eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌱🌺 هرچی هم از خوراکی ها میدیدن تعارف نمی کردن و برمی داشتن و خورده هاشو می ریختن روی ف
داستان زندگی 🌺🌱 هاشم سر سفره مرتب از دستپختم تعریف می کرد و همه حرفشو تایید می کردن تا پاسی از شب موندن و وقتی خیالش راحت شد که بچه هاش همه جا رو حسابی به هم ریختن و دیگه خسته شدن و انرژی شون تخلیه شد و خوابشون میاد خداحافظی کرد و رفت وقتی رفتم تو اتاق خواب از صحنه ای که می دیدم شوکه شدم تمام وسایل داخل کمد و کشوها که با مامان و خاله با سلیقه خاصی چیده بودیم بیرون ریخته بود با اعصابی خورد به سمت کشو ها رفتم وشروع کردم وسایل داخل رو مرتب چیدن زیرلب غر غر می کردم از زمین وآسمون شاکی بودم از فریبا وبچه هاش عصبانی بودم هاشم که منو اینطوری دید به آرامش دعوتم کرد ازاین همه بی خیالی وخونسردیش کلافه شدم وقتی کارم تموم شد رفتم تو پذیرایی و وقتی هاشم اومد بهش بی محلی کردم صورت هاشم از شدت عصبانیت قرمز شده بود بی خیال پشتمو کردم و رفتم خوابیدم صبح هم با ناراحتی وبدون اینکه صبحانه بخوره ازخونه زد بیرون تا ظهر خونه موندم وسرگرم آشپزی بودم که دیدم زنگ می زنن وقتی دررو باز کردم امیر عباس بود بااخم نگاهش کردم و گفتم : تنهایی اومدی مامانت خبر داره اجازه گرفتی _اره مامانم گفت بیام پیش تو تا تنها نباشی با اکراه دعوتش کردم بیاد تو اما تا خواست شیطونی کنه سرش داد زدم و گفتم بشین سرجات اینجا که جای شیطونی نیس دیروز به اندازه کافی همه جا رو ریختی به هم یعنی چی در دیزی باز حیای گربه کجا رفته امیر عباس عصبانیت منو که دید نشست سرجاش و منم مشغول آشپزی بودم ساعتی بعد دیدم صدای ازش در نمیاد اومدم دیدم تو سالن نیس فکر کردم رفته خونشون همین که می خواستم برگردم حس کردم ازتو اتاق خواب صدا میاد به سمت اتاق خواب رفتم از صحنه ای که می دیدم شوکه شدم امیر عباس تمام لوازم آرایش منو بیرون کشیده بود و کرم پودرها وپنکیک ها را به سر وصورتش مالیده بود سر تمام رژ لب هام را خراب کرده بود رژ گونه وسایه هام را هم ازبین برده بود ورنگ ها را باهم قاطی کرده بود لاک ها و هرچی لوازم آرایش تو میز توالت بود بیرون کشیده بود و همه رو نابود کرده بود صورت خودشو رنگی کرده بود سریع دستشو گرفتم و با گریه به سمت دستشویی بردم و شروع کردم صورتشو با با صابون شستم چون آنقدر لوازم آرایش به خودش مالیده بود که هیچ جوره پاک نمیشد بعد از دقایقی کشمکش با امیر عباس صورتشو تمیز کردم وشروع کردم لوازم آرایشمو مرتب کردن درصورتی که حتی یک دونه از لوازمم ازدستش سالم نمونده بود. همون موقع بود که هاشم وفریبا همزمان سررسیدن وقتی ماجرا رو گفتم زدن زیر خنده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
روز نامزدی برادرم وقتی وارد خونه عروس شدیم دیدم دختر خاله عروس روی پله واستاده سلام هم نکرد و مارفتیم تو خونه بعد از نیم ساعتی دیدم دختر خاله عروس رو نمیبینم و کنجکاو شدم گفتم حتما قهر کرده بعد از عروس خانم پرسیدم دختر خالت چرا نمیاد تو؟ که یهو عروس خانم گفت دختر خالم اصلا نیومده و دو روزه رفته یه شهر دیگه خونه عموش... من هیچی نگفتم ولی خیلی ترسیدم پس اونی که روی پله ها واستاده بود کی بود.. