به وقت #خاطرات عروسی
احتمالا این سمی ترین خاطره ای باشه که تا حالا شنیدین داستان برمیگرده به حدود ۲۰ ساله پیش...
نمیدونم یادتون هست یا نه ولی یه مدت جوهر شوخی مد شده بود یه جوهر ابی بود که میریختی روی لباس و بعد از چند دقیقه از بین میرفت🙄
یه بنده ناخلف خدا اینو دست دوستش میبینه و از دوستش میگیره تا با عروس که خاله من بود شوخی کنه🫠
اما از اون جایی که آقای دوست خیلی انسان * بود، به جای جوهر شوخی جوهر واقعی بهش داده بوووووود:))))
اون آقای نسبتا محترم بد بخت هم جوهر شوخی رو ریخت و همه منتظر بون که از بین بره ولی نرفتتت🫠🫠🫠🫠
عروس حالش بد شد غش کرد و کل عروسی به فنا رفت دعوا شد و .....💔💔💔
وجدانن هر شوخی رو نکنید این آقای* مهم ترین روز زندگی خاله و شوهر خاله من رو خراب کرد و واقعا شوخی اصلا جالبی نبود😒😒💔
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه داری
با این ترفند،استیل زنگ زده رو عین روز اولش کن
#خانه_داری
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام من دو روزه که با کانالتون آشنا شدم
خیلی خوشم اومد واقعا محشره😍
حدوده8 ماه میشه که عروسی کردیم👰🤵 یه سالم که نامزد بودیم...
منو خواهر شوهرمو مادر شوهرم خیلی دوسم داشتن آقاییم هم که بیشتر...
ولی یکی از رفتارایه من باعث شد که همه از من یکم دلخور بشن و ازم بدشون بیاد🤦🤦♀
رفتاره بده من این بود جوابه همه رو میدادم وقتی آقاییم چیزی تو جمع میگفت به شوخی من جدی میگرفتم و عصبانی میشدم و تند جوابشو میدادم🙀
ولی الان خوشبختانه خیلی رفتارم و عوض کردم
امیدوارم که هیچ موقع جلویه کسی شوهرتون رو ناراحت و ضایع نکید..
با تشکر از همتون😘😘😘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
اعتراف میکنم سال ۹۸بود که مهمون غریبه برامون اومده بود و یه بچه بیش فعال فوق العاده شیطون داشتن
ما لریم اونا از اقوام دیگه بودن و کلا زبون محلی هم رونمیفهمیدیم
خلاصه نشسته بودیم سرسفره غذابخوریم که بچه شروع کرد😂کلیدای ماشین باباشو مینداخت هوا و تق میفتاد تو خورشت دوباره ورش میداشت و کارش این بود
ازونورم بابام عصبی میشد و به لری غرمیزد که عجب بچه ایه چرا نمیشینه زمین(چنی جِغِله نیشینه زِمی کوشتمو😂لرا میفهمن)ولی چون مهمون بودن نمیشد چیزی بگه
دوباره بعدشام شیشه میز پذیرایی رو با دستش کشید زمین شکست
یه تیکه بزرگ ازش مونده بود با پا میپرید روش ک اون تیکه هم بشکنه😑😂پای خودشم زخمی شد
خواستم بگم پدر مادر این بچه ها به شدت سختی میکشن و معذبن معمولا، اگر چند روز مهمان ما بودن تحمل کنیم .
