eitaa logo
اهل کتاب
134 دنبال‌کننده
152 عکس
1 ویدیو
4 فایل
اهل کتاب صادق معرفی کتاب و ترویج فرهنگ مطالعه و تفکر «هرکس‌باکتاب‌ها‌آرام‌گیرد هیچ‌آرامشی‌راازدست‌نداده‌است....» #امام‌علی‌؏ ارتباط با مدیر @ibrahimshojaat صفحه‌ی اینستاگرام: Instagram.com/ahleketab
مشاهده در ایتا
دانلود
اهل کتاب
کتاب داستانی است که پیام آن ساده و روشن و تقریباً مانند همه نوشته‌های می‌باشد، یعنی درصدد القای این نکته است که آن نوع زندگانی که آدمیزاد در پیش گرفته‌ است، غلط است و شایسته این است که به خویش باز گردد. وی در این داستان علاوه‌ بر هجو بیهودگی و رنگ و ریای زندگی عرفی، جداماندگی آدمی را به وقت مبارزه با مرگ و امید به رستاخیز را به وجه تمثیلی نمایان می‌کند. ایوان در عین این‌که یک قاضی و فرد صاحب‌منصب روسی است و متعلق به مرفه زمان خویش است، در مواجهه با بیماری و سکرات موت نمونه‌ی مجسم آدمیزاد است و آدمی معمولی است که نه صاحب فضیلت است و نه هم خباثت دارد. در حرفه‌اش موفق است، اهل زندگی است و دو فرزند دارد، منتها راهش را از زنش جدا کرده‌است. در دوران بیماری که بر اثر حادثه پیش‌پاافتاده‌ای در کار پیش‌پاافتاده‌ی نصب پرده بر او عارض می‌شود، اندک‌ اندک به خود می‌آید و متوجه دروغین بودن زندگی و بلندپروازی‌هایش می‌شود. انزوایی که بیماری بر او تحمیل می‌کند، دیوار نیرنگی که خانواده و طبیبان معالجِ گرداگرد او برافراشته‌اند و همین‌طور هم رنج و درد آهسته و آهسته او را به این شناخت سوق می‌دهد که است. معرفتی که از مرحله نظر می‌گذرد و با تمام وجود آن را درمی‌یابد. در آغاز دل به این خوش می‌دارد که به زندگی عادی دل‌پسنداش بازگردد اما در پایان و به وقت دست‌وپا زدن در گونی سیاهی که به درون آن هل داده می‌شود، روشنایی را در ته گونی می‌بیند و به خودش می‌گوید: مرگ تمام شد دیگر خبری از او نیست. جملگی آدم‌های دوروبرش خودخواه و ریاکارند؛ از زنش گرفته که جز رنج خودش در دوران عذاب جانکاه او چیز دیگری به یاد ندارد و دخترش که فکر دیگری جز عقب افتادن عروسی‌اش ندارد و همکارانش که فکر و ذکری جز این ندارند که مرگ او سبب ترفیعشان می‌شود و تا طبیبان معالجش که هم‌وغم جز نام مرض ندارند و ذره‌ای به فکر شخص بیمار نیستند. فقط واسیا، پسر محجوب و هراسناکش و گروسیم، وردست پیشخدمتش از خودخواهی و ریا عاری هستند. گراسیم روستازاده‌ی تندرستی است که به‌ سبب نزدیکی به طبیعت، از ریا عاری است و به‌ خاطر راحتی و آسایش اربابش از هیچ کاری دریغ نمی‌کند و درجایی که دیگران حقیقت مرگ را از ایوان پوشیده می‌دارند، نام مرگ را بر زبان می‌آورد. رهنمودهای طبیبان او دردی را دوا نمی‌کند و آنان نخست شبیه قاضی عمل می‌کنند، شبیه خود ایوان به وقت قضاوت در دادگاه که خلاصه گویی می‌کنند و سوال‌های اضافی بیمار را قطع می‌کنند و ... . تولستوی هرگونه عنصر تعلیق را عمدا از دستان دریغ می‌کند و چنین کاری را گذشته از عنوان داستان در شیوه مخلص نویسی نیز نشان می‌دهد. ابتدا از مرگ ایوان ایلیچ می‌شنویم و واکنشی بیوه‌اش و دوستانش را می‌بینیم و پس‌ از آن است که به سرگذشتش گوش می‌دهیم. جزئیات به شیوه همیشگی تولستوی در آثارش عجیب ملموس و رئالیستی است. از بوی مرض، ضرورت استفاده از لگن یا صدای ضجه فروگذار نمی‌کند. جیرجیر مبل و مکرر شدن آن را مایه‌ای می‌سازد برای نشان‌دادن ریاکاری در