eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت عروسی سلام حالتون چطوره؟ عروسی یکی از فامیل های نسبتا نزدیکمون بود که عروس خراسان شمالی بود خانواده داماد یزد و ما هم اصفهان 🥱😂 ما بخاطر شغل پدرم نشد بریم، ولی خاله عروس که فامیل نزدیکمون میشه تعریف میکرد یه سری مهمون دیگه که از شهر های دیگه اومده بودن و به اضافه خانواده و فامیل داماد همه خونه مادر عروس رفته بودن چتر پهن کردن و خونه اونا هم کوچیک و با خرج و مخراج زیاد شام و صبحونه و ناهار. و اونا انقدر عقل نداشتن برن هتلی جایی و تازه بعد از اون هم همین افراد بعد عروسی همراه عروس رفتن یزد و پنج شیش روز اونجا بودن و در اخر هم باقهر دعوا برگشتن خونه هاشون که چرا ما رو درست تحویل نگرفتن. 🫤 ما خودمون عروسی همین خاله که میگم وقتی رفتم خراسان هممون با همین افراد هتل رزرو کردیم و هرکسی که اومده بود از فامیل باهامون خودشون خرج و مخارشون و میدادند. بعضیا واقعا ... که همچین کاری میکنن شاید یکی پول نداشته باشه اینهمه هزینه برای مهمون بکنه به نظر من توی این دوره همه شرایط بقیه رو درک کنیم 🙂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام به تمام خانمایه گل کانال راستش من تجربهارو میخونم خیلی میبینم که بعضیا زیر بیست سال ازدواج کردن چه دختر چه پسر زیر بیست سال دارن و هیچ چیزی رو جز اونیکه دلشون میخواد من خودم تو ۱۶سالگی با اقایی ازدواج کردم که ده سال از من بزرگتر بود این اقا از روز خواستگاری گفت ولی من باورتون نمیشه من حتی واسه نداشتم شاید خنده دار باشه ولی من فقط از تیپ و فرم عینک ایشون خوشم امد😄 خب من سنی نداشتم نمیدونستم معیار اصلا چی هست ! بعد از ۸ سال با یه بچه جدا شدم... کاش میشد تو ایران سن پسرا واسه ازدواج ۲۶بود و سن دخترا ۲۴ باور کنید امار به طور چشم گیری میومد پایین من الان دوباره ازدواج کردم ولی این دفعه با کردم همه چیزارو هم خودم هم پسرم تو ارامش زندگی میکنیم ولی ۸سال از قشنگترین سالهایه عمرم به هدر رفت کاش قبل ازدواج بریم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
پدربزرگم کشاورزه وقتی جوون تر بوده کاراشو که سر زمین انجام میده شب داشته با موتور برمیگشته که یهو میبینه همسایشون داره رو کوه ها و تپه ها بپر بپر میکنه.. بابابزرگم هم بهش میگه خاله معصومه(اسمش این بوده) تو اینجا چیکار میکنی؟اون هم یهو برمیگرده رو به بابابزرگم و با فریاد میگه خالههههه معصومههههه کیهههههههه؟ بابابزرگم هم که دیگه الفرار... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 آبلیمو برای جلوگیری از سوراخ شدن کتری •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی یه دو خط خاطره غمگین بگم واستون🥲 مادربزرگم فردای عروسیش از مادرشوهرش کتک خورده فقط بخاطر اینکه صبح زود خونه رو تمیز نکرده رفته فرشای خونه رو شسته غذا پخته شبم از شوهرش کتک خورده فقط بخاطر حرفهای مادرشوهر😭 زمانای قدیم خیلی خوب برخورد نمیکردن با عروسا، خوب شد گذشته ها در گذشته موند •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃 سه تاترفند خونه داری •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خسته نباشین من 3روزه باکانالتون اشنا شدم خیلی خوبه ب همه هم معرفیش کردم من ی دختر 18سالم ک نامزد کردم و نامزدم 27سالشه من خیلی با مامانم و بابام دارم سر همین مشکلات ک خیلی ناجور خستم کرده بود کردمو الانم دارم جدا میشم نامزدم یه ادم هیز بود ک با وجود من با نامزد قبلیش ارتباط داشت و خانوادش خیلی دخالت میکردن انگار من رفتم خاستگاری پسرشون من خونه بابام خیلی کشیدم ولی گفتم شاید با ازدواج مشکلم کمتر شه ولی دیدم بیشتر شد الانم ک... 