه را می فهمید در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گفت شما من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور  کاغذی دیدم از جنس بهار  موزه ای دیدم دور از سبزه  مسجدی دور از آب سر بالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال قاطری دیدم بارش انشا اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال عارفی دیدم بارش تننا ها یا هو  من قطاری دیدم روشنایی می برد  من قطاری دیدم فقه می بردو چه سنگین می رفت من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت  من قطاری دیدم تخم نیلوفر و آواز قناری می برد  و هواپیمایی که در آن اوج هزاران پایی  خاک از شیشه آن پیدا بود کاکل پوپک  خال های پر پروانه عکس غوکی در حوض و عبور مگس از کوچه تنهایی  خواهش روشن یک گنجشک وقتی از روی چناری به زمین می آید و بلوغ خورشید  و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح پله هایی که به گلخانه شهوت می رفت پله های که به سردابه الکل می رفت پله هایی که به قانون فساد گل سرخ و به ادراک ریاضی حیات  پله هایی که به بام اشراق پله هایی که به سکوی تجلی می رفت  مادرم آن پایین استکان ها را در خاطره شط می شست  شهر پیدا بود  رویش هندسی سیمان ‚ آهن ‚ سنگ سقف بی کفتر صدها اتوبوس  گل فروشی گلهایش را می کرد حراج در میان دو درخت گل یاس شاعری تابی می بست  پسری سنگ به دیوار دبستان میزد
 کودکی هسته زردآلو را روی سجاده بیرنگ پدر تف می کرد و بزی از خزر نقشه جغرافی آب می خورد بنددرختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب اسب در حسرت خوابیدن گاری چی  مردگاریچی در حسرت مرگ عشق پیدا بود موج پیدا بود برف پیدابود دوستی پیدا بود  کلمه پیدا بود  آب پیدا بود عکس اشیا در آب  سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون  سمت مرطوب حیات  شرق اندوه نهاد بشری فصل ولگردی در کوچه زن بوی تنهایی در کوچه فصل  دست تابستان یک بادبزن پیدا بود سفره دانه به گل سفر پیچک این خانه به آن خانه سفر ماه به حوض فوران گل حسرت از خاک ریزش تاک جوان ازدیوار  بارش شبنم روی پل خواب پرش شادی از خندق مرگ  گذر حادثه از پشت کلام جنگ یک روزنه با خواهش نور  جنگ یک پله با پای بلند خورشید جنگ تنهایی بایک آواز جنگ زیبای گلابی ها با خالی یک زنبیل جنگ خونین انار و دندان  جنگ نازی ها با ساقه ناز جنگ طوطی و فصاحت با هم  جنگ پیشانی با سردی مهر حمله کاشی مسجد به سجود حمله باد به معراج حباب صابون حمله لشکر پروانه به برنامه دفع آفات  حمله دسته سنجاقک به صف کارگر لوله کشی حمله هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی حمله واژه به فک شاعر فتح یک قرن به دست یک شعر فتح یک باغ به دست یک سار فتح یک کوچه به دست دو سلام فتح یک شهربه دست سه چهار اسب سوار چوبی  فتح یک عید به دست دو عروسک یک توپ  قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر قتل یک قصه سر کوچه خواب قتل یک غصه به دستور سرود قتل مهتاب به فرمان نئون قتل یک بید به دست دولت قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ همه ی روی زمین پیدا بود نظم در کوچه یونان می رفت  جغد در باغ معلق می خواند  باد در گردنه خیبر بافه ای از خس تاریخ به خاور می راند روی دریاچه آرام نگین قایقی گل می برد در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود مردمان را دیدم  شهر ها را دیدم دشت ها را کوهها را دیدم  آب را دیدم خاک رادیدم  نور و ظلمت را دیدم  و گیاهان را در نور و گیاهان را در ظلمت دیدم  جانور را در نور ‚ جانور را در ظلمت دیدم و بشر را در نور و بشر را در ظلمت دیدم اهل کاشانم اما شهر من کاشان نیست شهر من گم شده است  من با تاب من با تب  خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام من دراین خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم من صدای نفس باغچه را می شنوم و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد و صدای سرفه روشنی از پشت درخت  عطسه آب از هر رخنه ی سنگ  چک چک چلچله از سقف بهار  و صدای صاف ‚ باز و بسته شدن پنجره تنهایی و صدای پاک ‚ پوست انداختن مبهم عشق  متراکم شدن ذوق پریدن در بال و ترک خوردن خودداری روح  من صدای قدم خواهش را می شونم  و صدای پای قانونی خون را در رگ ضربان سحر چاه کبوترها تپش قلب شب آدینه جریان گل میخک در فکر شیهه پاک حقیقت از دور  من صدای وزش ماده را می شنوم  و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق  و صدای باران را روی پلک تر عشق روی موسیقی غمناک بلوغ روی اواز انارستان ها و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب  