eitaa logo
اهل کتاب
136 دنبال‌کننده
152 عکس
1 ویدیو
4 فایل
اهل کتاب صادق معرفی کتاب و ترویج فرهنگ مطالعه و تفکر «هرکس‌باکتاب‌ها‌آرام‌گیرد هیچ‌آرامشی‌راازدست‌نداده‌است....» #امام‌علی‌؏ ارتباط با مدیر @ibrahimshojaat صفحه‌ی اینستاگرام: Instagram.com/ahleketab
مشاهده در ایتا
دانلود
خواندن سیره شهدا، شیرینی خاص خود را همیشه به همراه دارد. حال اگر شهید مایک فرمانده خاکی باشد که طعمی دیگر دارد. کتاب خاک های نرم کوشک، زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی است که بیشتر مطالب آن از زبان همسر گرامی این شهید است. نکته جالب این کتاب، فروش بسیار بالا آن در سطح کشور است که این کتاب را به یکی از پر فروش ترین کتاب های دفاع مقدس بدل داشته است. خواندن این کتاب آموزنده را به جوانان و نوجوانان عزیز توصیه می نمایم. #خاک_های_نرم_کوشک #شهید_عبدالحسین_برونسی #دفاع_مقدس #زندگی_نامه #سعید_عاکف #اهل_کتاب بمانیم
شمع بیت المال سید کاظم حسینی فرمانده تیپ که سد، یک ماشین، اجباراً، تحویل گرفت. یک راننده هم می خواستند در اختیارش بگذارند که قبول نکرد. به اش گفنم، شما گواهینامه که نداری حاجی، پس راننده باید باهات باشد. گفت: توی منطقه که شرعاً عیبی ندارد من خودم پشت فرمون بنشینم. پرسیدم: تو شهر می خواهی چه کار کنی؟ کمی فکر کرد و گفت: تو شهر چون نمیشه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر خواستم برم، با راننده می رم. چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم. گفت: یک فکری برای این گواهینامه ما بکن سید. به خنده گفتم: شما که دیگه راننده داری، گواهینامه می خواهی چه کار؟ گفت: همهٔ مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده، اونم راننده ای که حقوق بین المال رو می گیره و مخارج دیگه هم زیاد داره. خواستم باب مزاح را باز کرده باشم . گفتم: این بالاخره حق یک فرمانده تیپ هست. گفت: شوخی نکن سید! همین ماشینشم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم، چه برسه به راننده. تصمیمش جدی بود و مو، لای درزش نمی رفت. پرسیدم: حالا شما چند روز مرخصی داری؟ گفت: هفت، هشت روز. کمی فکر کردم و گفتم مشکل بشه کاری کرد. ولی حالا توکل بر خدا خدا می رویم ببینیم چه می شه. رفتیم اداره راهنمایی و رانندگی. هر طور بود مار ها را رو به راه کردیم.دو سه تا از افسر های خیّر و با حال خیلی کمکمان کردند. عبدالحسین اول امتحان آئین نامه داد و بعد هم توی شهری، و بالاخره گواهینامه را دادند. البته همین هم خودش یک هفته طول کشید. وقتی می خواست راهی جبهه بشود، برای خداحافظی آمد. بابت گواهینامه ازم تشکر کرد و گفت: بالاخره این زحمتی رو که کشیدی بگذار پای بیت المال، ان شا الله خدا خودش اجرت رو بده. گفتم: حالا خودمونیم حاج آقا، شما هم زیاد سخت می گیری ها. لبخندی زد و حکایتی برایم تعریف کرد؛ حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولی(سلام الله علیه) رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند. آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش کردند و شمع شخصی خودشان را روشن کردند. طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند، دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر برگشتند. وقتی این ها را تعریف می کرد، لحنش جور خاصی شده بود. با گریه ادامه داد: خدا روز قیامت از پول و اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می کشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کرد؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره! بمانیم
« وقتی مهتاب گم شد» خاطرات جانباز شهید، ؛ این جانباز عزیز و سرافراز هشت سال دفاع مقدس، که اصلا اهل همدان می باشد، خاطرات سال های جبهه و جنگ خویش و رفقای رزمنده اش را به کمک نویسنده توانای آثار دفاع مقدس، جناب آقای ، در کتاب جمع آوری کرده و این وقایع تاریخی گران‌بها را به دستان نسل جوان رسانده است. امیدوارم که با خواندن زندگی نامه جنگی این رزمنده دلیر و رشادت های افرادی مثل ، بیش از پیش به گذشته درخشان پدرانمان افتخار کنیم. بمانیم
