eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.1هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 🔶 1روز به همسرم گفتم: آدم وقتی ۱چیزی رو با سختی به دست میاره، حواسش هست خراب نشه یا از دستش نده. خودمونو مثال میزنم. یادته چقدر سختی کشیدیم تا الان باهم خوشیم؟ پس حواسمونم هست که این باهم بودن خراب نشه. همین یادآوری کوچیک کلی رفتار همسرمو داد. 🔵 خانوما! چشم و معجزه میکنه. داشتیم میرفتیم عروسی، پسرم کلی شیطونی کرده بود. همسرم کلافه گفت: با خودت ببر زنونه. منم یاد این کانال افتادم، گفتم: چشم و ساکت نشستم. ۱۵ دقیقه نشد، همسرم اومد دنبالش. تا آخر شبم مراقب پسرمون بود. 🔵 تون رو بگین، تهش بگین: "بازم هرچی تو بگی. همون کار رو انجام میدیم." رد خور نداره. گفته شما انجام میشه.😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🕊 کمک به درمان نوزاد مبتلا به بدخیم استخوان 🏮 دختر بچه مبتلا به توده سرطانی بدخیم استخوانی (سارکوم یوئینگ) بعد از جراحی سختِ توده نخاع ، دچار آسیب های متعدد از جمله حبس ادار ، دفع مکرر و بی اختیار مدفوع و بی تعادلی شده و علاوه بر لوازم بهداشتی و شیمی درمانی ، به فیزیوتراپی و کار درمانی هم نیاز داره. 🍃 تسلای دل امام زمان عج و به نیت فرج در درمان و معیشت ِ این نوزاد معصوم سهیم باشید شماره کارت‌ به‌ نام مجموعه جهادی
5892107046668854
● Ir
820150000003101094929079
کد دستوری👈‎
*6655*1*33#
● 🪩 اطلاعات و ارتباط بیشتر 🔽 ┏━━━━━━━━━━━━━━━🇮🇷┓ https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm ┗🕊━━━━━━━━━━━━━━━┛ مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر(درمانی،عمرانی، تبلیغی، فرهنگی و..) می‌شود. گروه جهادی مورد تاییده.با خیال راحت کمک کنید
آدم و حوا 🍎
🕊 کمک به درمان نوزاد مبتلا به #سرطان بدخیم استخوان 🏮 دختر بچه مبتلا به توده سرطانی بدخیم استخوانی
🏮این طفل و خانواده ش گرفتار شرایط سختی شدند؛ متاسفانه جراحی انجام شده بر نخاع و تعادل و تکلم بچه هم اثر منفی شدید گذاشته. نیاز به حمایت مستمر دارن که ان شاالله امید به بهبودش حفظ بشه ...در حد توان حامی شون باشیم .
❣️❣️🕊️ 🌸 🌸سلام من به مهدی و به قلب آسمانی اش 🌸سلام من به پاکی و به لطف و مهربانی اش 🌸 🌸سلام من به لحظه ای که می رسد ظهور او 🌸 🌸سلام من به لحظه ای که می رسد عبور او 💙۱۴ صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف💙 🌤اَللَهُمَ عَجِل الَوَلَیک به حق زینب کبری سلام الله علیها⛅ 🕊️🕊️🌾🌸🌾
تجربه عقد : سلام من ۲ ساله با پسری از شهرمون به صورت کاملا سنتی عقد کردیم روز خواستگاری مهریه من رو ۱۰ سکه به اسم پدر شوهرم انداختن و پدر شوهرم و مادر شوهرم هم قول دادن یه خونه برامون میگیرن و عروسی میگیریم ۳ ماه بعد عقدمون پدر شوهرم فوت کرد اون پولی رو هم که قرار بود پدر شوهرم برامون خونه بگیره برادر شوهرام گفتن حق ماست و دادیم به اونا الانم اون ۱۰ سکه ای که به اسم پدر شوهرم بود برادر شوهرم و مادر شوهرم نمی‌خوان بدن شوهرم هم از اونا همش حمایت میکنه چندین بار هم سر این موضوع دعوامون شده الانم میگه من ن میتونم عروسي بگيرم و خونه بگیرم جهاز منم همش امادس و پدر و مادر من آماده عروسی ولی خانواده شوهرم حتی از عروسی هم حرف نمیزنن حس میکنم میخوان همش حق منو بخورن الانم توی وضعیت بدی قرار گرفتم ن مادر شوهرم میخواد کمکمون کنه ن هم چیزی همین طوری علافیم فعلا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ژست عکاسی ❤️❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
از وحشت فکر اینکه یعقوب رو کشتم خشکم زده بود .. پسر جوون با داد و بیداد اومد نزدیکم و دستش رو بلند ک
