eitaa logo
اهل کتاب
134 دنبال‌کننده
152 عکس
1 ویدیو
4 فایل
اهل کتاب صادق معرفی کتاب و ترویج فرهنگ مطالعه و تفکر «هرکس‌باکتاب‌ها‌آرام‌گیرد هیچ‌آرامشی‌راازدست‌نداده‌است....» #امام‌علی‌؏ ارتباط با مدیر @ibrahimshojaat صفحه‌ی اینستاگرام: Instagram.com/ahleketab
مشاهده در ایتا
دانلود
یحیی اولین مجموعه شعری بود که از خواندم. شعرها، یه خصوص غزل‌های این مجموعه هم محتوای خوبی داشتند، اکثرشان برای اهل بیت علیهم‌السلام سروده شده بود، و هم وزن‌شان حساب‌شده بود؛ لذا در مجموع با اشعاری شیرین و دلنشین مواجه هستیم. *تشرف* دور شدم از این و آن با خودم آشنا شدم آینه در حجاز بود عاشق مصطفی شدم سرمه نمی‌‌برم به چین، قند و شکر نمی‌‌خرم نقره و زر نخواستم، صاحب کیمیا شدم بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم دانه‌ی عشق کاشتم‌، در قفست رها شدم با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه‌ای‌ست با تو پر از قصیده‌‌ام، با تو غزل‌سرا شدم ”ای که ملول می‌‌شوی از نفس فرشته‌ ها“ باور من نمی‌‌شود‌، هم نفس خدا شدم سفره‌ی دل برای من باز کن، آیه‌‌ای بخوان حرف بزن که مَحرمِ زمزمه‌ی حرا شدم قطره من فرات شد، ذره‌‌ام آفتاب شد پیش تو سیدالبشر، سیده‌النسا شدم پشت سرت من و علی قامت عشق بسته‌‌ایم تو همه مقتدا شدی من همه اقتدا شدم من به تو دست یاعلی داده‌‌ام از صمیم دل مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم لحظه‌ی آخرین غزل، ترس ندارم از اجل پیرهن تو در بغل، با تو دوباره ”ما” شدم بمانیم
حقا که هرچه از این نابغه بزرگ جهان اسلام گفته شود باز هم کم است. کتاب ، روایتی دلنشین از زندگی علامه‌ی شهید، است. فردی که به خوبی می‌دانست که قرار است به عراق تبدیل شود، لذا او را ماه‌ها در حصر خانگی و در بدترین شرایط نگه داشت و بعد هم برای چندمین بار دستگیر کرد و به ضرب گلوله به شهادت رساند. چه بسا اگر به رهبری شهید محمدباقر صدر هم پس از انقلاب اسلامی ایران به پیروزی می‌رسید، حال و روز این روزهای به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد و چه اتفاق‌های شاید کوچک در یک نقطه از تاریخ جهان که مسیر کل مردمان جهان را دچار تغییر و تحول می‌کند... این کتاب سرشار است از لحظات و جملات ناب از حالات و احوالات این مرجع تقلید زمان شناس که در ادامه چند خطی از آن را آورده‌ام. "سال‌ها بعد، طلبه‌ای از او پرسید: (اگر کسی از شما بپرسد محمدباقر صدر چطور محمدباقر صدر شد، چه پاسخی می‌دهید؟) جواب داد: (محمدباقر صدر ده درصد مطالعه می‌کند و نود درصد می‌اندیشد.) _در شبانه‌روز چند ساعت مطالعه می‌کنید؟ _جور دیگری این را بپرسی؛ اینکه در شبانه‌روز چقدر با کتاب هستی؟ _چه فرقی بین این دو سوال است؟ _اگر بپرسید چند ساعت مطالعه می‌کنی، می‌گویم بین هشت تا ده ساعت. اما اگر بپرسی چند ساعت با کتاب هستی، جوابم این است که تا وقتی بیدارم و خوابم نرفته باشد با کتاب همنشینم. وقتی در خیابان قدم می‌زنم، به موضوعی فکر می‌کنم تا حل شود. زمانی که با قصاب حرف می‌زنم، در ذهنم مسئله‌ای است که قصد دارم حلش کنم. کنار سفره که می‌نشینم تا غذایی بخورم، سوالی برای حل شدن در ذهنم می‌چرخد. بنابراین من مدام با کتاب هستم؛ کتاب با من زندگی می‌کند و من با کتاب زندگی می‌کنم." بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
