هدایت شده از کمال
خاطره
قسمت چهارم
صدای قلپ قلپ از داخل پوتین بهلول که جلویم در حرکت است توجه مرا جلب میکند. مثل اینکه آب توی پوتین او جمع شده باشد. خودم را به او میرسانم و میگویم:🦋
بهلول نکنه تیر خوردی؟
با خنده بلند جواب میدهد:
دیونهای! من تیر بخورم؟
نگاهی به پوتینش میاندازم و میگویم: آخه صدای قلپ قلپ میاد».
بهلول همین طور که به طرف بشکهای در نیزار شلیک میکند، خنده کنان جواب میدهد: رفتم توی آو. حالا ولم میکنی؟ برو بزار کارمو بکنم.♦️
من هم خاطر جمع میشوم که زخمی نشده است. در کنار تک تیراندازی، امدادگر دسته هم هستم. باید مجروحان را مداوا کنم.🔺
بالاخره حدود ده دقیقهای به راه و کارمان ادامه میدهیم. یکباره صدای فریاد بهلول بلند میشود. خودم را دوباره به او میرسانم و با خنده میگویم:
ها، چیه تیر خوردی؟🍃
او هم در حالی که دست مرا میگیرد و روی جنازه یک عراقی یغور و شکم گنده مینشیند و در حالی که نفس نفس میزند، رو به من کرده و میگوید: مسخره نفوس بد زدی. راس میگفتی پام تیر خورده. 🔻
سریع پوتینش را در میآورم و پایش را میبندم و به او میگویم از همین راه که آمده به عقب برگردد. به همان موقعیت کله قندی یا نعل اسبی که در آنجا مستقر بودیم. او رزمندهای چهل پنجاه ساله است که نمیدانم اسم اصلی اش چیست. توی گروهان به خاطر کارها و شوخیهایش، نامش را بهلول گذاشته اند و به همین لقب معروف شده است. کمتر کسی اسم واقعی او را میداند.😁
با بهلول خداحافظی میکنم و مسیر را ادامه میدهم. کمی از ستون عقب افتاده ام. تیز میدوم تا خودم را به بچهها برسانم. بالاخره به آنها میرسم. در همین حین، یکی از بچهها داد میزند: آیفا، آیفا، یکیشون رفت توی آیفا.🚛
چشمها به طرف آیفای عراقی برمی گردد که روی جاده ایستاده است و درب دست شوفر باز و یکی دارد در را میبندد. پارسایی، آرپی جی روی کول، لب جاده میرود و یک زانو بر زمین میگذارد و به طرف آیفا نشانه میرود و شلیک میکند. وقتی از جاده پایین میآید، با خنده میگوید: به دَرَک رفت. الفاتحه.
#شهیدعباسعلی_فلاح_مدواری
درتاريخ 1364/11/22
درمنطقه ام الرصاص
درسن 16سالگی
به شهادت رسيدند
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
فرازی از#وصیت_نامه
🍃اگر شهيد شدم فقط جسم من در
🍃میان شما نيست.
🍃بلكه تمام شهيدان زنده اند و نزد
🍃پروردگارشان روزی می گیرند
┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─
افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز
لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS
لینکدعوت به کانال ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
#خاطره عمليات بدر
🌴قسمت پنجم
جاده میپیچد و ما به سنگر تیربارچی عراقی برخورد میکنیم. با تیربار و دوشکا به صورت اریب به رویمان آتش گشوده اند. احتمالا باید به نقطه حساس منطقه رسیده باشیم. سرخی گلولههای رسام مسیر هر دو آتشبار را به خوبی خط میکشد. تیرهای رسام به طرفم میآید. ناخودآگاه چشمانم را میبندم. فکر میکنم که الان است که به صورتم بخورند. ولی صدای آخ و بعد از آن یا زهرای نفر پشت سری مرا از فکر و خیال در میآورد. 🦋
یکی از تیربارچیهای دیگر عراقی از توی سنگری در میان نیزارها برای ایجاد ترس و دلهره فقط به آسمان شلیک میکند.