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه داری ترفندی برای تمیز کردن صفحه سینک ظرفشویی صفحه گاز و تمام وسیله های استیل مثل قاشق چنگال •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سوره يوسف را بنويسد و شب هنگام از خانه خارج گشته و در شكاف ديواري پنهان كند و موقع برگشتن به پشت سر خود نگاه نكند بعد از سه روز او را برای شغلی دعوت كنند و مشغول گردد. ولی ميبايست چند مورد حتماٌ رعايت شود. اول : در نوشتن آيات طهارت و وضو داشتن رعايت گردد، قلم و كاغذ غصبی و نجس نباشد، ديواري كه كاغذ در آن پنهان ميشود غصبی و ناپاک نباشد، موقع برگشتن به هيچ وجه نبايد به پشت سر نگاه كرد. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام،مادرم اینا اساس کشی داشتن من رفته بودم کمکشون همه اساسارو تقریبا جمع کرده بودیم بابام زنگ زد باربری بیاد آقاهه گفت میام اساسارو ببینم که ماشین مناسب بفرستم. خلاصه آقاهه اومد منم چادر دم دستم نبود پریدم تو کمد دیواری تا این بیاد و بره🥲 مرده خواست بیاد تو اتاق به بابام گفت کسی تو اتاق نیست بابام گفت نه.😐 باهم اومدن تو اتاق منم تو کمد چشتون روز بد نبینه یهو در کمد باز کرد یه دفعه چش تو چش شدیم دوباره درو بست از ترس دوباره باز کرد زبونش داشت بند میومد بنده خدا فکر کرد جن دیده🤣🤣 تاریک بود منم موهام فرفری تو تاریکی واقعا ترسناک بودم. خلاصه نزدیک بود خونش بیوفته گردنم بنده خدا با لکنت زبون گفت آقا شما ک میگید کسی اتاق نیست این کی بود سکته کردم🤣🤣بابام گفت تو اینجا چیکار میکنی منم هول شدم گفتم داشتم اساس جمع میکردم🥹😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 واااای سلام عجب کانال خوبی دارین محشره دستتون درد نکنه و خسه نباشید به امید خوشبختی همه و موفقیت بیشتر کانال خوبمون 😉 ده ماهه عقدیم و خییییلی زیاد طوری ک وصف نشدنیه رابطه ی خوب و زندگیه شیرینی داریم راستش قبل عقدمون به این فکرمیکردم ک نکنه ده سال فاصله سنی زیاد باشه و همو درک نکنیم و ازین فکرا ولی از وقتی عقد کردیم شوشو جونو به چشم زندگیم حالا میخام چنتا از اخلاقام ک فکر میکنم تو این خوشبختی سهم زیادی داشته رو بگم برا آجیای گلم اول اینکه من خیلی به همسری احترام میذارم و مسلما این احترام برمیگرده بخودم و هیچ وقت رو خالی صدا نمیزنم و متنوع صداش میکنم بسته ب و ک هستیم منظورم مهمونی یا تو خونس چیزای مختلف میگم عزیزم عشقم امید زندگیم و ....خیلی چیزای دیگه و از آخر اسم همسری فراموش نکنید بهشون میده و البته همسری هم یاد گرفته و از همون اول مث خودم رفتار کرده 😍 دیگه ک به خونوادش میذارم و ازشون پیش شوشو شکایت نمیکنم ✅ اونام خیلی احترام میذارن 😌 ازین خانومای بیفکر هم نیسم و همیشه شرایط شوهرجونی رو درک میکنم اصلااااا و به هیچ وجه غر نمیزنم به هاش احترام میذارم و اونم خیلی هوامو داره و دوسم داره کلی قربون صدقم میره بیشتر اوقات برام کارای سورپرایزی انجام میده و کلی خوشحالم میکنه 😋😊 و از دیدن خوشحالی من خیییلی لذت میبره همیشه هم میگه اگ تو رو نداشتم چیکار میکردم و ... منم براش کیک و دسر و ژله با تزیینای خوشگل درست میکنم و اونم میکنه ک خانومی داره اهاااا راسی تو جمع های طرفای شوهرتون خیلی و رفتار کنید کم و بیشی تو کارا کمک کنید استکانی چیزی جمع کنید بشورید یا کارایی در این حد ولی❌ زیاد نهههه چون تبدیل به وظیفه میشه و منم بخاطر همین رفتارا و کارام همیشه از طرف فامیل شوهری مورد احترام قرار میگیرم و تعریف