🔵حکم پوشاندن کلاه گیس از نامحرم 🔵
📥پرسش کاربر در گروه:
آیا پوشش موهای مصنوعی از نامحرم واجب است؟
مرجع: رهبری.
📤پاسخ:
سلام علیکم
از نظر اکثریت مراجع از جمله رهبری اگر فردی از کلاه گیس و موی مصنوعی استفاده می کند، باید آن را از نامحرم بپوشاند.
نظر مراجع عظام در مورد حکم پوشاندن کلاه گیس از نامحرم:👇
📝آیات عظام خمینی و فاضل: بنابر احتیاط واجب، باید كلاه گیس را از نامحرم پوشاند.
📝آیت الله بهجت: اگر باعث مفسده شود، جایز نیست.
📝آیات عظام صافى، مكارم و نورى: خیر، كلاه گیس خود یك نوع زینت است و باید از نامحرم پوشانده شود.
📝آیت الله مکارم شیرازی: استفاده از کلاه گیس جایز است، ولی این کار در برابر نامحرم جایز نیست و نگاه به موی مصنوعی اشکال دارد.
📝آیت الله سیستانی: کلاه گیس خود زینت است و باید آن را بپوشاند.
📝آیت الله وحید خراسانی: چنانچه کلاه گیس مصنوعی یا موی مصنوعی بر سر زن باشد، واجب است آن را از نامحرم بپوشاند و نگاه کردن به آن هنگامی که بر سر زن است، جایز نیست.
📚منابع:
توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج1، ص: 442 مکارم: مسأله 729.
╔══🌿🌼🌿═══╗
@AhkamStekhare
╚═══🌿🌼🌿══╝
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥واکنش مردم به تولد سردار سلیمانی
🔹 به مناسبت یکم فروردین سالروز تولد سردار دلها
#عید_نوروز
#حاج_قاسم
@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت پنجاه❤ . روز به دنیا آمدن فرزند سوممان، ایوب #امتحان داشت، این بار کنارم بود. خودش من را بیما
❤️قسمت پنجاه و دو❤️
.
دم در می ایستاد و لیوان آبی می خورد و می رفت
می گفتم:
+ "تو که نمیتوانی یک ساعت دل بکنی، اصلا نرو سر کار"
شب ها که برمی گشت، کفشش را در می آورد و همان جلوی در با بچه ها سرو کله میزد.
لم میداد کنار دیوار و پشت سر هم می گفت: که چای و آب می خواهد.
لیوان لیوان چای می خورد.
برای همین فلاسک گذاشته بودم تا هر وقت اراده کند، چای حاضر باشد.
می گفت: "دلم می خواهد تو آب دستم بدهی. از دست تو مزه ی دیگری می دهد.
می خندیدم:
+ "چرا؟مگر دستم را توی آن آب میشویم؟
از وقتی محمد حسن راه افتاده بود کارم زیادتر شده بود.
دنبال هم می کردند و اسباب بازی هایشان را زیر دست و پا می ریختند.
آشغال ها را توی سطل ریختم.
ایوب آمد کنار دیوار ایستاد.
سرم را بلند کردم. اخم کرده بود
گفتم: "چی شده؟"
گفت: "تو دیگر به من نمیرسی...اصلا فراموشم کرده ای....
+ منظورت چیست؟
_ من را نگاه کن. قبلا خودت سر و صورتم را صفا می دادی.
مو و ریشش بلند شده بود.
روی، موهای نامرتب خودم دست کشیدم
+ "خیلی پر توقع شده ای، قبلا این سه تا وروجک نبودند. حالا تو باید بیایی و موهای من را مرتب کنی. 😍
.
❤️قسمت پنجاه و سه❤️
.
دلم پر بود.
چند روز پیش هم سر دستکاری کردن دوز قرص هایش بحثمان شده بود.
سرخود دردش که زیاد می شد، تعداد قرص هارا کم و زیاد می کرد.