مضحکه‌ای که نقش بازان آن بیوه ایوان و میهمان اوست. از دستش برمی‌آید که تصویر بی‌پایه گیرایی گونی سیاه یا پندار حرکت قطار را به شیوه‌ای جدی و تراژیک به کار ببرد. اما جملگی این جزئیات در خدمت یک هدف واحد است و آن این‌که ما را آگاه سازد، آنچنان که ایوان ایلیچ آگاه می‌شود که *گذشته از این‌که دیگران فانی هستند، من و شما هم فانی هستیم* ؛ و زندگی بسیاری از مردم متمدن دروغی بزرگ است چون پس‌زمینه تاریک آن یعنی را می‌پوشاند و نادیده می‌انگارند. بمانیم
اهل کتاب
همه‌ی ما قیصر امین‌پور را با شعر "بوی ماه مهر" می‌شناسیم. با آثار و کتاب‌های زیادی که برای بر جای گذاشته‌است، یکی از شعرای برجسته معاصر پارسی زبان به حساب می‌آید. شعرهایش را در کتاب‌های مختلفی همچون دستور زبان، گل‌ها همه آفتابگردانند، آینه‌های ناگهان، تنفس صبح، در کوچه آفتاب، به قول پرستوها و مثل چشمه، مثل رود برای ما باقی گذاشته است. در زمان حیات قیصر یک مجموعه‌ی گزیده اشعار تحت نظر وی در به چاپ رسید که تاکنون بیش‌ از سی بار تجدید چاپ شده‌ است. در این کتابِ گزیده اشعار سعی شده است که زیباترین اشعار قیصر جمع آوری شود و کتاب خوبی به دست مخاطب برسد. اشعار قیصر در این مجموعه زیبا و دلنشین بودند، هرچند که توقع بیشتری از قیصر داشتم. به‌نظر می‌رسد قیصر در اوایل جوانی بهتر از میان‌سالی‌اش شعر می‌گفته‌ است، چراکه هر چه به دهه هفتاد نزدیک‌تر می‌شویم، شعرهای او نیز دچار افت کیفی می‌شوند و این افت کیفیت بعضا چشمگیر است. درنهایت شما را به خواندن یکی از اشعار قیصر از کتاب "به قول پرستوها" ی او دعوت می‌کنم. در كتاب چار فصل زندگی  صفحه‌ها پشت سر هم می‌روند  هر یک از این صفحه‌ها، یک لحظه‌اند  لحظه‌ها با شادی و غم می‌روند  آفتاب و ماه یک خط در میان  گاه پیدا، گاه پنهان می‌شوند  شادی و غم نیز هر یک لحظه‌ای  بر سر این سفره مهمان می‌شوند  گاه، اوج خنده ما گریه است  گاه، اوج گریه ما خنده است  گریه، دل را آبیاری می‌كند  خنده، یعنی این كه دل‌ها زنده است  زندگی تركیب شادی با غم است  دوست می‌دارم من این پیوند را  گر چه می‌گویند شادی بهتر است  دوست دارم گریه با لبخند را بمانیم
شامل نه داستان کوتاه از می‌باشد. جلال آل‌احمد در این داستان‌ها سعی کرده است تا به‌صورت طنز به نقد اوضاع‌ و احوال جامعه و به‌خصوص جامعه بانوان ایرانی در دهه سی شمسی و خرافات و عادات غلط بانوان داشته باشد. این کتاب نیز به مانند بسیاری دیگر از آثار جلال آل‌احمد از یک نثر ویژه برخوردار است که ویژگی سادگی و روان بودن آن، شما را به دل کوچه‌ها و خیابان‌ها و بازارهای آن روزگار تهران می‌برد. این کتاب علیرغم اینکه در سال ۱۳۲۹، یعنی بیش از هفتاد سال قبل، نوشته شده‌ است اما بخاطر نثر قوی و روانی که دارد خواننده خود را حاضر در تک تک لحاظ می‌یابد و شما با شخصیت‌های داستان به خوبی همراه خواهید شد. البته شاید برخی از داستان‌های این کتاب محتوی‌شان به اندازه نثرشان قوی نباشد. بمانیم