میشنوم و شوشو جون کلی به انتخابش میکنه 😁 دیگه ک بگم براتون هر حرفی رو و اتفاقی رو پیش خونواده خودتو نگید همچنین پیش خونواده ی شوهری سیاست داشته باشید و واسه بهتری و قشنگ شدن رابطه هاتون از هیچ تلاشی دریغ نکنید زندگی تونو دوس داشته باشید البته از حق نگذریم شوهر منم خیلی فهمیدس و خاسته های منو میدونه خوش زبونه و قدرهمو میدونیم و به زبون میاریممممم این خیلی مهمه ❤️❤️❤️❤️ من بازم پیام میدم کلی ایده و حرفای جالب دارم از تجربه هام میگم برا آجیای گلم زندگیاتون سرشار از محبت🌼🌼🌼 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
پسر داییم بچه بود چون تک فرزند بود مامانش خیلی لوسش میکرد مثلا یھو تو جمع میگفت بچه هاااا دست بزنین آرین میخواد بره دسشویی😍👏🏻😂 بعد این آرین هم علاقه وافری داشت تو جمع حرکات آکروباتیک بزنه هر سری هم وسط این کاراش 💨 در میرفت، ما هم میترکیدیم از خنده🤦‍♀🤦‍♀😂😂یه بار بابام تو جمع گفت بچه‌هاااا دست بزنین آرین میخواد پشتک با موزیک بزنه برامون🤣🤣از اون روز زن داییم سر سنگینه با بابام😂 خب داییه عزیزم چه اصراری داری بچت پشتک بزنه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
: ی‌بار از خواب پاشدم از اتاقم اومدم بیرون دیدم یه خانم خیلی قد بلند و بشدت لاغر داره با مانتو نماز میخونه چادر سرش نبود گفتم تو کی هستی؟ گفت من صاحب این خونم تو اینجا چیکار میکنی؟ زبونم بند اومده بود ، جو خیلی سنگینی تو خونه بود باهم چشم توچشم بودیم تا اینکه به پاهاش نگاه کردم و دیدم سُم داره... از هوش رفتم و وقتی بیدار شدم تو بیمارستان بودم و مادرم بالای‌سرم بود بعد ها گفت اومدی تو حال یهو غش کردی.. نمی‌دونم خواب بودم بیدار بودم این چی بود اصلا. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فکرشم نمیکردم بهم برسیم ولی خدا خودش خاست به خدا اعتماد کنید و مطمعن باشید که جواب می گیرید🥲 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 با سلام خدمت همه ی اعضای محترم این کانال عالییی❤️ من دختر مجردی هستم ولی تجربه ای که میخوام بگم کمی متفاوت هستش. چند سال پیش یکی از دوستان مادرم تعریف میکرد که یکی از اقوامشون در خارج از ایران زندگی میکنن و این خانوم و همسرشون خیلی انسان های فرهیخته ای هستن. تعریف میکرد که شوهرش خیلی کار میکنه و خیلی آدم موفقی هم هستش. یک روز میذارن که شب با همسرش برن رستوران و شام بخورن ؛ بعد از چندین ساعت تاخیر این آقا با خانومشون تماس میگیرن و بهشون میگن که نمیتونن باهاشون شام بخورن. حالا شما خودتونو جای اون خانوم بگذارید اگه ما بودیم کلی غرغر میکردیم یا میکردیم یا طرف مقابلمونو ناراحت میکردیم یا... اما اون خانوم خیلی و به شوهرش میگه که اشکالی نداره عزیرزم و کولشو آماده میکنه و با دوستانش قرار میذاره و میره بیرون بدون اینکه موضوع را کنه. این برای من خیلی تعجب آور بود که چقدر با مسائل میتونه در زندگی ما تاثیر بذاره. من این طرز برخورد رو توی زندگیم خییلی به کار بردم و جواب گرفتم امیدوارم برای شمادوستای عزیز هم به درد بخوره. همیشه خوشبخت باشید😊❤️ ✍ مهم نیست با چه مشکلات و چالش هایی روبرو میشوید مهم و شماست ✍ وقتی همسرتان در جمع اشتباهی کرد ؛ او را در جمع تحقیر نکنید ، وقتی تنها شدید اشتباهش را بهش تذکر بدهید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•