یادم آمد شب بی‌چتر و کلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته وُ گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوشِ رهایی سپس آن قدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی دلم آرام شد آن گونه که هر قطره باران غزلی بود نوازشگر احساس که می‌گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می‌روی امشب چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن و بیا! پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه‌ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر منِ بی‌تاب‌تر از مرغ مهاجر، به کجا می‌روم اقلیم به اقلیم، خدا همسفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سرِ راه به ناگاه مرا تیشه‌ی فرهاد صدا زد: نفسی صبر کن ای مرد مسافر قَسَمت می‌دهم ای دوست، سلام من دلخسته‌ی مجنون شده را نیز به شیرینِ غزل‌های خداوند، به معشوق دو عالم برسان. باز دلم شور زد آخر، به کجا می‌روی ای دل! که چنین مست و رها می‌روی ای دل! مگر امشب به تماشای خدا می‌روی ای دل! نکند باز به آن وادی… مشغول همین فکر و خیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذانِ سحر جمعه، پراکنده در آن دشت خدایی ست. چشم وا کردم و خود را وسط صحن و سرا، عرش خدا، کرب و بلا، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم. منِ سر تا به قدم، محو حرم، بال مَلَک، دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم، به خدا رفت قرارم، نه به توصیف چنین منظره‌ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم، و نوشتم: فقط ای اشک امانم بده تا سجده‌ی شکری بگذارم، که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدسته‌ی باران و اذان آمد و یک گوشه از آن پرده‌ی در شور عراقی و حجازی به هم‌آمیخته را پس زد و چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشه‌ی معشوق، خدایا! تو بگو این منم آیا که سر پا شده‌ام محو تمنا و تماشا؟ فقط این را بنویسید: رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه، دور از همه مدهوش، غم و غصه فراموش، در آغوشِ ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم. . انچه خواندیم نوعی از شعر است که به معروف شده است. بحر طويل نوعی شعر یا نثر موزون در ادبیات فارسی است که با ريتم خاصی خوانده مي‌شود. قالب بحر طویل بیشتر برای بیان سخنان طنز یا هزل کاربرد دارد. اما برخی شعرهای جدی‌تر مانند مرثیه‌ها و مُناظره‌ها نیز با قالب بحر طویل نوشته شده‌اند. نیز در مجموعه شعر و در بین بیست و چهار شعری که آورده است، یکی را از نوع بحر طویل انتخاب کرده است که به شخصه برای من قالب جدید و جالبی بود. این دفتر شعر او نیز از سطح کیفی خوبی برخوردار بود. بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