بعد از چند وقت هم درد نسبت به مسکن ها مقاومت می کرد و بدنش به #دارو ها جواب نمی داد.
از خانه رفتم بیرون.
دوست نداشتم به قهر بروم خانه آقاجون.
می دانستم یکی دو ساعت بیرون از خانه باشم، آرام می شوم.
رفتم خانه عمه، در را که باز کرد، اخم هایش را فوری توی هم کرد.
"شماها چرا مثل لشکر شکست خورده، جدا جدا می آیید؟
منظورش را نفهمیدم.
پشت سرش رفتم تو
صدای عمه با سر و صدای محمد حسین و هدی و محمد حسن یکی شد.
"ایوب و بچه ها آژانس گرفتند، آمدند اینجا
بالای پله را نگاه کردم
ایوب ایستاده بود.
+ توی خانه عمه من چه کار می کنی؟
با قیافه حق به جانب گفت:
_ "اولا عمه ی تو نیست و ...ثانیا تو اینجا چه کار می کنی؟ تو که رفته بودی قهر؟ 😐
.
ادامه دارد
#شهیدایوب_بلندی
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت پنجاه و دو❤️ . دم در می ایستاد و لیوان آبی می خورد و می رفت می گفتم: + "تو که نمیتوانی یک ساع
❤️قسمت پنجاه و چهار❤️
.
نمی گذاشت دعوایمان به چند ساعت برسد.
یا کاری می کرد که یادم برود یا اینکه با #هدیه ای پیش قدم آشتی می شد.
به هر مناسبتی برایم هدیه می خرید.
حتی از یک ماه جلوتر آن را جایی پنهان می کرد. گاهی هم طاقت نمی آورد و زودتر از موعد هدیه م را می داد.
اگر از هم دور بودیم، می دانستم باید منتظر بسته ی پستی از طرف ایوب باشم.
ولی من از بین تمام هدیه هایش، نامه ها را بیشتر دوست داشتم.
با نوشتن راحت تر ابراز علاقه می کرد.
قند توی دلم آب، می شد وقتی می خواندم:
"بعد از خدا، تو #عشق منی و این عشق، آسمانی و پاک است. من فکر می کنم ما یک وجودیم در دو قالب، ان شاالله خداوند ما را برای هم به سلامت نگاه دارد و از بنده های شایسته اش باشیم"
.
❤️قسمت پنجاه و پنج❤️ برای روزنامه مقاله می نوشت.
با اینکه سوادش از من بیشتر بود، گاهی تا نیمه های شب من را بیدار نگه میداشت تا نظرم را نسبت به نوشته اش بدهم.
روزهای امتحان، خانه عمه پاتوق دانشجوهای فامیل بود غیر از خواهرم و دختر عمم، ایوب هم به جمعشان اضافه شد.
با وجود بچه ها ایوب نمی توانست برای، چند دقیقه هم جزوه هایش را وسط اتاق پهن کند.
دورش جمع می شدند و روی کتابهایش نقاشی می کشیدند. بارها شده بود که جزوه هایش را جمع می کرد و میدوید توی اتاقش، در را هم پشت سرش قفل می کرد.
صدای جیغ و گریه بچه ها بلند می شد.
اسباب بازی هایشان را می ریختم جلوی در که آرام شوند.
یک ساعت بعد تا لای در را باز می کردم که سینی چای را به ایوب بدهم، بچه ها جیغ می کشیدند و مثل گنجشک که از قفس پرواز کرده باشند، می پریدند توی اتاق ایوب.
بعد از امتحان هایش تلافی کرد. آیینه بغل #دوچرخه بچه ها را نصب کرد و برای هر سه مسابقه گذاشت.
بچه ها با شماره سه ایوب شروع کردند به رکاب زدن.
هر سه را تشویق می کردیم که دلخور نشوند.
هدی، تا چند قدم مانده به خط پایان اول بود.