فصل دهم نبرد فاو سال ۱۳۶۴ رسید. بی اینکه بدانیم کی سال تحویل شد فقط پیام نوروزی آنان را تبلیغات گردان میان بچه ها توزیع کرد و فهمیدیم که دو سه روز از سال نو گذشته است. از اینکه در جمعی بودم که کمتر می شناختم خوشحال بودم. هر روز صبح بعد از ورزش عمومی بادگیری می پوشیدم و چند کیلومتر می دویدم تا وزنم پایین بیاید. کم کم ذهنم به قدری از بچه های اطلاعات عملیات تیپ دور شد که انگار سال هاست در گردان پیاده ام. تنها چیزی که یک آن رهایم نمی کرد یاد علی محمدی و آن بود. بعد از چهل روز خبری از عملیات نشد. علی آقا سراغم آمد و گفت: «برگرد واحد.» گفتم: «همین جا می مانم.» رگ خواب من دستش بود. گفت: «با بچه های واحد می رویم همدان منزل شهید علی محمدی.» پای رفتن نداشتم، اما علی آقا قانعم کرد که بیا و گوشه ای بنشین و چیزی نگو. وقتی جلو در خانهٔ علی محمدی رسیدیم پایم سست شد. پدرش کفن پوش جلو ایستاده بود و یقهٔ پیراهن سیاهش از کفن بیرون زده بود. پیدا بود که در غم گذشت دو ماه از شهادت پسرش هنوز عزادار است. چشمش که به من افتاد بلند بلند گریست و گفت: «ای رفیق، علی من چه شد؟ چرا پسرم را نیاوردی؟» بهت زده به زمین خیره شدم. درونم غوغا بود. می خواستم بگویم: «دور از عدالت خدا بود که علی شهید نشود.» می خواستم فریاد بزنم که «به خدا تمام وجود من با او در همان میدان مین جا مانده است.» می خواستم بگویم: «به خدا تنها بودم و اگر تنها هم نبودم آوردن پیکر علی از آن معرکه محال بود.» رفتم داخل اتاق نشستم. علی آقا از خصوصیات علی محمدی نحوه شهادت او گفت و از اخلاص، صبوری، شجاعت، توکل، و تعبد او و آن قدر دلنشین و محزون که خاطره به سمت روضه رفت. چراغ ها خاموش شد و تاریک، آن قدر تاریک که تاریکی پیش از مهتاب و لحظهٔ انفجار مین والمر و صدای تق تق تیر و دمیدن در ذهنم مرور شد. همان جا و در اوج ریختن اشک گفتم: «علی جان، کمکم کن مثل تو بشوم، مثل تو بی ادعا، مثل تو دور از هیاهوی نام و عنوان، مثل تو فرزند تکلیف، مثل تو بصیر و اهل یقین.» بمانیم
کمی هم از شعر های با طعم دفاع و جنگ بخوانیم. ۱. قلعه در سو دلی پر خون قلعه غوغای شهیدان بود زندگی با شاهدان جنگ دیدن معراج انسان بود جنگ طی الارض دهقان ها موسم پرواز پاکی ها آسمانی می شدند آسان در غبار جبهه خاکی ها پای تخته، عصر هر جمعه درس های تازه از قرآن عصر جمعه، مکتب عشق است ما همه شاگرد های آن ۲. با حمیرایش چه می گوید؟ زوزه ی سگهای حواب را مصطفی معراج رفته است دیدن آن شب رنگ هر شب را مصطفی آیا چه می خواهد؟ از «اسامه» آخرین سردار هان چه سرداری؟ چه سربازی؟ پس چرا فرمان نبرد از یار؟ گفت: با لشکر عزیمت کن _بی خیال از مولا_ ماند! این «اسامه» آخرین سردار از سپاه عاشقان جا ماند بمانیم
رفیق به خدا سخته بدون تو. به خدا بعد از تو فقط خدا مونده واسم. کربلایی شدی و من اینجا تنها گذاشتی. دستم رو بگیر. رفیق! راستی خیلی هم بد نشد که رفتی؛ رفتی و این روز ها رو ندیدی. یادت هست، اون وقتا که یه دختره دنبال تو بود؛ این روزا، این روزا خیلی ها دنبال خیلی ها هستن ولی اون ها دیگه فرار نمی کنند. رفیق، کمکم کن، کمکمون کن. ببین کجائیم! ببین با کیائیم! ببین با چیائیم! ببین چیکارا می کنیم! ببین چیا مهم شدن! ببین کیا شدن رفیق!! ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود یا رفیق من لا رفیق له #دیدم_که_جانم_می_رود #شهید_مصطفی_کاظم_زاده #دفاع_مقدس #رمان #حمید_داود_آبادی #اهل_کتاب بمانیم
خاطرش آسوده بود، چون حُر بود. حُر بود پس عاشق شد؛ عاشق #روح_اللّٰه. عاشق شد و دست رد بر سینه این دنیا زد. عاشق شد، پس نامش را در دفتر عشاق نوشتند. عاشق شد و رفت. رفتُ رفت تا دیگر نیاید و نیامد تا اثری بر روی این جهان خاکی از خود بر جای نگذارد. بله، عاشقی سخت و زندگی در این دنیا شیرین؛ اما شهد شهادت، حلاوت دیگری دارد . شهدی که شیرین تر از هر متاعی در این عالم است. #عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخت دید ملک #عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد #شاهرخ #زندگی‌نامه #حُر_انقلاب #دفاع_مقدس #شهید_شاهرخ_ضرغام #اهل_کتاب بمانیم
