🍂#خاطره
#مادرانه
#شهیدی که همراه مادر قرآن تلاوت کرد
توی همون جعبه چوبی که بود رفتم سرش را تو بغل گرفتم و براش زیارت عاشورا خوندم.
بعد هم آیه نور را خواندم، آیه نور را که براش خوندم، دیدم زبانش درحال حرکته😳، گفتم شاید چون مادرم خیال می کنم.
دقیق توجه کردم دیدم بله زبانش درحال حرکته. دوباره هم آیه نور را خوندم، باز زبان او در حال حرکت بود.
بعد هم که برای دفن کردن، بردنش من خودم زودتر رفتم تو قبر خوابیدم چون قدش خیلی بلند بود گفتم:
قبر را بلندتر بکنند و بیشتر کندند.
وقتی که دفنش کردند من سرگذاشتم روی خاکش وگفتم:
چون مردم بعد از دفن می رن منزل ما و منزل شلوغه، باید برم ،
بهش گفتم :
علی جان نترس الان می رم منزل و زودی برمی گردم.
سر که گذاشتم روی خاک، دیدم اون پائین خونه ایه و چند تا اتاق داره! در یکی از اتاق ها #شهید در حال استراحته و از اون یکی اتاق، یک دختر زیبارویی بیرون آمد و یک چادر حریر سرش بود، به من نگاه کرد و لبخندی زد😊 که درهمون حال من را از روی قبر بلند کردند .
"به روایت مادر #شهید_علی_اکبر_کوروش_فر
ادامه دارد....
📢افلاکیان؛ کانال خاطرات شهدا و رزمندگان شهرستان مهریز
لینک دعوت👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2975400005Ccd5653f47f
هر #شهیدی
درسینه اش زنی را
به میدان جنگ میبرد
آمار شهدای جنگ
همیشه غلط بوده است...!
"هر گلوله چندنفر را از پا در می آورد..! "
🍁 مادران شهدا
🍁فرزندان شهدا
🍁همسران شهدا
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🆔 @Aflakian313