تیرهای رسام سینه آسمان راستاره
باران میکند.🍂
بچهها یکی یکی از میانمان پَر میکشند. ناله زخمیها زیاد میشود. در حالی که حسابی ترسیده ام در پناه منبع آبی که در کنار یک دستشویی صحرایی روی چند تا بلوک جا خوش کرده، جای میگیرم و کوله ام را باز میکنم و وسایل امدادگری را در میآورم و سعی میکنم با سینه خیز به طرف چند رزمنده مجروح بروم تا زخمشان را مداوا کنم. 🍃
از سنگر تیربار و دوشکای عراقی مثل جرقههایی که از یک آتش گردان جدا میشود، گلولههای سرخ به طرفمان میآید و مانند تگرگ به سر و کله سنگرهای گُرده جاده میخورندو
کمانه میکنند.🔺
یکی از بچهها، گلویش بر اثر تیری شکافته شده است و صدای خرخر از آن بیرون میآید. پَد جنگی را که از کوله پشتی در آورده ام، روی گلویش میگذارم و سفارش میکنم که آن را محکم بگیرد. سپس به سراغ دیگری میروم. غوغایی شده است.چندنفراز بچههادر همین جا
شهیدشده اند.🌷
ستون به هم خورده و به دانههای تسبیح پاره میماند. مداح گروهان، به دیوار سنگر عراقی تکیه داده و دستانش را روی سرش قفل کرده است. تسبیح شاه مقصودی که روی مچش بسته شده از دور برق میزند. در این هیاهو و فریاد مجروحها نمیدانم چه کنم. 🥀
همه گیج و منگ شده ایم. هالهای از ناله و دود و خون در برابرم قد کشیده است. باید کاری کرد. یکی از آرپی جی زنها در پشت سنگر عراقی جا میگیرد و به طرف سنگر تیربار و دوشکا شلیک میکند اما به هدف نمیخورد.
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود
👌یادش بخیر...
┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─
افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز
لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS
لینکدعوت به کانال ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سبکبالان خرامیدند و رفتند
👌یادش بخیر
#نوای_ماندگار
┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─
افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز
لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS
لینکدعوت به کانال ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
#خاطره عمليات بدر
قسمت ششم
دشتی گویا تیربارش گیر کرده خودش را توی یک گودال کوچکی رسانده و با آن ور میرود. کمک تیربارچی در کنارش نشسته و با نوارش ور میرود. آرپی جی زن، دوباره گلوله دیگری را داخل قبضه میگذارد و با صدای الله اکبر شلیک میکند.نمی دانم🍁
نتیجه اش چه میشود فقط صدای یا مهدی اش توجه مرا به سوی خود جلب مینماید. بعد از شلیک، تیر مستقیم دوشکا سینه اش را شکافته است. از پشت محکم به کناره جاده میخورد و دوباره با صورت روی سینه یکی از شهدا میافتد و شُرشر خون از لای بادگیر ضد شیمیایی اش که بوی باروت گرفته است جاری میشود.🌹
کمکی میدود و بدون ترس، آرپی جی اش را بر میدارد و به پشت سنگر میرود تا گلوله را داخل آن بگذارد. دشتی تیربارش را راه انداخته و از توی همان گودال به سمت سنگرهای دوشکا و تیربار شلیک میکند. 🍃
یکی از بچههای مجروح که هم سن و سال خودم هست را کشان کشان به طرف سنگر عراقی میبرم. کاسه زانویش مثل قارچ باز شده است و از حاشیه استخوانهای سفیدش خون میجوشد. فقط آهسته پشت سرهم یا حسین میگوید.🌴
زانویش را به هر نحوی میبندم و دلداری اش میدهم. بچهها همین طور زمین گیر شده اند. نمی دانم چه میشود.
چند دقیقه بعد، صدای تکبیر بلند میشود. از سنگر بیرون میآیم. بچهها بلند شده اند و در حالی که تیراندازی میکنند به سمت جلو خیز برداشته اند. گویا سنگر دوشکا و تیربار هر دو خاموش شده اند. 🔰
فقط هنوز تیرهای رسام تیربار داخل نیزار آسمان را نقره گون کرده است. پشت سر بچهها حرکت میکنم. یکی از بچهها نارنجک را ازسمت راست فانسقه اش بیرون میکشد و به داخل نیزار میرود. همچنان که به جلو میروم نگاهی به آسمان میاندازم دیگر از تیرهای رسام خبری نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ
▪️ و هو الکریم...
🌺 ایام ولادت #امام_حسن
┄┅─✵🍃🌺🌺✵┄┅─
افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز
لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS
لینکدعوت به کانال ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺جگرم بیقرار و درمانده است
در رگم شور خون فرمانده است...
❌هرکه کوتاه آمد از ما نیست...
#حاج_قاسم
┄┅─✵🍃🌺🌺✵┄┅─
افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز
لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS
لینکدعوت به کانال ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
#شهیدمحمدحسین _دهقانیزاده
درتاریخ 61/11/21
درمنطقه فکه
درسن 15 سالگی
به شهادت رسیدند
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
فرازی از#وصیت_نامه
اكنون كه در اين راه قدم
می گذارم نه براي انتقام بلكه
برای خدا و برای احياء اسلام و قرآن است و هرتيری كه به طرف سينه دشمن نشانه مي روم بخاطر خدا و براي رضای اوست
┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─
افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز
لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS
لینکدعوت به کانال ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
33.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم تشيع جنازه شهید محمدحسین دهقانیزاده بعد 13سال مفقود بودن درسال 1373
┄┅─✵🌺🌺✵┄┅─
افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز
لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS
لینکدعوت به کانال ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
#خاطره_عملیات_بدر
قسمت هفتم
منظرهای عجیب است. منظرهای پر از خون. منظرهای پر از کشتن و کشته شدن، پر از جنگ. مرگ جانانه میرقصد.