"نماد آمریکا، جایی‌که آمریکا را آمریکا می‌کند، آی‌بی‌ام، اپل، گوگل و در حوزه الکترونیکی و در حوزه تکنولوژی‌های دیگر می‌شود جنرال‌الکتریک و جنرال موتورز. بعدش می‌شود اگزوموبیل. همین‌ها هستند که یا هالیوود؟ پس اول باید حاکمیت بداند که مثلاً * بازار نماد مملکتش نیستند!* من واقعاً مشکل دارم بااینکه بازار قدرت داشته باشد. خیلی مهم است که می‌گویند فلان سناتور در آمریکا به آن شرکت وابسته‌است؛ درحالی‌ که ما می‌گوییم فلان نماینده مجلس به فلان بازار وابسته‌است! یعنی ته قدرت ما می‌شود کسی که *برنج وارد می‌کند* ؛ و نه مپنا و نه اُ تی سی. یعنی این توانایی را ندارند که چند نفر نماینده حامی آن‌ها باشند ..." نوشته احسان نوروزی، نویسنده جوان ایرانی است که می‌خواهد ابعاد مختلف داستان شکل‌گیری یکی از پیشرفته‌ترین صنایع ایران را، یعنی صنعت تولید توربین سازی و توربوکمپرسورها را از دریچه نگاه افراد مختلفی ببیند و به چالش بکشد. این کتاب هم روان است و هم جذاب، و سوژه داستان نیز بر شیرینی مطالب آن می‌افزاید. بمانیم
اهل کتاب
سال‌هاست که دوگانه تولید یا تجارت در بحث‌های خرد و کلان اقتصادی مطرح است و هر روز و با قدرت گرفتن طیف‌های مختلف سیاسی، کفه ترازو به نفع یکی سنگینی می‌کند. این تقابل یک روز باعث ادغام وزارتخانه‌ای شده و روز دیگر باعث تشکیل دیگری. بحث پیرامون اینکه کدام یک را باید اصل و مبنا قرار گیرد بسیار است. در تاریخ معاصر ایران، یکی از اشخاص شاخص در حوزه تجارت و تولید، مرحوم است. فردی که در جوانی دست به تجارت بلور می‌زده است و اتفاقا در این تجارت نیز با توفیقاتی همراه بوده است، اما به یک باره و پس از تحریم نفت ایران توسط انگلستان، تجارت کالاهای غیرضروری را حرام می‌داند و وارد عرصه تولید می‌شود تا با ایجاد تقاضا برای نفت تولیدی ایران، این صنعت را از ورشکستگی و اخراج کارگران نجات دهد. عالی نسب در ، مشاور اقتصادی نخست وزیر می‌شود و به گواه تاریخ، در این دوره هشت ساله، اقتصاد ایران کمترین عدد تورم خود را ثبت می‌کند و علارغم همه فشارها، بر حجم استقراض خارجی کشور افزوده نمی‌شود. اما با پایان جنگ و با روی کار آمدن و با رونق گرفتن ، تفکر او دیگر جایگاهی در دولت نداشت و همین امر باعث خانه نشینی او در این دوران می‌شود. زندگی و عقاید عالی نسب سرمایه‌ای گرانبها برای استخراج روش‌های مطلوب تولید و تجارت اسلامی است که در کتاب توسط تا حدی به آن پرداخته شده است. در قسمتی از کتاب داریم که در تاریخ ۱۳۷۳/۱۰/۳ استاد عالی نسب در واکنش به واردات خودروی‌های بنز مطلبی می‌نویسد که به قرار زیر است: «به نظر می‌رسد که کشور صادرکننده نفت در راه توسعه احتیاج به وام [گرفتن] از خارج و یا سرمایه گذاری خارجی ندارد. می‌تواند با ملاحظه مصرف، خود را با توان اقتصادی زمان خود تنظیم نموده از مصرف کالایی که با پول صدور نفت می‌خرد، همان ارز حاصل از صدور نفت را به جای سرمایه گذاری خارجی قبول نماید. مثلا ایران اگر این [برخورد] را می‌نمود می‌توانست سالیانه حداقل ۱۵ میلیارد دلار سرمایه گذاری بکند و سود حاصله هم در داخل خود بماند. جای تعجب است که تصرف کالاهای خارجی را به حدی توسعه داده‌ایم که پول نفت مصرف شده، بدهکار هم شده‌ایم، درصدد آن هستیم که کشورهای خارجی را هم تشویق کنیم بیایند سرمایه گذاری بکنند. کدام سرمایه بالاتر از ۱۵ میلیارد دلار در سال؟ افسوس که پول ملی را از پای درآوردند و در مقابل، قدرت خارجی را در مقابل پول ملی ۴۰ برابر نمودند و بدهکار شدیم. ولی ماشین‌های آخرین سیستم بالای ۱۰ میلیون تومانی در خیابان‌های تهران در گردش هستند. ۱۰ میلیون تومان مساوی با ۵۰ سال کار یک کارگر است به نرخ میانگین حقوق کارگران ایران.» امیدوارم که این کتاب آموزنده عقاید اقتصادی و صنعتی را بخوانید و نکات عمیق این استاد و صنعتگر ملی مذهبی استفاده نمایید. بمانیم