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرز تهیه مرغ جدید😍😋
مواد لازم :
ران مرغ
پیازچه یا پیاز
سرکه یا آب نارنج
کنجد برای تزیین
پودر زنجبیل
مواد سس :
سویا سس ۱ کاپ
سس چیلی ۳ ق غ
آب یا آب سیب
سرکه ½ پیمانه
عسل ۲ ق غ
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اتفاقات_واقعی
ما دوتا خونه توی یه روستای قدیمی داریم یکیش برای مامان بزرگ مامانمه (ننه میگیم)یکیشم برای مامان بزرگ خودمه اینا دو سه دقیقه باهم فاصله دارن خونه مامان بزرگ من تک خونه و وسط یه جنگله بزرگه، خلاصه دو سه سال پیش رفتیم روستا و رفتیم خونه ننه ،(منو مامان بزرگمو مامانمو خالم بودیم) من قهر کردم ساعت ۹ تنها اومدم خونه خودمون نشستم... خلاصه نیم ساعت بعد مامانم اومد که تنها نباشم ی ۱ رب بعد صدای خالمو شنیدیم که میگف زهرا(مامانم)بیا درو باز کن مام تعجب کردیم که چرا انقد زود اومدن مامانم گف باشه بعد دوباره داد زد که بیا درو باز کن مامانم رف جلوی در دید هیچکس نیس ،رف جلوتر دید بازم هیچکس نیس برگشت خونه و درو بست،یه ساعت بعدش خالم اومد و کلی قسم خورد که ما اصلا نیومدیم تازه اومدیم، باز این اتفاق یجور دیگش برای خالم افتاد تو همون خونه...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خواب زیاد میبینی و توی پیدا کردن تعبیر دقیق و درستش سردرگم میشی؟؟؟😥
خیلی از تعبیرا درست نیست و باعث دلهره و نگرانی میشه😓
این کانال تعبیر خواب های دقیق و صحیح از 👇
#یوسف_پیامبر
#ابن_سیرین
#امام_صادق داره که کمکتون میکنه به جواب درست برسید👌
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
تعبیر خواب رایگان هم براتون انجام میشه👆✅
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن وزندگی
اگر زنی شوهرش به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇🔮
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
عالیه این دعا 😳👆
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
ســــــلاااام خانمای عزیز
این چندمین باره که دارم براتون ایده میزارم امیدوارم استفاده کنید من که با انجام این کار زندگیم بهتر شده 😊
همسر بنده قبلا خیلی قد و #مغرور بود خودمم غرور زیاد و #بیجا داشتم انقدر داشتیم بد پیش میرفتیم که رابطمون روز ب روز بدتر میشد و سردتر تا اینکه تصمیم گرفتم درستو حسابی باهاش صحبت کنم
هربار ک #مستقیم باهم صحبت میکردیم ایشون #گارد میگرفتو از رفتاراش #دفاع میکرد و منم که عصبی... بحثمون میشد و ناراحتی پیش میومد
تا اینکه یه #فکری ب سرم زد :
اینکه وقتی میخوام ازش انتقاد کنم بهش نگم #تو این کارو کردی یا #من با این اخلاقات مشکل دارم
مثلا تو #تایمی ک #انرژی داشتو شاداب بود کلی باهاش بگو بخند میکردمو وسط حرفامون یهو میگفتم : بیچاره کسایی که شوهرای اخمو دارن نمیتونن باهاشون راحت حرف بزنن میدونی چیه آقایی من انقده خوشحالم که میتونم باهات راحت حرف بزنم انقد خوشحالم که پذیرش داریو حرفامو گوش میکنی😊
اونم #آماده میشد حرفامو بشنوه
مثلا بهش میگفتم تو همه اخلاقات خوبه خیلی خوشحالم که انتخابت کردمو بخاطرت توروی همه وایسادمو آخر بهم رسیدیم☺️
الان به همه ثابت کردی که من فقط با تو خوشبخت میشدم.
