eitaa logo
اهل کتاب
136 دنبال‌کننده
152 عکس
1 ویدیو
4 فایل
اهل کتاب صادق معرفی کتاب و ترویج فرهنگ مطالعه و تفکر «هرکس‌باکتاب‌ها‌آرام‌گیرد هیچ‌آرامشی‌راازدست‌نداده‌است....» #امام‌علی‌؏ ارتباط با مدیر @ibrahimshojaat صفحه‌ی اینستاگرام: Instagram.com/ahleketab
مشاهده در ایتا
دانلود
« وقتی مهتاب گم شد» خاطرات جانباز شهید، ؛ این جانباز عزیز و سرافراز هشت سال دفاع مقدس، که اصلا اهل همدان می باشد، خاطرات سال های جبهه و جنگ خویش و رفقای رزمنده اش را به کمک نویسنده توانای آثار دفاع مقدس، جناب آقای ، در کتاب جمع آوری کرده و این وقایع تاریخی گران‌بها را به دستان نسل جوان رسانده است. امیدوارم که با خواندن زندگی نامه جنگی این رزمنده دلیر و رشادت های افرادی مثل ، بیش از پیش به گذشته درخشان پدرانمان افتخار کنیم. بمانیم
فصل دهم نبرد فاو سال ۱۳۶۴ رسید. بی اینکه بدانیم کی سال تحویل شد فقط پیام نوروزی آنان را تبلیغات گردان میان بچه ها توزیع کرد و فهمیدیم که دو سه روز از سال نو گذشته است. از اینکه در جمعی بودم که کمتر می شناختم خوشحال بودم. هر روز صبح بعد از ورزش عمومی بادگیری می پوشیدم و چند کیلومتر می دویدم تا وزنم پایین بیاید. کم کم ذهنم به قدری از بچه های اطلاعات عملیات تیپ دور شد که انگار سال هاست در گردان پیاده ام. تنها چیزی که یک آن رهایم نمی کرد یاد علی محمدی و آن بود. بعد از چهل روز خبری از عملیات نشد. علی آقا سراغم آمد و گفت: «برگرد واحد.» گفتم: «همین جا می مانم.» رگ خواب من دستش بود. گفت: «با بچه های واحد می رویم همدان منزل شهید علی محمدی.» پای رفتن نداشتم، اما علی آقا قانعم کرد که بیا و گوشه ای بنشین و چیزی نگو. وقتی جلو در خانهٔ علی محمدی رسیدیم پایم سست شد. پدرش کفن پوش جلو ایستاده بود و یقهٔ پیراهن سیاهش از کفن بیرون زده بود. پیدا بود که در غم گذشت دو ماه از شهادت پسرش هنوز عزادار است. چشمش که به من افتاد بلند بلند گریست و گفت: «ای رفیق، علی من چه شد؟ چرا پسرم را نیاوردی؟» بهت زده به زمین خیره شدم. درونم غوغا بود. می خواستم بگویم: «دور از عدالت خدا بود که علی شهید نشود.» می خواستم فریاد بزنم که «به خدا تمام وجود من با او در همان میدان مین جا مانده است.» می خواستم بگویم: «به خدا تنها بودم و اگر تنها هم نبودم آوردن پیکر علی از آن معرکه محال بود.» رفتم داخل اتاق نشستم. علی آقا از خصوصیات علی محمدی نحوه شهادت او گفت و از اخلاص، صبوری، شجاعت، توکل، و تعبد او و آن قدر دلنشین و محزون که خاطره به سمت روضه رفت. چراغ ها خاموش شد و تاریک، آن قدر تاریک که تاریکی پیش از مهتاب و لحظهٔ انفجار مین والمر و صدای تق تق تیر و دمیدن در ذهنم مرور شد. همان جا و در اوج ریختن اشک گفتم: «علی جان، کمکم کن مثل تو بشوم، مثل تو بی ادعا، مثل تو دور از هیاهوی نام و عنوان، مثل تو فرزند تکلیف، مثل تو بصیر و اهل یقین.» بمانیم
خاطرات اسارت بیست و سه نوجوان ایرانی در جنگ با بعثی‌ها. برای هر کسی و در هر سنی سخت‌تر از هر عذاب دیگری می‌تواند باشد؛ حال اگر این اسارت در سنین کودکی و نوجوانی باشد و دشمن نیز به دنبال استفاده تبلیغاتی از شما علیه عقیده و راه شما باشد، سختی آن چند برابر می‌شود. همان زمانی که دل‌های شما نزد امامتان، (ره) است و کالبدتان اجبارا در کنار ، تا با شما گپی زند و چند عکس تبلیغاتی برای فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی بگیرد. کتاب ، کتاب بسیار خوبی است که یکی از همین اسرا نوجوان یعنی آن را نوشته است و سال قبل هم فیلمی از آن ساخته شد و در جشنواره فیلم فجر، اکران و تجلیل شد. این کتاب یادآور خاطرات سال‌های جنگ تحمیلی و وضعیت اسرای ایرانی در زندان‌ها و کمپ‌های و روزگاری که مردم فرزندان خود را راهی جبهه‌های حق علیه باطل می‌کرده‌اند می‌باشد و به حق می‌توان گفت که حق مطلب را ادا کرده است.