اهل کتاب
در هر دوره زمانی و در هر حکومتی، افرادی وجود دارند که جایگاه و شایستگی آن‌ها در بستر زمان و تاریخ مشخص می‌گردد. یکی از شایسته‌ترین این افراد در تاریخ معاصر ما بی‌شک دکتر می‌باشد. فردی که در سال ۱۳۰۰ و در کرمانشاه به دنیا آمد و بعدها به تهران مهاجرت نمود تا در مدرسه‌ی به تحصیل بپردازد. وی سپس از دانشگاه صنعتی ایران و آلمان () مدرک مهندسی معدن و ذوب فلزات را اخذ نمود و برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت صنعتی به مهاجرت کرد و در دانشگاه‌های نیویورک و سیراکیوس مشغول به تحصیل در رشته تا مقطع دکتری شد. نیازمند در ایران در ابتدا در سال ۱۳۲۲ به‌عنوان مهندس تعمیرات مکانیکی به استخدام دولت درآمد و در سال ۱۳۲۴ به‌عنوان مدیر فنی و معاون در مشغول به کار شد. در سال ۱۳۲۹ و پس‌ از یک دوره تحصیلی در آمریکا به ایران بازگشت و کارشناس مهندسی شد. او سال‌ها در گروه گروه‌های مشاوره مدیریت به خدمت پرداخت تا در سال ۱۳۳۸ به‌ عنوان رییس هیئت‌ مدیره و مدیرعامل انتخاب شد. انتخاب او به‌ عنوان مدیر عامل شرکت نساجی مازندران یک امتحان مهم در کارنامه او محسوب می‌شود چراکه شرکت نساجی مازندران ده سال بود که زیان‌ده بود و او توانست در عرض یک‌ سال این شرکت را از زیان خارج نموده و سودده نماید. سپس در سال ۱۳۴۰ مدیر عامل شد در سال ۱۳۴۱ رییس شد و بعدها از دل همین مرکز را تاسیس کرد. در سال ۱۳۴۲ و هنگامی‌که به‌عنوان وزیر اقتصاد انتخاب شد، به رسید و در دوره او و و شروع به حرکت به سمت ساخت داخل و عمق‌بخشی به تولیدات خود نمودند. در سال ۱۳۴۶ وی مامور به تاسیس شد. طی مدت چهار سال مدیریت نیازمند بر این سازمان کارخانه‌های ، ، و تاسیس شدند. در سال ۱۳۵۱ نیازمند مأمور شد که دومین معدن بزرگ مس جهان را برپا کند و او شرکت کرمان را در مدت‌ زمان اندکی از صفر به مرحله بهره‌برداری رساند. نیازمند در سال ۱۳۵۴ و با توجه به بیماری و به تجویز پزشکان، قبل‌ از شروع افتتاح شرکت مس سرچشمه، از مدیریت آن استعفا داد و از مناصب دولتی به‌کلی خارج شد. او در سال ۱۳۵۴ برای همکاری با در شرکت را تاسیس کرد و با خرید اورانیوم سوخت ۱۷ سال را تامین نمود. نیازمند در خارج از کشور نیز چندین همکاری مشاوره‌ای داشته‌است که مهم‌ترین آن‌ها کمک به خروج از رکود شرکت‌های و به سوئد و کمک به به‌ عنوان مشاور رییس‌جمهور در تاسیس معدن مس این کشور می‌باشد. از دکتر نیازمند کتاب‌های زیادی به جا مانده‌ است که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از اداره امور فردا، سقوط رژیم شاهنشاهی در ایران، رضاشاه از تولد تا سلطنت، رضاشاه از سقوط تا مرگ، رهنمودهایی از قرآن مجید، شیعه در تاریخ ایران، آخرت یا تاریخچه عقیده به دنیای بعد از مرگ، قرآن به‌ ترتیب نزول آیات، قرآن به‌ ترتیب موضوع، تفسیر قرآن و علوم جدید و چندین کتاب و مقاله در موضوعات مختلف دیگر. دکتر نیازمند خود را از افراد می‌دانست و تعریف تکنوکراسی را چنین می‌نمود که تکنوکرات‌ها افرادی هستند آموزش‌دیده و ماهر که در مناصب و شغل‌های خود مشکلات اجتماعی و اقتصادی مهم را قابل‌ حل می‌دانند و اغلب برای این مشکلات راه‌حل‌هایی ارائه می‌دهند که بر محور علم و خرد استوار است. وی افراد را به سه دسته تکنوکرات بروکرات و دموکرات تقسیم می‌نمود که هدف دست‌اول را کارخانه‌سازی، هدف دسته دوم را کاغذبازی و دست سوم را مردم بازی می‌دانست. از وی به‌عنوان نیز یاد می‌شود. رضا نیازمند در نهایت در سال است ۱۳۹۶ و در تهران درگذشت. روحش شاد و یادش گرامی باد. بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