شاید نام را کمتر شنیده باشید. شهری در شمال غربی کشور چک که با ۱.۳ میلیون نفر جمعیت، پایتخت در اروپای مرکزی‌ست. خانم دکتر ، حدود سی ماه مقیم این شهر آرام و سردشده‌ است تا استاد درس زبان شناسی فارسی دانشگاه پراگ شود. کتاب حاضر هم برگرفته‌ از نوشته‌های روزانه وی است که بیشتر با دید زنانه همراه شده‌ تا رفتار اجتماعی را در عصر جدید و دنیای مدرن اروپایی کنکاش کند. نتیجه هم خوب از آب درآمده است و جای تقدیر دارد. چند خطی از کتاب را برایتان آورده‌ام. بخوانید تا اگر علاقه‌مند شدید، کتاب را هم بخوانید. . امروز بعد از چندین روز ابر و باران پاییزگونه عجب آفتاب دل‌چسبی دمیده‌ است. به یاد سهیل رضایی می‌افتم و "مصائب دنیای امروز و گم شدن قدرت زن، مادری و رقابت زنان برای به دست آوردن قدرت مردانه." دور و برم پر از زنان مردشده‌ای است که حتی خودشان یادشان رفته روزی زن بوده‌اند. از سر کوچه زنی با لباس پلیس می‌پیچد. همان است که صبح‌ها کنار چراغ راهنما می‌ایستد و شاید رنگ آن‌ها را عوض می‌کند. اما ما همیشه خودمان دکمه‌ سبز شدن چراغ عابر را می‌زنیم. پس او چه کار می‌کند؟ اصلا مهم نیست که او چه کار می‌کند. مهم این است که او هست. مثل زن راننده تراموا. خشک و جدی. او برای کارش ارزش زیادی قائل است. نمی‌دانم بچه‌هایش را کجا گذاشته. شاید اصلا بچه ندارد. درهرصورت مهدکودک‌ها زیر سه سال را نمی‌پذیرند. غیرقانونی است. خیلی هم خوب است. زن پستچی هم مسن‌تر از آن به‌نظر می‌رسد که بچه‌ای در خانه داشته باشد. اما زن رفتگری که با مردها آشغال‌ها را جابه‌جا می‌کند از همه مردانه‌تر است. او هیچ دخلی به زن باغبان وسط میدان ندارد که مشغول بیل زدن و گل‌کاری است. اصلا حسش را ندارم که از زیر این آفتاب گم‌شده روزهای اخیرم به سر کلاس بروم. اما وقتی می‌روم دوستش دارم. زوزکا تصمیم گرفته که همه‌چیز را کنار بگذارد و استراحت کند. استراحت بابت روزهایی که مثل اسب دویده‌ است و یادش رفته که خسته بشود. او حالا می‌خواهد زندگی کند. من هم باید زندگی کنم. از قدرت مردانه‌اش خسته شده‌ است. اصلا چرا باید شیرزن باشد. این آفتاب عجیب خواب‌آلوده‌ام کرده‌. او باید استراحت کند. اما قبل‌ از آن باید زندگی را بیابد. از زمان جنگ جهانی مثل اسب کار کرده‌ است. در غیاب مردش مرد شده‌ است و در حضورش حقش را، حق کار، حق پول درآوردن، حق مساوات را فریاد زده‌ است. زنی در پارک به‌ دنبال چیزی می‌گردد. شاید او هم به‌ دنبال زینت گم‌شده‌ای است که مست و بی‌خیال او را بدون هرزگی به دنیای عشق و شهوت محض هل بدهد. جایی‌که او باشد و رهایی از همه‌ چیز، از همه کس." بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
شعری از در اولین مجموعه شعر او، ، برای خواهر شمس الشموس: همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد وقتی انیس لحظه‌ی تنهایی‌ام توئی تنها دلیل این که من اینجایی‌ام توئی هر شب دلم قدم به قدم می‌کشد مرا بی‌اختیار سمت حرم می‌کشد مرا با شور شهر فاصله دارم کنار تو احساس وصل می‌کند آدم کنار تو حالی نگفتنی به دلم دست می‌دهد در هر نماز مسجد اعظم کنار تو با زمزم نگاه دمادم هزار شمع روشن کننند هاجر و مریم کنار تو تا آسمان خویش مرا با خودت ببر از آفتاب رد شده شبنم کنار تو در این حریم، سینه زدن چیز دیگری‌ست خونین‌تر است ماه محرم کنار تو ما در کنار صحن شما تربیت شدیم داریم افتخار که همشهری‌ات شدیم ما با تو در پناه تو آرام می‌شویم وقتی که با ملائکه همگام می‌شویم بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات مردان شهر نوکر و زن‌ها کنیزهات زیباترین خاطره‌هامان نگفتنی‌ست تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی‌ست باران میان مرمر آیینه دیدنی‌ست این صحنه در برابر آیینه دیدنی‌ست مرغ خیال سمت حریمت پریده است یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم اعجاز این ضریح که همواره بی‌حد است چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است من روی حرف‌های خود اصرار می‌کنم در مثنوی و در غزل اقرار می‌کنم ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم عمری ست محو او به تماشا نشسته‌ایم اینجا کویر داغ و نمک‌زار شور نیست ما رو به روی پهنه‌ی دریا نشسته‌ایم قم سال‌هاست با نفسش زنده مانده است باور کنید پیش مسیحا نشسته‌ایم بوی مدینه می‌وزد از شهر ما، بیا ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان از دست ما چه‌ها که کشیدی ببخشمان من هم دلیل حسرت افلاک می‌شوم روزی که زیر پای شما خاک می‌شوم… بمانیم
*سفرنامه سفرای صلح به بلاد شامات* اخیرا کتابی را خواندم که بعد از سفرش به کشور جنگ‌زده در سال ۱۳۹۳، همراه با جمعی از هنرمندان داخلی و افراد معروف صلح طلب جهانی نوشته است. با اینکه فضای زندگی مردم سوریه تلخی ایام جنگ ایران و عراق در مناطق جنگ‌زده‌ی خودمان را به یادمان ‌می‌آورد، شیرینی بیان و شوخی‌های گاه و بی‌گاه علی‌رضا قزوه با اعضای گروه و زمین و زمان باعث شده است تا متنی روان و جذاب را پیش‌روی داشته باشیم. در حقیقت علاوه بر اینکه یک سفرنامه جمع و جور باشد، دربردارنده‌ی یک برش مهم تاریخی هم هست. برشی که نتنها تاریخ معاصر سوریه را، بلکه برشی از تاریخ و فعل و انفعالات این جامعه در برابر جنایات تکفیری‌ها نشان می‌دهد. تکفیری‌هایی که دست‌پرورده‌ی حکام جلاد و اربابانش، آمریکایی‌ها و صیهونیست‌ها می‌باشند. جا دارد که آثار قوی و در فضای داستانی بیش از این در این زمینه نوشته شود تا کمتر شاهد روایت‌های مغرضانه برخی از اتفاقاتی باشیم که برای‌مان از روز هم روشن‌تر است! بمانیم
توسعه در مفهوم کلان آن، آرمان تاریخی همه جوامع درحال‌توسعه است حتی می‌توان گفت که آرمان توسعه جای آرمان‌های عقیدتی تاریخی و دیگر رؤیاهای ملی جوامع را پر کرده‌ است. برای ایرانیان این امر آنگاه برجسته شد که در اولین برخورد های سهمگین در دوره جدید خود با اروپائیان، روس‌ها و انگلیسی‌ها که از قرن نوزدهم میلادی پدید آمد و آگاهی از موقعیت ضعیف خود پی بردند و اندک‌ اندک این‌موضوع به یک عنصر هویتی در سده معاصر تاریخ ایران تبدیل شد. صنعتی شدن کشورها که دربردارنده پیشرفت چشمگیر در بخش مهمی از شاخص‌های توسعه است، شناخت دلایل تغییر در این شاخصه‌ها و پدید آمدن تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جز با فهم بسترهای ساختاری و نهادی آن به‌عنوان زمینه‌های تغییرات به دست نمی‌آید. کنش‌های اقتصادیِ معیشت و کنش‌های تولیدی و خدماتیِ افراد در درون لایه‌های متعددی از ساخت‌های ذهنی نظام‌های ارزشی و انگیزشی، ساختارهای اجتماعی، نظام نهادها، سازمان‌ها و مقررات روی می‌دهد. بنابراین درک‌پذیر شدن این تحولات در پس پرده زبان و بسترساز رخدادها پنهان است. این امر نیز مستلزم مرور تحولات نهادی جوامع و ارائه