eitaa logo
۳۱۳ افلاکی مهریز
173 دنبال‌کننده
1هزار عکس
373 ویدیو
6 فایل
افلاکیان "بازخوانی خاطرات، وصیت نامه، تصاویر و...شهدا، آزادگان و رزمندگان شهرستان مهریز ارسال محتوا(خاطره, عکس و... از رزمندگان و شهدا) انتقادات و پیشنهادات از طریق: @khademe_shahidan لینک عضویت در کانال: https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
مشاهده در ایتا
دانلود
دست خط •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 @Aflakian313
دفترچه یادداشت و خاطرات که هنگام همرا بوده است آغشته به خون است و جای تیری که از دفترچه عبور کرده است نیز وجود دارد •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 @Aflakian313
درگذشت مادر بزرگوار را تسلیت عرض نموده و برای آن مرحوم علو درجات را مسئلت داریم ان شالله با فرزند شهیدشان‌محشور گردند ┄┅─✵🍃🌺🌺🍃✵─ 📢افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ادواردو آنیلی 🔺همه چیز درباره (ادواردو) 🔺ثروتمند ترین شهید شیعه ◽️او چه ارزشی برای عقاید خود قائل بود که از جان و ثروت و نفوذ خانواده آنیلی گذر کرد؟ 🔺به مناسبت سالگرد شهادت ┄┅─✵🍃🌺🌺🍃✵─ 📢افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
🌹نمایی از تشییع شهدای ۲۵ آبان اصفهان در سال ۱۳۶۱ 🔺در این روز در اصفهان ۳۷۰ شهید را تشییع کردند. ♦️ملتي كه شهادت را آرزو دارد پيروز است 🕊شادی روح بلندشان صلوات ┄┅─✵🍃🌺🌺🍃✵─ 📢افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
۳۱۳ افلاکی مهریز
🌹نمایی از تشییع شهدای ۲۵ آبان اصفهان در سال ۱۳۶۱ 🔺در این روز در اصفهان ۳۷۰ شهید را تشییع کردند. ♦️
🌹استان یزد در مردادماه ۱۳۶۲ و تشییع شهدای والفجر ۲ بزرگترین تشییع شهدای خود را با ۷۸ شهید برگزار کرد. 🌹۱۲ نفر از این شهدا از شهدای مهریزی بودند از این ۱۲ نفر شهیدانی چون ، ، و را می توان‌نام برد ┄┅─✵🍃🌺🌺🍃✵─ 📢افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
۳۱۳ افلاکی مهریز
🌹استان یزد در مردادماه ۱۳۶۲ و تشییع شهدای والفجر ۲ بزرگترین تشییع شهدای خود را با ۷۸ شهید برگزار کرد
با تشکر از حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس استان یزد برای ارسال ۲ مطلب فوق به کانال افلاکیان •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 @Aflakian313
۳۱۳ افلاکی مهریز
#خاطراتی_از_اعزام_تا_اسارت #قسمت_دوم فضای بسیارمعنوی در بین نیروها حاکم بود که قابل توصیف نیست. بع
ما امدادگر بودیم و فقط مجروحان را امداد رسانی می کردیم! نزدیک غروب که شد بچه ها یکی یکی بر می گشتن عقب. دو سه تا از بچه ها بهم گفتن بیا برگردیم عقب! منم گفتم: برای چی !!😳 ما اینجا پشت خاکریز نشسته ایم عراقی ها هم که اونطرف هستن کجا بلند شیم بریم؟ لازمه بگم فرمان عقب نشینی داده بودن ولی ما متوجه نشده بودیم😟 خلاصه نشستیم تا شب شد و عراق شروع کرد به آتش سنگین روی سرمون و به طوریکه ما از جای خودمون نمی تونستیم تکون بخوریم. همون جا پشت خاکریز دراز کشیدیم تا صبح و ما فقط چهار نفر بودیم و سه تا اسلحه! صبح که شد به بچه ها گفتم بیائید بریم عقب! دو نفر از بچه ها همین که حرکت کردن و رفتن اون طرف خاک ریز با توجه به اینکه عراقی ها پیشروی کرده بودن هر دو نفرشون را دستگیر کردن و من و سعید سلمانی دوتایی از طرف دیگر حرکت کردیم. طوری بود که باید خودمون را می رسوندیم بالای خاکریز و بریم اونطرف و دیگه نجات پیدا کنیم. همین که رفتیم بالای خاکریز، عراقیها جلوی مون دست را گذاشتن روی رگبار😨 دوستی که همرام بود سریع نشست روی زمین که او را دستگیر کردن. همون لحظه من به پشت افتادم روی زمین! اونها فکر کردن که من کشته شدم مقداری که رفتن دوباره برگشتند و یک رگبار دیگه روی من گرفتن و یکی از عراقی ها اومد دستم را گرفت و کشید و انداخت پائین خاک ریز و رفت من اصلاً دیگه چیزی نمی فهمیدم فقط تو این فکر بودم که آدم که می میره چشمش باید باز باشه یا بسته ؟ داشتم فکر میکردم که اگه چشمم باز باشه می گن زنده ست، چشمم اگر بسته باشه دوباره اونها می گن مرده، زنده چه می دونم مانده بودم😣 این دوتا کدوم یکیش را باید انجام بدم همینطور مونده بودم .😫 نگاه کردم اونطرف خاکریز، دیدم یکی از عراقی ها مجروح شده بود. صبح تو عملیات تیر خورده بود و توی نیزار مونده بود. سر و صدا کرد، اومدن دست و پاش را گرفتن و کشان کشان بردنش و من همین جا افتاده بودم. 🤕 شاید دو ساعت اونجا افتاده بودم می فهمیدم امّا عکس العملی نشون نمی دادم که اونها متوجه زنده بودن من نشن. ساعتی گذشته بود که بلند شدم نشستم نگاه این طرف اونطرف کردم، دیدم هیچ کس نیست همه عراقی ها رفتن، دوباره دیدم صدای دوتا عراقی پشت خاکریز میاد سرم را گذاشتم زمین، صبر کردم دو تا عراقی از خاکریز آمدن بالا و نگاه من کردن و رفتن... ادامه دارد.... به روایت: (غلامعلی) ┄┅─✵🍃🌺🌺🍃✵─ 📢افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
◽️در زمان غیبت چه کسی منتظر است؟ 🔺۲۷ آبان، سالروز شهادت سردار مهدی زین‌الدین •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔 @Aflakian313
🔳انا لله و انا الیه راجعون🔳 "صلابت و شکیبایی مادران شهدای معزز که فرزندان خویش را در راه رضای پروردگار و سربلندی نظام مقدس جمهوری اسلامی نثار کردند در وصف نمی گنجد و کلمات قادر به ستودن صبر جمیل این بانوان والامقام نیست" در گذشت مادر گرامی را تسلیت عرض می نماییم و از منظر ادب و ارادت به ساحت ایمان و مقام صبرشان ادای احترام نموده و از پروردگار برای آن مرحومه علو درجات را مسئلت داریم ان شالله به فضل الهی با فرزند شهیدشان‌محشور گردند 🖊ستاد فرهنگی کریم اهل بیت ع مهریز 🖊کانال خاطرات شهدا و رزمندگان مهریز ┄┅─✵🍃🌺🌺🍃✵─ 📢افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
۳۱۳ افلاکی مهریز
#خاطراتی_از_اعزام_تا_اسارت #قسمت_سوم ما امدادگر بودیم و فقط مجروحان را امداد رسانی می کردیم! نزدی
کمی صبر کردم تا دور شدن باز بلند شدم و نشستم, دیدم کسی نیست منم سریع فرار کردم 🏃🏃 اومدم طرف نیزار، همین که نی ها را می زدم کنار دیدم نیزار خونی میشه!😳 گفتیم خدا من که تیر نخوردم خون از کجا میاد! یکدفعه نگاه کردم دیدم تیر به ناخنم خورده و فقط ناخونم به پوستش بنده😧 ازجایی که خدا می خواست و این همه رگبار گلوله که روی من گرفته شده بود، کلاه آهنی من سوراخ سوراخ شده بود ولی اصلاَ به سرم هیچ برخوردی نکرده بود و همون یک تیر که به ناخنم برخورد کرده بود . خلاصه رفتم تو نیزار و خودم را رسوندم به اروند رود دیدم هیچ وسیله ای نیست که من بتونم برم اونطرف رودخانه! سرعت آب هم آنقدر زیاد بود که جرأت نکردم خودم را به آب بزنم. می دونستم اگر این کار را بکنم آب من را می بره توی خلیج فارس. بعد برگشتیم و حدود ۱۰۰ الی ۱۵۰ متری خاکریز عراقی ها، کنار یک درخت نخل دراز کشیدیم🌴 گمان کردم وقت نماز هم شده، نماز ظهر را درحال خوابیده خواندم و شب هم هان جا بودم.🌒 من تو جزیره تنها بودم و هیچ کس هم نبود تاریک و ترسناک😰 بچه هایی که پهلوی من بودن چون دیدن رگبار گرفته اند روی من گفتن دیگه شهید شده😔 شب دوّم بود که خیلی گرسنه بودم از گرسنگی خواب نمی رفتم نمی دانم چه طور شد که خواب رفتم و خواب دیدم بچه های گردان خودمون که قیافتاً همه را می شناختم امّا اسماً نمی شناختم رفته بودن تو صف تا غذا بگیرن، منم گفتم سه روز است غذا نخوردم سهمیه دو سه روز را به من بدین گفتن باشه بیا این سهمیه تو! غذا را گرفتم و فرمانده ما آقای حسینی که سید بود را اونجا دیدم که یک گوشه تنها نشسته و داره غذا می خوره. شال سبز انداخته بود دور گردنش بهش گفتم آقای حسینی اگر اجازه می دید من کنار شما بشینم و غذا بخورم گفت: بفرمائید آقای زارع. خدا می دونه صبح که از خواب بیدار شدم دیگه گرسنه نبودم 😭🌷🌷 ادامه دارد.... به روایت: (غلامعلی) ┄┅─✵🍃🌺🌺🍃✵─ 📢افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز لینک دعوت به کانال👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f