هر کتابی رو نباید خوند! این کتاب هم از آن جنس کتاب‌هایی هست که بهتر است نخوانید. البته اگر خواندید، سعی کنید خلاف آموزه‌هایش عمل کنید تا زندگی راحت‌تر و باسعادت‌تری داشته باشید. همان گونه که از نام کتاب برمی‌آید، این کتاب نیز به مانند کتاب ماکیاولی، در پی آموزش راه‌هایی برای کسب و نگهداشت قدرت (غیرمشروع) از طرق غیر اخلاقی و مبتنی بر اهداف کاملا مادی است. هرچند که خواندن اینچنین کتاب‌هایی می‌تواند باعث کمک به تجزیه و تحلیل بهتر ساختارهای سیاسی و قدرت شود، اما باعث بدبینی و تشویش ذهنی خوانده پیرامون اتقاقات و تعاملات اطرافش می‌شود. بمانیم
سفر به برای ما ایرانیان مانند سفر به آخر دنیاست. نقطه‌ای در دوردست. شاید تنها دو چیز را از آنها به یاد داشته باشیم. یکی رهبر انقلاب کمونیستی کوبا، فقید و دیگری سیگار برگ‌های مشهور کوبایی! ، روزنامه‌نگار، مجرب تلویزیون و جهانگرد ایرانی، فرصتی را در سال ۱۳۹۵ به دست آورده است تا بیست روزی را در این کشور زندگی کند. او در این سفر بیش از هرچیز، به دنبال شناخت روابط بیناانسانیِ انسان کوبایی‌ست. انسانی که در مقایسه با انسان غربی قرن ۲۱ در فقر مادی به سر می‌برد و امکانات محدودی در یک حکومت کمونیستی در دسترس دارد. آدامس و پاستیل و مک دونالد ندارد و استفاده از اینترنت برایشان سخت و محدود است. اما این انسان به گفته نگارنده کتاب، یک انسان بی‌نهایت شاد و سرزنده است. نگارنده در کتاب به هر دو موضوع فقر و شادی اشاره می‌کند و سوال مهم خود را مطرح می‌کند که نسبت این دو چگونه در یک جامعه شکل می‌گیرد؟ پاسخ مناسب این سوال با شما! بمانیم
سه گفتار از دکتر در باب نقد توافق برجام که در سال ۱۳۹۶ و در هسته بازاریابی سیاسی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه‌السلام بیان و پیاده شده است تا اثری به نام با رویکرد نقد حقوقی و سیاسی این توافق مهم پدید آید. انتقادات دکتر باقری کمی تا حدی سخت گیرانه به نظر می‌رسد و احتمالا جامه عمل پوشاندن به آن‌ها بسی دشوار باشد. امیدوارم در این ایام، که حدود پنج سال از بیان این نکات توسط دکتر باقری می‌گذرد و دست بر قضا سکان هدایت تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای ایران نیز در دستان ایشان است، شاهد توفیق ایشان در این آزمایش دشوار باشیم و نکات مذکور توسط خودشان به خوبی در توافق احتمالی گنجانده شود. بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
جاده مانده است و من و این سر باقیمانده رمقی نیست در این پیکر باقیمانده نخل‌ها بی‌سر و شط از گل و باران خالی هیچکس نیست در این سنگر باقیمانده گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده باز شرمنده‌ام از این سر باقیمانده روز و شب گرم عزاداری شب بوهاییم من و این باغچه پرپر باقیمانده پیشکش باد به یک‌رنگیت ای مردترین آخرین بیت در این دفتر باقیمانده تا ابد مردترین باش و علمدار بمان با تو ام ای یل نام آور باقیمانده . ، کتاب شیوا و خوش خوانی