خاطرات شهید والامقام، #مهدی_زین‌الدین را در کتاب زیبای #تنها_زیر_باران بخوانید. شهید مهدی زین‌الدین یکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس است که قبل از انقلاب فعالیت‌های وسیعی، ضد رژیم شاهنشاهی داشته است و در این راه از بسیاری از مادیات خود گذشته است. او که یک دانش آموز بسیار ممتاز بوده است و در آزمون کنکور آن سال‌ها، حائز رتبه تک رقمی می‌شود و در رشته پزشکی شیراز را پذیرفته می‌شود با این حال به دلیل مسائل و درگیری‌های انقلاب از آن انصراف می‌دهد. در برهه‌ای دیگر او بورسیه تحصیلی فرانسه را به دست می‌آورد اما با شنیدن پیام #امام که در حال حاضر کار در ایران مهم‌تر است، از آن نیز انصراف می‌هد. و در نهایت، و در اوج غربت، زیر بارش قطرات باران کرمانشاه، به همراه برادرش، با قهقهه‌ی مستانه گلوله‌های سربی احزاب کُرد به دیدار یار می‌شتابد. شهادت گوارای وجودتان باد ای مردان خدایی. #تنها_زیر_باران #شهید_مهدی_زین‌الدین #دفاع_مقدس #مهدی_قربانی #اهل_کتاب بمانیم
خاطرات اسارت بیست و سه نوجوان ایرانی در جنگ با بعثی‌ها. برای هر کسی و در هر سنی سخت‌تر از هر عذاب دیگری می‌تواند باشد؛ حال اگر این اسارت در سنین کودکی و نوجوانی باشد و دشمن نیز به دنبال استفاده تبلیغاتی از شما علیه عقیده و راه شما باشد، سختی آن چند برابر می‌شود. همان زمانی که دل‌های شما نزد امامتان، (ره) است و کالبدتان اجبارا در کنار ، تا با شما گپی زند و چند عکس تبلیغاتی برای فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی بگیرد. کتاب ، کتاب بسیار خوبی است که یکی از همین اسرا نوجوان یعنی آن را نوشته است و سال قبل هم فیلمی از آن ساخته شد و در جشنواره فیلم فجر، اکران و تجلیل شد. این کتاب یادآور خاطرات سال‌های جنگ تحمیلی و وضعیت اسرای ایرانی در زندان‌ها و کمپ‌های و روزگاری که مردم فرزندان خود را راهی جبهه‌های حق علیه باطل می‌کرده‌اند می‌باشد و به حق می‌توان گفت که حق مطلب را ادا کرده است.
امروز اولین روز از دومین ماه سال است. این روز مصادف است با سالروز چشم به جهان گشودن یکی مشهورترین شهدای دفاع مقدس. این روزها کمتر کسی پیدا می‌شود که نام شهید ابراهیم هادی را نشنیده باشد. ده سال قبل، محسن عمادی با گردآوری 72 داستان از شهید ابراهیم هادی، کتابی را منتشر کرد که تاکنون بیش از یک میلیون و صد هزار نسخه از آن به فروش رفته است و علاوه بر آن دو کتاب دیگر هم برای این شهید بزرگوار نوشته شد. کتاب اول را این روزها با نام کتاب سلام بر ابراهیم 1 می‌شناسیم و بعد از آن کتاب سلام بر ابراهیم 2 و خدای خوب ابراهیم هم از انتشاراتی که اسم شهید ابراهیم هادی را بر سردر خود دارد، منتشر کرده است. شاید سرّ شهرت و جهانی شدن شهید ابراهیم هادی در این جمله از وی باشد که (مشکل کار های ما اینکه برای رضای همه کار می‌کنیم جز رضای خدا)؛ و اینگونه می‌شود که رهبر انقلاب در وصف شخصیت این شهید بزرگ می‌فرماید: (شخصیت شهید ابراهیم هادی به قدری جاذبه دارد که آدم را مثل مغناطیس جذب می‌کند). کتاب سلام بر ابراهیم تاکنون به زبان‌های عربی، انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و اردو ترجمه و چاپ شده است و دایره مخاطبانی بسیار گسترده‌تر از مخاطبان فارسی زبان را برای خود پیدا کند. در ادامه فایل PDF این کتاب را برای شما قرار داده‌ایم. -بمانیم
خدای خوب ابراهیم انتشارات شهید ابراهیم هادی پس از دوگانه سلام بر ابراهیم، که توانست با جلب توجه و استقبالی بی‌نظیر از سوی مخاطبین جهانی خود به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های دفاع مقدس مبدل شود، کتاب دیگری را در ادامه این دوگانه منتشر کرد تا پرده از برخی ابعاد شخصیتی این بزرگوار بردارد. کتاب خدای خوب ابراهیم به بررسی ویژگی‌ها و صفات شخصیتی شهید ابراهیم هادی و تطبیق آن‌ها با آیات قرآن مجید می‌پردازد. یقینا شهدایی همچون شهید ابراهیم هادی، ظرفیت پژوهش‌های علمی و هنری بسیاری دارد که می‌بایست هرچه بیشتر و در قالب‌های متفاوت به آن‌ها پرداخته شود. بمانیم