داستان زندگی زن جوون گفت الان دکتر میاد میگه .. چند دقیقه بعد دکتر هم بیرون اومد و عینکش رو بالای سرش گذاشت و پرسید مطمئنید رفیقتون از بلندی سقوط کرده ؟ من با تعجب به اسد نگاه کردم که زود به دکتر گفت آقای دکتر جلوی چشم خودمون از بالای کیسه های آرد افتاد .. دکتر روی کاغذی که دستش بود چیزی یادداشت کرد و گفت فعلا زنده است .. اگر تا صبح اتفاقی نیوفته میتونم بگم که خطر رفع شده ولی .. نگران پرسیدم ولی چی؟ _ولی ممکنه دچار عارضه بشه .. پسر جوون پرسید چه عارضه ای ؟ _ممکنه بیناییش دچار مشکل بشه .. ولی همه چی صبح معلوم میشه شما هم فعلا دعا کنید .. دکتر که رفت پسر جوون به دیوار تکیه کرد و نشست .. اسد پشتش رو کرد و گفت فکر کنم میمرد دردسرمون کمتر میشد .. این زنده بمونه ، کورم بشه لال نیست که میره همه چی رو میگه .. این پسرم دیگه به دردمون نمیخوره .. روی نیمکت نشستم و گفتم یعنی الان دعا کنیم که یعقوب بمیره؟ اسد کنار صورتش رو خاروند و گفت یه پولی میدادی به خانواده اش و یه پولی هم به این پسره .. هلاک پوله واسه چند قرون همه کار میکنن .. چشمهام رو ریز کردم و گفتم هم صنم خلاص میشه... اسد صداش رو پایین تر آورد و گفت همین الانم پول بدی این پسره کار یعقوب رو تموم میکنه.. خیره نگاهش کردم و گفتم اسد جدی که نمیگی؟ اسد گفت خب قسمت آخرش که جدی نبود ولی به بقیه اش فکر کن که مردنش نفعش واسمون بیشتره .. دستهام رو روی سرم گذاشتم و گفتم صبر میکنیم ببینیم خدا چی میخواد تو برو خونت من اینجا میمونم .. اسد سیگار دیگه ای رو روشن کرد و گفت حالا میرم .. چند ساعتی گذشته بود .. اسد با پسر جوون به حیاط مریضخونه رفتند و صحبت میکردند .. یک بار موقعی که پرستاری به اتاقی که یعقوب بود، میرفت از کنار در نگاهش کردم ولی نفهمیدم حالش چطوره؟ خسته بودم.. روی نیمکت دراز کشیدم و کم کم چشمهام گرم شد و خوابم برد .. با صدای پرستارها و رفت و آمد به اتاقی که یعقوب اونجا بود چشمهام رو باز کردم .. اسد بالای سرم ایستاده بود پرسیدم چی شده ؟ اسد ابرویی بالا انداخت و گفت نمیدونم .. به اطراف نگاه کردم و پرسیدم پسره کجاست؟ _رفت خونه اش ... با شنیدن صدای دکتر که به پرستارها گفت تموم کرد .. روشو بکشید به اسد نگاه کردم و پرسیدم اسد ... تو که... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به اسد نگاه کردم و پرسیدم اسد .. تو که.. اسد فکش رو جلو داد و گفت من چی؟ جوابی ندادم و بلند شدم تا جلوی در رفتم و به پرستار گفتم بیمار ما تموم کرد؟ پرستار در اتاق رو بست و با دست اشاره کرد به نیمکت و گفت شما برو بشین .. تخت بغل بیمار شما فوت کرده.. آسوده نفسی کشیدم و دوباره روی نیمکت نشستم .. اسد خیره نگاهم کرد و گفت تو در مورد من چی فکر میکنی؟ موهام رو مرتب کردم و کلاهم رو گذاشتم و گفتم من همینطوری یه چی گفتم .. اسد خواست سیگاری روشن کنه .. از دستش گرفتم و گفتم حالم خرابه تو هم هی این لعنتی رو دود میکنی بدتر میشم .. اسد دلخور جعبه ی سیگار رو تو جیبش گذاشت و گفت بخاطر همین حال خرابت فعلا هیچی بهت نمیگم ... پرستاری به اتاق یعقوب رفت و چند دقیقه بعد مارو صدا کرد .. یعقوب با چشمانی بسته روی تخت بود .. دکتر گفت دوستتون به هوش اومده و خوشبختانه خطر رفع شده ولی .. الان که معاینه کردم ... چشمهاش دید نداره .. اسد پرسید یعنی کور شده؟ واسه همیشه؟ دکتر سرش رو تکون داد و گفت عصب بیناییش آسیب دیده و بیناییش خیلی کم شده ، ولی این امکان هم هست که با گذشت زمان و ترمیم سلولها کمی بهتر بشه .. گفتم آقا دکتر هر کار میشه واسش انجام بدید تمام هزینهاش با من .. دکتر خواست جواب بده که یعقوب با همون چشمهای بسته نالید خود این عوضی منو به این روز انداخت آقای دکتر نزار فرار کنه.. بدید دست آژان .. دکتر نگاهی به من ، نگاهی به پرستار همراهش انداخت و گفت نگهبان رو خبر کن .. اتفاقی که میترسیدم در حال رخ دادن بود .. اسد تخت رو دور زد و بالای سر یعقوب ایستاد و گفت چیکار میکنی؟ خودتم میدونی مقصری.. همه هزینهات رو میدیم شکایت نکن .. یعقوب ناله ای کرد دکتر دست اسد رو گرفت و گفت شما هم برو بیرون .. نگهبان مریضخونه اومد و با اشاره دکتر به دستهام دستبند زد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام میخوام یکی از تجربه های ترسناکم رو بگم . من چون زایمانم سزارین بود رو تختم تو اتاق نخوابیدم چون بلند شدن و خوابیدن رو تخت خیلی سخت بود برای همین ی کوشه تو حال خونم تشک برام انداخته بود بعد من خونم بزرگ و قدیمی هست و مسترابش بیرونه ی روز ک خواب بودم دیدم ی نفر بالا سرم نشسته بیدار شدم دیدم خواهرم کوچیکم میخواد دختر رو بغل کنه دعواش کردم گفتم دست نزن بچه خوابه تو بچه ای نمیتونی بغلش کنی دست نزن بهش خیلی خشن بهش گفتم یهویی مامانم از اشپز خونه اومد گفت با کیی حرف میزنی تا ب مامانم نگاه کردم گفتم ببین ستاره میخواد دخترم رو بغل کنه دقیقا همون لحظه خواهرم از بیرون اومد تو خونه گفت من دستشویی بودم کنار دخترم رو نگاه کردم هیچ کسی نبود😐توهمم نزدم چون همه چیم نرمال بود و حالم کاملا خوب بود  •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ۲۴سالمه دخترم سال آخر دبیرستان مثل سگ درس خوندم رتبم شد ۲۳ میتونستم برم حقوق ولی دوست نداشتم رفتم فرهنگیان دبیری خوندم که عاشقشم بلافاصله بعد از کارشناسی، ارشد جامعه‌شناسی خوندم و بعدش دکتری الان ترم اول دکتریم استاد شدم توی همون دانشگاه فرهنگیان با کمترین سن ممکن ، کاریو انجام میدم که همیشه عاشقش بودم درآمدش خوب نیست ولی باهاش آرومم ر‌وزی که سرکار نمیرم روانم ناآرامه یه توصیه میکنم جایی باشید که دوستش دارید و باهاش آرامش دارید چه با درس و چه با هر چیزی... عاشقش باشید و برید دنبالش اینجوری خوشحال‌ترین میشید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 ســـــــــــلام ❤️😍❤️😍❤️ خب خب بریم سراغ تجربه ها! 1⃣ آقایی من از اون دسته مرداییه که زودی میشه😱😞 ولی خب چیکار باید کرد؟! اینجاست که باید خونسرد باشیم. بذاریم هرچی دوس دارن بگن. بعد که رفع شد عصبانیتش، برید و بامهربونی حرف بزنید. 😍❤️☺️ 2⃣ شما رابطتون با خانواده ی همسر چجوریه؟! من که بدجوری خودمو تو دلشون جاانداختم.😝😁 میدونین چجوری؟! ازهمون اول بودم و خوب رفتار کردم. اینجوری اقایی خیالش راحته و نمیذاره کسی کنه تو زندگیمون. 😀 3⃣ یکی از دلایلی که به آقایی دلگرمی میده اینه که بیجا ندارم. باورتون میشه من تابحال حتی درخواست یه شارژ هم نکردم؟! خانوما وقتی اقاتون نمیتونه چیزی فراهم کنه، ازش نخواین. احساس ضعف میکنه. 😔🙏🏼 4⃣ توی جمع هواشونو داشته باشید. مطمعن باشین اونا هم مقابله به مثل میکنن. من یه روزی مامان و فامیلاش داشتن شوخی میکردن که وقتی عصبی میشه نزدیکه هممونو بخوره 😂😝 بعد که ازم پرسیدند، به خرج دادم و گفتم: با من که مهربونه. 😍 نمیدونید چه ذوووقی کرد. 5⃣ . همیشه به آقاتون بگید بهت اعتماد دارم و گاهی آقایی پاکم، مرد باغیرتم، مهربونم و... صداشون کنید. جواب میده خیلی.😊 بقیه ی تجربه وایده های جالبی که دارم رو هم میفرستم براتون. 🙊😅 صلوات. ✍ پیامبر اکرم خطاب به دخترشان حضرت فاطمه زهرا (س) : بهترین زن ، زنی است که چیزی از شوهر نخواهد که در نباشد حواستون باشه این با درخواست نیازی که در توانش باشد فرق میکند و لازم است از شوهرتان بخواهید و مرد از این کار خوشحال میشود •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•