است از زندگینامه شهید و جانباز سرافراز دکتر . شهیدی شاعر بود و استاد ادبیات انتظار و در دانشگاه علامه به کلاس‌های مبتکرانه ادیبات انتظار شناخته می‌شد. شهیدی که چندین بار تا آستانه شهادت رفت و با نگاه اهل بیت در این دنیا ماندگار شد. این شهید بزرگوار از کودکی به مقامات عالی عرفانی و معنوی دست پیدا می‌کند و طبق گفته خانواده و دوستان، چندین بار به خدمت آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه نائل می‌شود. زندگی این شهید پر از درس و نکته است و خواندن این کتاب خالی از لطف نیست. در ادامه لینک خاطره گویی این شهید بزرگوار در حضور مقام معظم رهبری آمده است. https://www.aparat.com/v/Mlwpa https://ble.ir/ahleketabsadegh
"ما امروز در با هم جمع شده‌ایم - جهاد، امر به معروف، نهی از منکر، به پا داشتن حکومت اسلام - اما از آنجا که در یکی نیستیم هر کدام به راهی می‌رویم و از هوا مدد می‌گیریم و می‌خواهیم این حکومت را با پای خودمان به مقصد برسانیم و این است که می‌گوییم حدود اسلام باید پیاده شود پس ناچار جامعه اسلامی باید تشکیل شود، پس ناچار باید حکومت اسلامی تحقق بیابد تا اینچنین جامعه‌ای برقرار گردد و می‌گوییم حکومت قدرت می‌خواهد و قدرت، زد و بند و ائتلاف، در حالی که اگر حکومت اسلامی هم به دست بیاید، در این جامعه نمی‌تواند دوام بیارد و نمی‌تواند برپا بایستد. بر فرض به پا ایستاد، نمی‌تواند اجرای حدود کند و نمی‌تواند تشکیل جامعه بدهد؛ چون آنچه جامعه اسلامی را می‌سازد حکومت اسلامی نیست. حکومت اسلام فقط پاسدار جامعه اسلامی است نه آفریدگار آن. زیربنا و آفریدگار جامعه اسلامی، است که در یک بعدش جامعه اسلامی را می‌سازد و در بعد دیگرش حکومت اسلامی را. توحید در درون افراد، خدا را به حکومت می‌رساند و در نتیجه جهاد با نفس شروع می‌شود و در جامعه، الله را حاکم می‌گیرد و در نتیجه جهاد با شروع می‌شود. شکل اول، جامعه اسلامی را می‌سازد و در شکل دوم، حکومت اسلامی را." بخشی از کتاب اندیشه من استاد علی صفایی حائری (رحمت الله علیه) در بازشناسی طرح مذهب اصیل. بمانیم
"نکته غریب‌تر انتخاب شعاری است که مبنای تبلیغ و خودنمایی هر قندیدا قرار می‌دهند. فی‌المثل معلوم شد بابایی که برای تبلیغ قندیدای دوره دیگر شعار *حریت نسوان* را پیش آورده سلطان روسبی‌خانه است که چند فوج قواد دوره دیده‌ای متخصص دارد و چند صد عشرت‌خانه‌ی متشخص. داکتر شل‌کن‌هایم (Sholkonhaym Ph.D) حکیم را عقیده بر آن است که شعار حریت نسوان او سنجیده‌ترین شعار ممکن است، چرا که گرچه به ظاهر مفهومی ضعیف دارد، با رو نق آن کسب و کار ارتباطی بس ظریف دارد." بمانیم
"او می‌گفت تا حالا هیچ کس از ایران به اینجا نیامده. دلیلش هم مشخص است. جوان‌های ایرانی یا اهل سفر نیستند یا اگر هم باشند، گرفتن ویزای اروپا برایشان مشکل است و از آن گذشته، حس ماجراجویی و کشف جاهای ناآشنا در آن‌ها کمتر است. به این مسئله باید مسائل اقتصادی را از یک طرف و تلقی ما از مسائل اقتصادی را هم از طرف دیگر اضافه کرد. درست است که وضعیت بد اقتصادی باعث می‌شود پولی برای سفر باقی نماند، اما فراموش نکنیم که ما بیش از جوانان دیگر نقاط دنیا درگیر تجملات هستیم. برای یک جوان استرالیایی یا ژاپنی یا انگلیسی، رفتن به سفر مهم‌تر از داشتن موبایل است‌ اغلب جوان‌های ما میلیون‌ها تومان پول موبایل می‌دهند و فقط گوشی‌هایشان می‌تواند همه‌ی زندگی یک جوان اروپایی را بخرد و آزاد و کند، اما پایشان را از شهرشان بیرون نگذاشته‌اند. آنها ترجیح می‌دهند به جای کشف سرزمین‌های دیگر، برای دوستانشان مسیج‌های بی‌مزه بفرستند." بمانیم