بند پوتینم باز شده و مانع رفتنم است.
رو زانو مینشینم تا آن را ببندم.🌹
از ترس اینکه عراقیها از توی نیزار بیرون بیایند و خفت گیرم کنند، همانطور که با بندها ور میروم، چشم از نیزار بر نمیدارم. یکی از آرپی جی زنها لب جاده رفته و مثل اینکه سوژهای پیدا کرده و قصد شلیک به آن دارد. آتش عقبه قبضه اش آزارم میدهد و گوشهایم زنگ ممتدی میکشد. آتش عقبه آرپی جی تا چهارمتر همه چیز را میسوزاند و تا ده متر آسیب میرساند. لذا این آتش خیلی خطرناک است. بعضی از نیروها با همین آتش مجروح شده اند.🦋🦋
چند گلوله آرپی جی از وسط شکاف یک خاکریز کنار جاده به طرف ستون پراکنده بچهها اصابت میکند که در جا سه چهار نفر شهید و دو سه نفر هم مجروح رو دستمان میگذارد. به طرف مجروحها میروم. دیگر چیزی ندارم تا بتوانم آنها را مداوا کنم. فقط یک پد جنگی بیشتر برایم باقی نمانده است که با ان نمیشود کاری کرد.🍂🍂
آسمان غرق در نور انواع منورها میشود. منورهای خوشهای هم پشت سر هم همه جا را روشن میکند. منورهای خوشهای که تا سطح زمین ریزش میکنند و اگر ذرهای از آن برتن کسی بیافتد، تا مغز استخوانش را میسوزاند.💥
بالاخره از لباس خود مجروحها، پارچههایی را قیچی میکنم و با هر کلکی زخمهایشان را میبندم. آنها هم که زخمشان را سطحی ! فرض میکنند، اسلحه اشان را بر میدارند و پشت سر بچهها میدوند و جلو میروند.🍃
کوله پشتی و بند پوتینم که دوباره باز شده را میبندم. جنازه شهدا را گوشهای میکشم تا وسط راه نباشند. یکی از جنازهها سنگین است. زورم نمیرسد تا آن را در کنار بقیه جا دهم. ناچار همانجا رهایش میکنم.❣❣
بلند میشوم تا به دنبال آنها بروم. حدود ده متری جلو میروم که به یک دو راهی بر میخورم. نمی دانم بچهها از کدام طرف رفته اند. یکباره ترس در هزار تالار جانم میریزد. احساس تنهایی میکنم. حالا روشنایی سفید و کم رنگی در گوشه آسمان دویده است. تقریباً همه جا به خوبی دیده میشود.🌿🌿
یک متری جاده آب است و پر از نیزار و موانع. چولانها در کنارهها قد کشیده اند. آرام آرام به جلو میروم. وای، خدایا! جنازههای عراقی و ایرانی است که مسیر را پوشانده است.🌱🌱
حالا هوا کاملا روشن شده است. خودم را از کمرکش جاده، نیم خیز و پا مرغی بالا میکشم. سرم را از پشت دپوی لب جاده بالا میبرم. ناگهان از ترس، همانجا خشکم میزند. تا چشم کار میکند تانک است و تانک. مگر میشود این همه تانک را یکجا جمع کرد؟🍁🍁
نمی دانم چه کنم. باید منتظر بچهها شوم تا برگردند. در سینه کش جاده که در این نقطه مثل یک دژ است، مینشینم تا اندکی جان تازهای بگیرم.🔹
چارچشمی و نگران اطراف را میپایم. درگیری شدیدی رخ داده است. اوضاع بیشتر از اینکه فکر میکنم آشفته تر است. سوت خمپارهای به جانم نیشتر میزند. خمپاره درست روی دل جاده میترکد. شستم خبردار میشود که این خمپاره باید از سوی نیروهای بی ترمز خودی شلیک شده باشد. خودم را توی یک چالهای شبیه سنگر حفره روباهی میکشانم. اگر با تیر عراقیها کشته نشدم حالا خمپارههای سرگردان این بسیجیهایی که زودتر از همیشه صبحانه اشان را خورده اند، دخلم را میآورند.
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ #تصویری
📝 زهرا پسر آورده، قرص قمر آورده
🌺 ایام ولادت #امام_حسن
👌 #پیشنهاد_دانلود
┄┅─✵🍃🌺🌺✵┄┅─
افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز
لینک دعوت به کانال واتس آپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/KVAYwXoOgys8nHYqcnHLmS
لینکدعوت به کانال ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f