پاره پاره شدن کاغذ زیبایی  پر و خالی شدن کاسه غربت از باد  من به آغاز زمین نزدیکم نبض گل ها را می گیرم  آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت روح من در جهت تازه اشیا جاری است روح من کم سال است  روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد  روح من بیکاراست قطره های باران را ‚ درز آجرها را می شمارد  روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن  من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ  هر کجا برگی هست شور من می شکفد بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن مثل بال حشره وزن سحر را میدانم  مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن  مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم مثل یک میکده در مرز کسالت هستم  مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی  تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی تکثیر من به سیبی خشنودم و به بوییدن یک بوته بابونه  من به یک آینه یک بستگی پاک قناعت دارم  من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف می کند من صدای پر بلدرچین را می شناسم رنگ های شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را خوب می دانم ریواس کجا می روید  سار کی می آید کبک کی می خواند باز کی می میرد ماه در خواب بیابان چیست  مرگ در ساقه خواهش  و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق  زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است زندگی بعد درخت است به چشم حشره زندگی تجربه شب پره در تاریکی است  زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست خبر رفتن موشک به فضا لمس تنهایی ماه فکر بوییدن گل در کره ای دیگر زندگی شستن یک بشقاب است  زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است زندگی مجذور آینه است  زندگی گل به توان ابدیت زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست هر کجا هستم باشم  آسمان مال من است  پنجره فکر هوا عشق زیمن مال من است  چه اهمیت دارد  گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟  من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست  و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست  گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد چترها را باید بست  زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست  زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت  زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است روشنی را بچشیم شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را  گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم روی قانون چمن پا نگذاریم در موستان گره ذایقه را باز کنیم  و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد و نگوییم که شب چیز بدی است  و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ  و بیاریم سبد  ببریم این همه سرخ این همه سبز صبح ها نان و پنیرک بخوریم  و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید  و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست  و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون  و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت و اگر خنج نبود لطمه می خورد به قانون درخت و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت  و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد  و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریا ها و نپرسیم کجاییم  بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را و نپرسیم که فواره اقبال کجاست  و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است  و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند  پشت سرنیست فضایی زنده پشت سر مرغ نمی خواند پشت سر باد نمی آید  پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است  پشت سر خستگی تاریخ است  پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد لب دریا برویم  تور در آب بیندازیم  وبگیریم طراوت را از آب  ریگی از روی زمین برداریم  وزن بودن را احساس کنیم  بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم دیده ام گاهی در تب ماه می آید پایین می رسد دست به سقف ملکوت دیده ام سهره بهتر می خواند  گاه زخمی که به پا داشته ام  زیر و بم های زمین را به من آموخته است گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس و نترسیم از مرگ  مرگ پایان کبوترنیست مرگ وارونه یک زنجره نیست  مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد  مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید مرگ با خوشه انگور می آید به دهان مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می چیند  مرگ گاهی ودکا می نوشد گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد و همه می دانیم  ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم پرده را برداریم بگذاریم که احساس هوایی بخورد  بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند بگذاریم غریزه پی بازی برود  کفش ها رابکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد بگذاریم که تنهایی آواز بخواند  چیز بنویسد  به خیابان برود ساده باشیم ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت کار مانیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است  که در افسون گل سرخ شناور باشیم پشت دانایی اردو بزنیم  دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم  صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم  هیجان ها را پرواز دهیم  روی ادراک  ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم  نام را باز ستانیم از ابر از چنار از پشه از تابستان روی پای تر باران به بلندی محبت برویم در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم کار ما شاید این است  که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم کاشان | قریه چنار | تابستان 1343 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درود دیشب بعد از جلسه ایوان عصر که بطور اتفاقی با اصغر هدایتی هم مسیر شدم صحبت از اشعار سپهری شد و گفتم ما از کل اشعار سهراب، همین یه تیکه رو بفهمیم تمومه «من الاغی دیدم، یونجه را می فهمید!» این یه جمله خیلی منو تحت تاثیر قرار داد اما قبل از خوانش این جمله گفتم «دور از جون شما» البته نکته ای که اصغر بهم یاد داد این بود که چرا اصلا ما باید بگیم دور از جون!؟ مگه الاغ چه کرده که کمتر از ما باشه همه ما موجود و مخلوق خداییم و اتفاقا کارهایی که ما کردیم را هیچگاه یک الاغ نکرده اما ما انسان ها قرارداد می کنیم که چی یا کی خوبه و بالاتره و چی یا کی خوبه و پایین تره بعد هم اضافه کرد «‏‪‏‪و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون و بدانید اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت!» سهراب عالیه واقعا به عزیزان پیشنهاد میکنم برای تقویت شعرشون حتما آثار ایشون رو بخونن 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*▪️شناخت شناسنامه‌ ای حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه السلام🏴* *✅نام: عبدالعظيم حسنی عليه السّلام* *✅شهرت: شاه عبدالعظیم، سید الکریم، قبله تهران* *✅نام پدر: عبدالله بن علي بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی‌طالب علیهم السلام* *✅نسب: با چهار واسطه فرزند امام حسن مجتبي عليه السّلام* *✅نام مادر: فاطمه دختر عقبه بن قيس دختر اسماعیل بن ابراهیم «هیفاء»* *🌸تاریخ تولد: ۴ ربیع الثانی، سال ۱۷۳ قمري* *🌸محل تولد: مدينه منوره* *☑️تاریخ رحلت و شهادت: ۱۵ شوال سال ۲۵۲ قمری* *✅مدّت عمر: ۷۹ سال* *✅مرقد مطهر: شهر ری، تهران، ایران* *🌸ثواب زیارت: برابر با ثواب زیارت قبر امام حسین علیه السلام* *✅معاصر با امامان: (احتمالا امام كاظم) امام رضا، امام جواد و امام هادی عليهم السّلام* *✅فضایل و مقامات: صحابی امامان، راوی حدیث، عالمی پرهیزکار، با ورع، پارسا، معروف به امانت، صداقت در گفتار، عالم به امور دین، قائل به توحید و عدل* *✅ مهاجرت: هجرت به صورت ناشناس، از مدینه و عراق به شهر ری* *✅سبب مهاجرت: اوضاع سیاسی و اجتماعی، سخت‌گیری شدید خلفای غاصب عبّاسی نسبت به شیعیان و خاندان پیامبر و امامان علیهم السّلام* *✅احترام به امامان: با کمال ادب و خضوع و غایت حیا و تواضع* *✅نقل روایت: نقل بیش از صد روایت از امامان* *✅ستايش امامان از حضرت عبدالعظیم:* *1️⃣ امام هادی علیه السلام: مَرحَباً بِکَ یا أبَاالقاسِمِ أنتَ وَلِیُّنا حَقاً؛ ای ابوالقاسم ! خوش آمدی ، تو حقیقتاً دوستدار ما هستی.* *2️⃣ امام هادی‏ علیه السلام به حمّاد رازی: هرگاه در قلمرو خود در کار دین به مشکلی دچار شدی، آن را با عبد العظیم حسنی در میان بگذار.* *3️⃣ امام هادی علیه السلام: اما انَّکَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدُالْعَظیم عنْدَکُمْ، لَکُنْتَ کَمَنْ زارَ الْحُسَیْنَ علیه السّلام؛ اگر قبر حضرت عبدالعظیم (علیه‌السّلام) را که نزد شماست زیارت می‌کردی، مثل کسی بودی که امام حسین علیه‌السّلام را زیارت کرده باشد.