مقام معظم رهبری در بازدید از مجموعه ایرانخودرو به نکته ظریفی اشاره فرمودند و گفتند:« مسئله این است که ما اگر اهمیت می‌دهیم به صنعت داخلی _ حالا در زمینه خودرو که فعلا محل کلان ماست و یا زمینه‌های دیگر _ بایستی سیاست تعدیل بازرگانی خودمان را در این زمینه حتما تنظیم کنیم. یعنی واردات بی‌رویه قطعه ضرر خواهد زد. دستگاه‌های سیاست‌گذار کشور و کسانی که سیاست‌های اجرایی را تنظیم می‌کنند، به این نکته باید توجه کنند. *فراوانی و ارزانی چیز خیلی خوبی است، اما از آن مهم‌تر و بهتر، رشد صنعت داخلی است* ؛ قوام گرفتن صنعت داخلی است. این درست نیست که ما به دلایل گوناگونی که غالبا هم واهی است، دروازه را به روی واردات باز کنیم. من بارها به مسئولین _ مسئولین گوناگون در بخش‌های مختلف دولتی _ گفتن: اگر فلسفه شما، منطق شما برای افزایش واردات و تسهیل واردات ساخته‌های صنعتی این است که می‌گویید کیفیت مصنوعات داخلی باید بالا برود، خب فشار را روی این بخش بگذارید. سیاست‌هایی وجود دارد که می‌شود وادار کرد، مجبور کرد تولیدکننده داخلی را به این که کیفیت را ارتقا بدهد. بدترین گزینه برای بالا بردن کیفیت داخلی این است که ما راه را برای مصنوعات خارجی باز کنیم؛ این، بدترین گزینه است. گزینه‌های بهتری وجود دارد که برای اینکه ما کیفیت را بالا ببریم». یعنی لزومی ندارد دولت پول‌های صندوق ذخیره ارزی را بدهد به ایرانخودرو، یا با اعمال تعرفه، از ایرانخودرو حمایت کند؛ در حالی که بسیاری از اوقات، حمایت خوب آن است که مشاوران خوب حتی از خارج از کشور برای یک صنعت بیاوریم، حمایت‌های دیپلماتیک از آن صنعت بشود و ... . بمانیم
فرزندم! زیاد یاد مرگ کن! یاد جایی که ناگهان در آن فرو می‌افتی و بعد مردن، به آن می‌رسی؛ تا وقتی سراغت آمد، آماده باشی؛ کمربسته و مهیا؛ نکند ناگهان غافلگیرت کند و مغلوب شوی؛ نکند رنگ و لعاب مردمی که خیال برشان داشته، در دنیا می‌مانند، مردمی که مثل سگ، دنیا را از هم می‌دزدند، تو را گول بزند. خدا که از احوال این روزگار پست، تو را خبر کرده، خود دنیا هم به تو، خودش را معرفی کرده، و زشتی‌هایش را نشانت داده. مردمی که پی دنیایند، سگ‌های عوعوزن و درندگان شکاری‌اند؛ به هم چنگ و دندان نشان می‌دهند؛ زورمنداهاشان، بی‌زورها را می‌خورند بزرگ‌هاشان، کوچک‌ترها را تحت سلطه می‌گیرند. بعضی‌هاشان، چهارپای رام و زانوبند دارند؛ بعضی‌ها رها شده و زانوبندهاشان را گم کرده‌اند و به تاخت، سمت بیراهه می‌روند. در شنزار بی‌گیاه و علف (و پر از) رنج و آفت می‌چرند؛ بی‌چوپانی که مواظبشان باشد، و بی‌گله‌بانی که آنها را (در مرتعی سالم) بچراند. دنیا آنها را برد به راهی تاریک چشم‌هایشان را هم گرفت؛ تا علائم و نشانه‌های راه روشن را نبینند. آنان در سرگردانی‌های دنیا گم شدند؛ در نعمت‌هایش فرو رفتند و دنیا شد خدایشان. بعد، دنیا با آنها بازی کرد آنها هم با دنیا بازی کردند و هرچه فراسوی آن بود، از یاد بردند. اگر صبر کنی، تاریکی کنار می‌رود. کجاوه‌های سفر، رسیده و آماده، ایستادند. هر که تند و سریع رود، به کاروان می‌رسد. بمانیم