(بعد انتقادمو بطور نامحسوس بیان میکنم) فقط یه وقتایی شیطون گولت میزنه و ناراحتم میکنی😔 اونم سریع میگه کِی؟
میگم مثلا دیروز که داد زدی سرم خیلی غصم گرفت، انقد بغض کردم 😢
ترسیدم بیام سمتت دوباره داد بزنی سرم
ازینجا به بعد دیگه آقاییم کلی قربون صدقه خانمش میره😁😁😁
یا مثلا یجور میحرفیم که یعنی طرف مقابل راهنمامونه
مثلا یکبار رفته بودیم مسافرت خونه دوست همسرم ، شوهرم با دوستاش رفتن ک یکی دوساعته یه ماشین معامله کنن و برگردن
منم که تازه با خانم دوستش اشنا شده بودمو ازشم خوشم نمیومد عذرخواهی کردمو گفتم میرم بخوابم
هی منتظر موندم تا بیان هی زنگ میزدمو همسرم میگفت بخدا کارشون تموم نشده
(چون اون طرفی ک قرار بود بخرن ازش ماشینو اشنا بودو با اصرار اینارو نگه داشت) خلاصه تا 6 صبح منتظر بودمو زنگ میزدم
انقدر عصبی بودم ک میخواستم تنها برگردم تهران ، دقیقا روز تولدمم بود😔
وقتی اومد انقد ناراحت بودم فقط با بغض نگاهش کردم
هی اومد دلجویی کنه منم محل نزاشتمش
بعد ک میخواستم غر بزنم سرش چون روم نمیشد بهش اعتراض کنم(اول عقدمون بود هنوز روم باز نشده بود😂😂) بخاطره همین یجور دیگه بیان کردم گفتم ازت #راهنمایی میخوام با تعجب گفت 😳بگو عزیزم
گفتم آقاییم خیلی ناراحتم کرده خیلی ناراحتم ازش در حدی که میخوام فقط گریه کنم تا صبح منتظرش بودم که بیاد شب تولدمو کنارم باشه اونم انقدر بهم بی توجه بود و دوسم نداشت که اهمیت بده و با دوستاش رفت
خلاصه کلی گله کردمو اخرشم گفتم توروخدا بین خودمون بمونه آ
اونم ک حسابی شرمنده شده بود توضیح داد ک واقعا تو مضیقه بوده و اصلا بلد نبوده تو شهر غریب 2_3 شب برگرده و خودشم با دوستش بخاطره این مسئله بحثش شده
تازه اونم از زبون خودش گفت ولی نه ب من ، به مشاورش ک خانمش بود😜
به امید خوشبختیمون خانمای گل ایرانی😍😘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌸❤️ بازم ستایش شروع کرد گریه و زاری کردن... واقعا قلبم به درد میومد از ناراحتیش اما م
داستان زندگی 🌸
خالم شروع کرد دعوا کردن که معلومه تو به دخترت یاد میدی زبون درازی کنه
مامانمم گفت آره من یاد میدم تو فکر کردی فقط خودت بلدی اینکارا رو؟ دختر من زن پسرته باید قبول کنی که حرف اون تو خونه خودش باید پیش باشه
خالم گفت باید از رو نعش من رد بشید که زندگی پسرمو مدیریت کنید
مامانمم گفت نه ما با تو کاری نداریم طلاق دخترمو میگیریم تو با خیال راحت تو زندگی مصطفی مدیریت کن
بعدم درو بست اومد تو خونه، از اینکه چنین جوابایی به خالم داده بود خوشم اومد
دیگه از مصطفی خبری نشد تا اینکه رفتیم دادگاه، اونجا تو راهرو مصطفی گفت لیلا این دیوونه بازیا رو درنیار برگرد خونه مردم بهمون میخندن
گفتم مردم اون موقع بهمون میخندن که من مثل کلفتا هرچی میگید بگم چشم
بعد ازش فاصله گرفتم حتی بهش نگاهم نکردم که رفتیم پیش قاضی گفتم بخاطر دخالتای مادرش طلاق میخوام
قاضی گفت این دلیل موجه نیست برید باهم صلح کنید
وقتی اومدیم بیرون گفتم مصطفی من امکان نداره صلح کنم تو زن خونت مادرته منم نمیتونم کلفت باشم پس جدا زندگی کنیم
