eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
 ❤️ 🌹🌹   یکی از خدمه جمکران می‌گوید: «یک روز قبل از عاشورای حسینی در مسجد جمکران مشغول قدم زدن بودم. مسجد بسیار خلوت بود. ناگهان متوجه مردی شدم که بسیار هیجان زده بود و به هر یک از خدّام که می‌رسید، آنها را بغل می‌کرد و می‌بوسید. جلو رفتم تا جریان را جویا شوم، امّا همین که   به او رسیدم مرا نیز در آغوش کشید؛ می‌بوسید و اشک می‌ریخت. وقتی جریان را از او پرسیدم، گفت: چند وقت قبل با اتومبیل تصادف کردم و فلج شدم. پاهایم از کار افتاد. هر شب با اشگ و ناله به خدا و ائمه معصومین علیهم السلام متوسل می‌شدم. و ته دلم امید وار بودم که اهل بیت من رو ناامید در خونشون نمی رونن، امروز به دلم افتاد بیام جمکران، از اینکه با این حالم به خونوادم زحمت میدادم خیلی شرمنده بودم ، ازشون خواستم که من روبیارن مسجد جمکران و اونها هم خیلی استقبال کردند و من همراه خانواده‌ام به مسجد جمکران آمدم. از ظهر به بعد حال خوشی داشتم؛ به آقا امام زمان علیه السلام متوسل بودم و از ایشان تقاضای شفا می‌کردم. نیم ساعت پیش، ناگهان متوجه شدم که مسجد، نوری عجیب و بوی خوشی دارد. به اطراف نگاه کردم و دیدم که...
 ❤️ 🌹🌹 مولا امیرالمؤمنین، امام حسین، قمر بنی هاشم و امام زمان علیهم السلام در مسجد حضور دارند. با دیدن آنها دست و پای خود را گم کردم. و نمی دانستم چه کنم که امام زمان علیه السلام به من نگاه کرد و همان لحظه لطف ایشان شامل حالم شد و به من فرمود: شما خوب شدید! بروید و به دیگران بگویید که برای فرج من دعا کنند که ظهور ان شاءاللّه نزدیک است. بعد ادامه داد: امشب عزاداری خوب و مفصلی در این جا برقرار می‌شود که ما هم حضور داریم». [ خادم می‌گوید: «مردِ شفا گرفته یک انگشتری طلا به دفتر داد و با خوشحالی رفت. مسجد خلوت بود. آخر شب، هیأتی از تبریز به جمکران آمد و به عزاداری و نوحه خوانی پرداختند. مجلس بسیار با حال و سوزناک بود. من همان لحظه به یاد حرف آن مرد افتادم، با دل شکسته و چشم گریون به جمعیت نگاه میکردم تا شاید مولایم صاحب الزمان و یا اقام امیرالمومنین و یا امام عزیزم سیدالشهدا و یا برادر با وفاش قمر بنی هاشم رو ببینم، اما هیچ کدام رو ندیدم و به حال اون مرد فلجی که شفاش رو از امام زمان گرفته بود غبطه خوردم، خوش بحالش که آقا رو دیده بود.
 ❤️ چند روزی در بیمارستان نمازی شیراز بی هوش بودم. پزشکان از مداوای من قطع امید کرده بودند. برادرم که در آن لحظات کنار تخت من بود، می‌گفت: دیدم که خط صافی روی صفحه ای که نوار قلب را نشان می‌داد، ظاهر شد. او گریه می‌کند و خود را روی من می‌اندازد. دکترها او را از اتاق بیرون می‌برند و دستگاه‌ها را از بدن من جمع می‌کنند. آنها می‌خواستند جنازه‌ام را تحویل دهند که ناگهان آثار حیات در من ظاهر می‌شود: قلبم شروع به کار می‌کند و فشار خون از ۳ به ۱۰ می‌رسد. پزشکان سریعا مرا برای دیالیز و تصفیه خون به بیمارستان سعدی و صحرایی می‌برند. عقیده پزشکان بر این بود که اگر دیالیز   هم می‌شدم، باز هم معلوم نبود که زنده بمانم، اما من زنده شدم.... ...
 ❤️ عمه‌ام که زن مؤمن و با تقوایی است و وقتی میبیند حال من اینطوری شده با گریه و زاری دست به دامن امام زمان میشود عمه ام همیشه ائمه معصومین علیهم السلامرا در خواب می‌بیند و ۷۹ سال هم سن دارد، موقعی که حال من خیلی بد بوده و خبر مردن مرا برایش برده بودند، همان شب در خواب امام زمان علیه السلام را می‌بیند که حضرت فرموده بودند: نترسید و ناراحت نباشید که ما شفای جوان شما را از خدا خواسته ایم. خدا جوان شما را شفا خواهد داد. عمه‌ام از خواب بیدار می‌شود و بوی عطر آقا را استشمام می‌کند و به افراد فامیل خبر شفایِ مرا می‌دهد. ابتدا همه او را مسخره می‌کنند، ولی بالاخره معجزه به وقوع می‌پیوندد. من نیز بعد از این معجزه برای قدردانی به مسجد جمکران مشرف شدم.