از لحاظ اقتصاد بنگاهی، حساسیت و قضاوت خودروسازان به رشد جهشی صنعت قطعه‌سازی کاملا قابل درک بود چرا که هر صنعتی تلاش دارد تا حتی در نظام مشارکتی نیز کفه ترازوی چانه‌زنی و قدرت تصمیم گیری را به نفع خود سنگین ساخته و اراده خود را بر پیمانکاران و متحدان تولیدی‌اش تحمیل سازد. وقتی این تفکر در عقد قراردادهای استخدامی نیروی کار رایج است، در اعقاد قراردادهای پیمانکاری نیز موجه و پذیرفتنی است و از این منظر، انتقادی بر عملکرد خودروسازان، یا نوع نگرش آنان وارد نیست و این قطعه سازان بودند که باید به عنوان پایگاه‌های مستقل، شایستگی خود را برای ایفای نقش اساسی‌تر در عرصه تولید به اثبات می‌رساندند. اما مرز تمایز ساپکو با سایر بنگاه‌های اقتصادی صنعت خودرو نیز درست در همین نقطه است و گر چه ساپکو می‌توانست با رویکردی اقتصادی و بازاری روابط خود با زنجیره تامین ادامه داده و از منظر یک مشتری بالقوه، الزامات یک رابطه پایدار با تامین کننده را شرط بندی کند، اما ترجیح داد که منافع را در درازمدت در نظر گرفته و آن را در سطح ملی توسعه دهد. به این دلیل بود که آنچه از دید خودروساز، تهدیدی برای منافع درازمدتش احساس می‌شد. از نگاه ساپکو یک فرصت طلایی برای برهم زدن نظام تحمیلی تقسم کار جهانی بود و آنچه خودروساز را از افزایش قدرت و استقلال قطعه ساز می‌ترساند، موجب امید و اطمینان ساپکو می‌شد. و این حلقه واسطه‌ای در صنعت خودرو در حالی انرژی، سرمایه و تجربه علمی و فنی خود را در زنجیره قطعه سازان هزینه می کرد هیچ چشمداشتی به بازنشست آن در حساب‌های مالی ساپکو نداشت و به گونه‌ای این شبکه را تربیت و تقویت می‌کرد که در نهایت خود را نه وامدار ایرانخودرو، بلکه وامدار صنعت خودرو بدانند و با تبدیل شدن به مزیت صنعتی کشور و حضور در عرصه رقابت جهانی، زحمات مدیریت زنجیره تامین را در سطح کلان‌تر پاسخ گفته و جبران نمایند. هرچه صنعت قطعه سازی بیشتر به تکامل تکنولوژیکی می‌رسید و قابلیت‌های تولیدی و فنی مهندسی اش بهبود می‌یافت و رفتارها و قدرت چانه‌زنی‌اش در مناسبات تجاری به رقبای بین‌المللی نزدیک‌تر می‌شد و جاذبه بیشتری برای جلب سرمایه‌های خارجی و ایجاد اتحادهای بین‌المللی فراهم می‌گشت، ساپکو بیشتر خود را به چشم‌اندازهای صنعتی و آرمان‌های سال‌های نخستین ظهورش نزدیکتر می یافت. شاید همین گرایش عاطفی ساپکو به زنجیره تامین، بیش از شرکت مادر، سبب شد تا ماهیت این شرکت از نظر خودروسازی زیر سوال رود و این دغدغه پدید آید که این سازمان بیش از آنکه حافظ منافع خودروساز باشد، مدعی بهبود پایه‌های صنعت خودرو است و بیشتر از اهمیت که به هزینه تمام شده در مرحله مونتاژ می‌دهد به رشد و بلوغ قطعه سازی می‌اندیشد. بمانیم
نو عروسی را در این شب‌های مهتابی ندیدی؟ با تو اَم دریا! زنی با دامن آبی ندیدی؟ گفت می‌آید که تورش را بیندازد به دریا دستِ ماهیگیر عاشق، تورِ بی‌تابی ندیدی؟ یک پریِ مو پریشان را که در توفان برقصد مست با امواج، در آغوش گردابی ندیدی؟ بین مرغان مهاجر، لای نی‌ها، روی برکه‌، تازگی‌ قوی قشنگی، آی مرغابی! ندیدی؟ آه ای جالیز! بانویی که پنهانی بیاید از زلال چشمه‌ها با کوزه‌ی آبی، ندیدی؟ تارها گفتند: روحش را گره می‌زد به قالی آسمان! در بین گل‌ها نقش محرابی ندیدی؟ خواب‌هایت روشن است آیینه! اهل آسمانی از عبور یک «فرشته»، تازگی خوابی ندیدی؟ بمانیم