وقتی توی آیینه بغل نگاه کرد تا بقیه را ببیند افتاد زمین
ایوب تا شب به غرغرهای هدی گوش میداد که یک بند می گفت: "چرا آیینه بغل برایم وصل کردی؟
لبخند میزد.
#شهیدایوب_بلندی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت پنجاه و چهار❤️ . نمی گذاشت دعوایمان به چند ساعت برسد. یا کاری می کرد که یادم برود یا اینکه با
❤️قسمت پنجاه و شش❤️
.
دوباره ایوب بستری شد برای پیدا کردن قرص و دوایش باید بچه ها را #تنها می گذاشتم.
سفارش هدی و محمد حسن را به #حسین کردم و غذای روی گاز را بهشان نشان دادم و رفتم.
وقتی برگشتم همه قایم شده بودند.
صدای هق هق محمد حسین ازپشت دیوار مرا ترساند.
با توپ زده بودند به قاب عکس عمو حسن و شیشه اش را خرد کرده بودند.
محمد حسین اشک هایش را با پشت دست پاک کرد: "بابا ایوب عصبانی می شود؟"
روی سرش دست کشیدم
"این چه حرفی است!؟ تازه الان بابا ایوب بیمارستان است میتوانیم با هم شیشه ها را جمع کنیم.
ببینم فردا هم که باز من نیستم چه کار میکنی؟
مواظب همه چیز باش، دلم نمیخواهد همسایه ها بفهمند که نه بابا خانه است و نه مامان و شما تنها هستید."
سرش را تکان داد "چشم" 😟 .
❤️قسمت پنجاه و هفت❤️
.
فردا عصر که رسیدم خانه بوی غذا می آمد.
در را باز کردم،هر سه آمدند جلو، بوسیدمشان
مو و لباسشان مرتب بود.
گفتم: "کسی،اینجا بوده؟
محمد حسین سرش را به دو طرف تکان داد.
- نه مامان محمد حسن خودش را کثیف کرده بود، عوضش کردم.
هدی را هم بردم حمام
ناهار هم استامبولی پلو درست کردم.
در قابلمه را باز کردم، بخار غذا خورد توی صورتم. بوی خوبی داشت☺
محمد حسین پشت سر هم حرف میزد:
"میدانی چرا همیشه برنج های تو به هم می چسبند؟ چون روغن کم میریزی.
سر تا پای محمد حسین را نگاه کردم.
اشک توی چشم هایم جمع شد.😢
قدش به زحمت به گاز می رسید.
پسر کوچولوی هفت ساله ی من، مردی شده بود.
ایوب وقتی برگشت و قاب را دید، محمد حسین را توی بغلش فشار داد.
"هیچ چیز آنقدر ارزش ندارد که آدم به خاطرش از بچه اش برنجد." ❤️
رمان های عاشقانه مذهبی
#شهیدایوب_بلندی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت پنجاه و شش❤️ . دوباره ایوب بستری شد برای پیدا کردن قرص و دوایش باید بچه ها را #تنها می گذاشتم
❤️قسمت پنجاه و هشت❤️
.
توی فامیل پیچیده بود که ربابه خانم و تیمور خان، دختر شوهر نداده اند،
انگار خودشان شوهر کرده اند، بس که با ایوب مهربان بودند و مراعات حالش را می کردند.
اوایل که بیمارستان ها پر از مجروح بود و #اتاق_ریکاوری نداشت، ایوب را نیمه بیهوش و با لباس بیمارستان تحویلمان می دادند.
تاکسی آقاجون می شد اتاق ریکاوری، لباس ایوب را عوض می کردم و منتظر حالت های بعد از بی هوشیش مینشستم تا برسیم خانه.
گاهی نیمه هشیار دستگیره ماشین را می کشید وسط خیابان پیاده می شد.
آقاجون می دوید دنبالش، بغلش می کرد و بر می گرداند توی ماشین.
😔
.
❤️قسمت پنجاه و نه❤️
.