گفت نه من اینجوری قبول ندارم
گفتم حالا یا قبول داری یا نداری من شرایطم اینه
بعدم برگشتم خونه مامانم، همون شب اومد دنبالمون گفت یا برگردیم خونه یا میره از مامانم شکایت میکنه میگه اون منو مجبور کرده از خونه برم
اولش قبول نکردم ولی بعد راضی شدم برگشتم خونه اما نه باهاش حرف میزدم نه خونه تمیز میکردم نه آشپزی میکردم، هر وقتم میگفت چرا غذا نداریم یا جرا خونه تمیز نیست میگفتم من زن این خونه نیستم که بخوام تمیز کنم به زور برگشتم
یک ماهی اینجوری گذشت، تو اون یک ماه از مادرش خبری نبود تا اینکه یه روز اومد تا درو باز کردم قیافه گرفت رفت جای همیشگیش نشست، منم قیافه گرفتم رفتم چایی دم کردم
وقتی برگشتم گفت ستایش لباس جدید نخریدی؟
ستایش گفت چرا مادرجون بابام خریده
برگشت به من گفت برو لباس ستایشو بیار تنش کن ببینم چطوریه
گفتم من کمرم درد میکنه تو کمدشه
گفت ستایش تو برو بیار
ستایش زود دوید اومد سمتم گفت مامان اجازه میدی برم لباسو بیارم؟
گفتم آره مادر برو
یهو خاله عصبانی شد گفت چرا از مامانت اجازه میگیری؟ من بزرگترم وقتی گفتم برو بیار باید بری
گفتم شما بزرگتری درست اما تو خونه من بچم از حرف من اطاعت میکنه نه شما
گفت کی این حرفو زده؟
گفتم خودم این حرفو زدم یه مدت کوتاه اومدم فکر کردید خبریه؟ تا رنگ لباسای منو شما انتخاب کردید ... اما دیگه بسه، از این به بعد من تو خونه خودم تصمیم میگیرم شما تو خونه خودت
پا شد اومد طرفم دستشو برد بالا کتکم بزنه که....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام من ۱۸سلامه آقامون ۲۲سالشه ممنون ازکانال خوبتون به من امیده زندگی کردن داده
من خودم خیلی لجبازم خیلی زود قهر میکنم زودم ناراحت میشم بعضی موقع ها شده این زود ناراحتیم باعث بشه که آسیب روحی زیاد بخورم یه جورشده بودم که به همه بدبین شده بودم به آقامون ، دوست نداشتم تنهاش بزارم فک میکردم همه بامن دشمنن به خاطره همین آقامون😧 خیلی سرد شده بود حتی شاید هفته یکبارم دوست دارم یا یه پیام عاشقانه نمی داد ، یا دوست داشت همش پیش دوستاش باشه یا وقتی میومدخونه همش تویه گوشی بود ، دیگه خودمم خسته شده بودم از زندگیم همیشه قهر ، همیشه بدبینی داشت نابودم میکرد
تا اینکه اگه ناراحتم میشدم دیگه برویه خودم نمی اوردم عصبانی نمی شدم میرفتم یه گوشی چندبار #نفس_عمیق میکشیدم و آروم میشدم
با آقایمون صحبت میکردم بعد که یکم از ناراحتیش کم میشد میگفتم عزیز خب خیلی کار بدی کردی من از این کارخوشم نمیاد ، اونم ازطرف شاهزادم بعدم آقایم کلی قربون صدقم رفت و قهر اون شبمونم بامعذرت خواهی تموم شد
خانومایه گلم با صبرکردن چند تا نفس عمیق میشه زندگی درست کرد که همه حسرتشو بخورن
خانومایه که مثل من کم تجربه هستن از اطرافیلنتون خواهشمندم تو یه این کانال عضوشون کنین بزار این هنوز که دیر نشده زندگیشونو پر از عشق آغاز کنن
ممنون ازکانال خوبتون
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•