😔 اما هنوز مامانم سرجاشه بابامم ک اصلن حتی نمیزاره یه شب تنها خونه مامان بزرگم باشم ، ی سال میشه برام گوشی خریده مامانم همش منت میزاره خواهش میکنم انقد ب بچه هاتون سخت نگیرین بزارین با هم مثل دوست باشین با اینکه نسلمون فرق میکنه اما ما هم ادمیم نیاز ب همدم داریم ی همدم ب اسم مادر اما با سخت گیری ن تنهاچیزی بهتون نمیگیم بیشتر وقتا یواشکی کارهایی رو انجام میدیم ، نمیگم خیلی روشن فکر باشین اما میشه بجای نصیحت مثل دوست کنارمون باشین و همدردمون شین ✍ کاری نکنید که از چاله دربیایین و بیفتین تو چاه عاقلانه تصمیم بگیرید تا فردا روزی پشیمان نشوید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت عروسی سلام من فروردین ۶۷ عروسی کردم شب عروسیم خانما خونه مادر شوهر بودن آقایون خونه همسایه دیوار به دیوار غروب که همگی رسیدم خونه داماد حسابی شلوغ بود و پذیرایی شدن وقت شام شد اینا سر خیابون ی رستوران بود گفتن شام تشریف ببیرین رستوران آقا داماد با ماشین پدر بزرگهای منو برد همگی رفتن من که عروس بودم تا آخر شب تنها موندم و خونه 🥲 بعد ۱۱شب با مهمونا آمدن خونه با ۲ پرس شام اینم از عروسی ما چون بنده خدا داماد حواسش به مهمونا بود که کسی جا نمونه .... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴 اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
من چند روز پیش رفتم خونه رفیقم و موقع ناهار رسید، من دیر صبحانه خورده بودم حدود ۱۱ ، مامان بزرگش برگشت به دوستم گفت بچه مردم گشنشه(من) رفت و با یه سینی ماکارانی و دلستر برگشت منم نشسته بودم یهو بلند شدم گفتم زحمت کشیدید خودم میاوردم ممنون، یهو مامان بزرگه گفت برای خودمه 😐😐به دوستت بگو برات بیاره😐آقا خلاصه به خدا التماس میکردم زمین دهن باز کنه برم توش، متاسفانه نکرد...😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ایده ی کفش عروس❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی ❤️ سلام من لیلام چهل و دو سالمه، پانزده سالم بود که مادرم پاشو کرد تو یه کفش که زن پ
داستان زندگی 🍀 مادرش گفت باشه برید اما اگه رفتید دیگه پاتونو تو خونه من نذارید یا من یا اونا مصطفی مونده بود چیکار کنه، منم از ترس اینکه خالم باهامون قطع رابطه کنه با وجود اینکه دوست داشتم برم گفتم ول کن مصطفی نمیخواد بریم عمه بابام زیادم واجب نیست مصطفی اخماش رفت تو هم و هیچی نگفت گفتم خاله خیالت راحت باشه نمیریم اونجا گفت باشه پس منم میرم خونه دیگه سفارش نکنم نرید اونجا دوباره چشم گفتمو رفت، تا پاشو از خونه گذاشت بیرون مصطفی گفت لیلا زود باش آماده شو بریم خونه عمه بابات گفتم مصطفی اگه مامانت بفهمه قهر میکنه ها گفت اشکال نداره اونا تدارک دیدن یا نباید قول میدادیم یا حالا که دادیم باید بریم، بعدم از کجا مامانم میخواد بفهمه رفتیم؟ تو نگی نمیفهمه از خدا خواسته پاشدم زود لباسامو تنم کردم رفتیم مهمونی. سه چهار شب بعد خالم اومد خیلی توپش پر بود تا درو باز کردم شروع کرد به داد و بیداد گفت مگه من نگفتم نرید مهمونی برای چی رفتید؟ مصطفی گفت نه ما نرفتیم خاله گفت به من دروغ نگو خواهرم خودش گفت رفتید، تو فکر کردی من حالیم نیست نمیفهمم؟ حالا که بین منو اونا، اونا رو انتخاب کردی دیگه حق نداری پاتو تو خونم بذاری، تو باید بفهمی که فقط حرف منو گوش بدی نه حرف زنتو خواست بره رفتم خواهش کردم با قهر نره اما گوش نکرد قهر کرد و رفت. مصطفی شروع کرد با من دعوا کردن گفت مادرت همه چیزو خراب کرده نخود تو دهنش خیس نمیخوره حالا هم بگو خودش بیاد آشتیمون بده منم فرداش به مامانم گفتم و باهم رفتیم خونه خالم اما خالم منو تو خونه راه نداد فقط مادرمو راه داد، مامانم گفت راضیش میکنه ولی نتونسته بود از اون موقع چند بار منو مصطفی رفتیم عذرخواهی اما قبول نکرد چند بار بزرگتر فرستادیم بازم قبول نکرد، حدود یک سال و نیم باهامون قهر بود تا اینکه من حامله شدم و بالاخره راضی شد آشتی کنه اما شرط گذاشت که هروقت هرچی بگه ما بگیم چشم، انگار عقده ریاست داشت اصلا دوست نداشت پسراش به خصوص مصطفی رو حرفش حرف بزنن، منم که بچه بودم قبول کردم تا اینکه بچم به دنیا اومد، دختر بود دوست داشتم اسمشو ساناز بزارم، پاشو کرد تو یه کفش گفت ساناز دیگه چه اسمیه من ستایش دوست دارم باید اسمشو بزارید ستایش ما هم از ترس اینکه نکنه دوباره قهر کنه اسمشو ستایش گذاشتیم دیگه انگار خوشش اومده بود برای هر چیزی باید نظر میداد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•