مامان با اینکه وسواس داشت، اما به ایوب فشار نمی آورد.
یک بار که حال ایوب بد بود، همه جای خانه را دنبال قرص هایش، گشت حتی توی کمد دو در قدیمی مامان.
ظرف های چینی را شکسته بود.
دستش بریده بود و کمد خونی شده بود.
مامان بی سر و صدا کمد را برد حیاط تا اب بکشد.
حالا ایوب خودش را به آب و آتش می زد تا محبتشان را جبران کند.
تا می فهمید به چیزی احتیاج دارند حتی از راه دور هم آن را تهیه می کرد.
بیست سال از عمر یخچال مامان می گذشت و زهوارش در رفته بود.
بدون آنکه به مامان بگوید برایش یخچال قسطی خریده بود و با وانت فرستاد خانه
ایوب فهمیده بود آقاجون هر چه می گردد کفشی که به پایش بخورد پیدا نمی کند،
تمام #تبریز را گشت تا یک جفت کفش مناسب برای آقاجون خرید. ☺
#ادامہ_دارد
#شهیدایوب_بلندی
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@AhkamStekhare
🔴حکم خون خارج شده از زنی که رحم ندارد🔴
📥پرسش کاربر در گروه:
سلام
زنی که رحِم او با عمل خارج شده، و رحم ندارد، اگر خونی ببیند که صفات و شرایط حیض را دارد، آیا حیض محسوب میشود؟
مرجع: رهبری
📤پاسخ:
از نظر رهبری اگر خون حاصل از زخم و جراحت است که مانند خون زخم فقط تطهیر کند و نمازهای خود را بخواند. اما اگر خون جراحت و زخم نیست، با توجه به شرایط خون می توان حیض یا استحاضه قرار دهد.
نظر مراجع عظام در مورد این مساله:👇
📝 آیت الله شبیری زنجانی:خون حیض نیست.[1]
📝 آیت الله وحید خراسانی : بنابر احتیاط واجب بین تروک حائض و افعال مستحاضه جمع نماید.[2]
📝 آیت الله نوری همدانی: حیض محسوب میشود.[3]
@AhkamStekhare
🛑⚫️ انا لله و انا الیه راجعون
◼️ آیت الله ری شهری دعوت حق را لبیک گفت
🔹مدیرکل روابط عمومی و تبلیغات حرم حضرت عبد العظیم حسنی(ع) درگذشت تولیت حرم حضرت عبد العظیم حسنی(ع) را تایید کرد
🔹ایشان در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران بستری بوده و اواخر روز دوشنبه اول فروردین ۱۴۰۱ حدود ساعت ۲۴ به دیار باقی شتافت.
🔹ری شهری در زمان درگذشت، ۷۵ سال سن داشت.
🔹او در سالهای انقلاب در صف اول مبارزات قرار داشت و پس از انقلاب هم در مسئولیتهایی چون عضویت در مجلس خبرگان رهبری، وزارت اطلاعات و دادستانی کل کشور خدمت کرد.
@AhkamStekhare
✅چطور هر روزمون عید باشه؟
✍یک سال منتظر میمونیم تا زمین به دور خورشید بچرخه و ما آغاز سال جدید رو جشن بگیریم و عید رو به همدیگر تبریک بگیم، اما حضرت علی(ع) فرمودند: «هر روزی که در اون مرتکب گناه نشدی روز عیده.»
📚حکمت ۴۲۸ نهجالبلاغه
💌 یعنی هر روزی که کاسب بازار گرون فروشی نکرد، کارمند دولت رشوه نگرفت، پشت سر کسی غیبت نشد، مردی یا زنی به والدینش یا به همسرش بی احترامی نکرد و... از نگاه دینی عیده و باید اون روز رو شاد بود. بیاییم امسال بیشتر مراقب اعمالمون باشیم تا هر روز برای خودمون و اطرافیانمون عید باشه.
🆔 @AhkamStekhare