* *4️⃣ امام رضا علیه السلام: اى عبد العظيم! دوستانم را از جانب من سلام برسان و به آنان بگو كه:* *شيطان را به دل های خود راه ندهند، ايشان را به راستگويى و امانتدارى سفارش كن، به آنان توصيه كن كه خاموشى گزينند و بحث و جدل در کارهای بیهوده را رها کنند، به یکدیگر روی آورند، و به دیدار هم روند، زیرا این کارها سبب تقرّب و نزدیکی آنها به من می‌شود، خود را مشغول ریختن آبروی یکدیگر نکنند، که من با خود عهد کرده‌ام، هرکس مرتکب چنین کاری شود و یکی از دوستانم را ناراحت و خشمگین سازد، از خداوند بخواهم که در دنيا سخت‌ترين عذاب را به او بچشاند، و چنین فردی در آخرت از زیانکاران خواهد بود!...* 🎆💐 ولادت پرخیر و برکت کریم ابن کریم مولانا ابوالقاسم عبد العظیم حسنی علیهماالسلام را به محضر آقا بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه ارادتمندان جنابشان تبریک عرض می نماییم التماس دعا دارم ازهمه عزیزان🙏 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷💚 به پیشگاه حضرت عبدالعظیم حسنی (س) می ............... بریز ای ساقی از دست حرم، می را بده از باده ات جام پیاپی را ببار و جان ببخش این بار، بر خاکم همانطوری که سبزی داده ای ری را بیا ای نوبهارِ دل که تقویمم نمی خواهد شب طولانی دی را به دل گفتم کجا آرام می گیری!؟ نشانم داد فوراً گنبد وی را همینکه زل زدم بر مرمرِ صحنش به یاد آورد پایم سنگ و لِی لِی را چنین بی سایبان قبر حسن، تا کی!؟ همیشه گریه کردم گریه... این کِی را!؟ شب جمعه ست و تو از کربلا لبریز بخوانم روضه ی گودال یا نی را!؟ ................................................ عبدالعظیم حسنی (۱۷۳-۲۵۲ق) مشهور به شاه عبدالعظیم و سیدالکریم از سادات حسنی و از راویان حدیث. نسب او با چهار واسطه به امام حسن مجتبی(ع) می‌رسد. 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤦🏻😷🤦🏻😷🤦🏻😷🤦🏻😷🤦🏻😷 فکر کن تهران بدون حضرت عبدالعظیم در خودش از این همه آلودگی می شد خفه قم المقدسه 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙏🏻🌷 تقدیم به .............. در شبِ ظلمت همینکه جلوه گر شد روی ماهت جان گرفت آیینه ی از نگاهت ۱ شد دلت زندانی ، سفر کردی به خویشت با راضی شدی از انتخاب دلبخواهت گوهر گرفتی از با هر دل به دریای زد نغمه ی جانسوز آهت با خودت آوردی از جای پایت سبزه رویید و جهان شد رو به راهت ها دنبال می دویدند و بریدند! در شبِ «»، در دل و ۲ آن ، آمدند از چون تو هم مانند ، بود گناهت روزها را روزه بودی و شبت پر بود از ابر قطره قطره، شمع جانت آب می شد از جراحت شیعیان را با همان حال نزارت، چاره بودی بسترت، شد و در حسرتت ماند استراحت ، دارد بر تو ، از کلامت می هراسد دارد از ، ترس دارد از سپاهت را نه، که ایرانی به دستت دارد این حرم یعنی ، چه دارد تکیه گاهت!؟ هم پریشان و هم پریشان شد هرکه دادت یک سلام و خیره شد بر بارگاهت گفت یک به آقا: «بچه ی پایینِ شهری... که کبوتربازها را هم گرفتی در پناهت #«طیّب» از خورشیدِ خشت گنبدت، شد آسمانی آفتابا...! نقره‌داغم کن که هستم روسیاهت» قم المقدسه .................................................. ۱. عبدالعظیم حسنی در روز پنج‌شنبه چهارم ماه ربیع‌الثانی سال ۱۷۳ قمری، در زمان پیشوای هفتم شیعیان در شهر مدینه زاده شد. ۲. نجاشی به نقل از احمد بن محمد بن خالد برقی نقل کرده است که عبدالعظیم در حال فرار از سلطان، به ری آمد و در سرداب خانه یکی از شیعیان در محله «سِکة المَوالی» (کوچه و محله دوستان اهل‌بیت) ساکن شد. او در همان سرداب به عبادت می‌پرداخت، روز را روزه می‌گرفت و شب را به عبادت می‌گذراند. وی مخفیانه از منزل بیرون می‌آمد و به زیارت قبری می‌رفت که آن را قبر یکی از فرزندان موسی بن جعفر(ع) می‌دانست. 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😭🙏🏻😭🙏🏻😭🙏🏻😭🙏🏻😭🙏🏻😭 شب های جمعه بی حرم می مردم آقاجان ممنون که بخشیدی به ما عبدالعظیمت را قم المقدسه 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻🌺 به پیشگاه دلبسته ................ ما را گوشه ای بنویس، از دلبسته‌هایت - در قیامت، خاک پای جمعی از همدسته‌هایت ما را مُحرم خود کن که دور تو بگردد تا بریزی در ، قدری از سربسته‌هایت با چشمان تو شد شهری می رسد از من و و پاره هر ، شد دلم در مرمرت ، شبت و حوضت، است در صحن ها مست از عارفانِ بی شماری، در شبِ چشم تو خوابند از تو را بگیرم یا که از وارسته‌هایت گاه ساعت ها در این خیره به خویشم گاه ماتِ شاه‌بیتِ ما فقیران، است مرهمی باش ای بر غم دلخسته‌هایت ما اگر بی حرم باشیم مُردیم این تو و این ما، این تو‌ و وابسته‌هایت قم المقدسه 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15