شواهد گوناگون در خصوص نحوه تعامل نحوه عمل این صنعتی و کشاورزی، اوضاع شرایط مالی و پولی و ساختارهای نهادی حاکم بر مناسبات زمین‌داری و قواعد حقوقی حاکم بر روابط کار است. قواعد بلندمدت حاکم بر عملکرد اقتصادی کشورها ازجمله در این کتاب مورد کنکاش و توصیف و تحلیل قرار می‌گیرد. شناسایی دسته‌بندی‌هایی که کنشگران فردی به‌ عنوان عاملان تحولات در غالب اقشار صنوف و طبقات در آن دارای هویت شده‌اند، بخشی از این کنکاش از این دسته‌بندی امکان دیده شدن، تعریف‌پذیر و هویت‌یابی عاملان اجتماعی و اقتصادی را فراهم می‌سازد. نهادها به‌عنوان ساختارهای محدودیت بخش تنظیم‌گر و تسهیل‌گر مناسبات و مبادلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، طیف گسترده‌ای از همه عوامل را در خود جای می‌دهند و به اجتماع انسانی پیوند می‌دهد. این نهادها از طریق تنظیم رفتار انسانی، وی را برای دیگر کنشگران پیش‌بینی‌پذیر می‌کند. ساختارهای زبانی نظام طبیعی و زیستی سبک‌های زندگی، نظام‌های اوزان مقادیر و مقیاس‌ها، نظام‌های مالی و پولی، نظام‌های معماری و شهرسازی، آداب‌ و رسوم سوگ و سرور، خورد و خوراک، الحان و اغنیه؛ زبان‌های صنفی و ساختارهای هجایی همگی نمود و باز نمودهای کنش متقابل عاملان و بسترهای نهادی به شمار آمده و سزاوار دیده شدن و فهمیده شدن در این رویکرد کارکردی می‌باشد. هدف این کتاب بازنمودن دریچه‌ای به فهم است و البته مجالی می‌باشد که امکان گردآوری تحلیل و تنظیم تنها بخشی از همه آنچه رقم خورده است را فراهم آورده‌ است. تلاش نویسنده این کتاب متوجه تحلیل ساختار و عملکرد نهادهای رسمی و غیررسمیِ تودرتوی اجتماعی‌، اقتصادی و سیاسی ایران به‌ عنوان بستر کنش فردی بوده است و به این منظور از طریق ترکیب عناصری از نظریه‌های وضعیت معماگونه تحولات پرمتغیر جامعه ایران، مدلی نظریِ جامعه‌شناسیِ تاریخِ نهادیِ اقتصادِ ایران استخراج نماید. این ساختار تئوریک از طریق ترکیب عناصر مفهومی نظریه‌های جامعه‌شناسی، تاریخی و نهادگرایی طراحی‌شده و داده‌ها و شواهدی از کتب مختلف برگزیده‌ شده و در این قالب نظری قرارداده‌شده است. این داده‌ها شامل گزارش‌هایی از تحولات نهادی در تاریخ ایران است و در عین‌ حال گذر گذارهای دائمی و تحولات تجارب نهادی در مغرب‌ زمین، به‌ منظور ملاحظات آنچه در تجارب موفق جوامع دیگر رخ داده‌است، بخشی از این نظام تحلیل می‌باشد. تعدد و تنوع متغیرها و نوع ارتباطات ارتباط این عوامل، از جمله ویژگی‌های مرتبط با و ساختارهای نظام طبیعی و جغرافیایی، بر پیچیدگی عملکرد نهادها در ایران افزوده‌ است. اما به‌ هر حال امروز تعمیم نظریه‌ها و تجویز و توصیه بسته‌های تئوریک در ادبیات نظریه‌های نوسازی کهنه و فرسوده‌ شده است و این یک موضوع پذیرفته‌ شده است که شباهت‌های جوامع اندک نیستند ولی تفاوت‌ها نیز بسیارند. کاویدن جوامع، جوانب مختلف توسعه و توسعه‌نیافتگی، دغدغه پررنگ متفکرین زمان صدر مشروطیت بدین سو شده‌ است. هدف این کتاب پرداختن به یکی از کمبودهای پژوهشی در موضوع اقشار و گروه‌های اجتماعی شهرنشین، شامل صنعتگران و پیشه‌وران شهری از دوره باستان و بالاخص از قرن نوزدهم میلادی به این‌سو و مقارن تحولات در اروپا است. این کنکاش تاریخی البته بر تحولات ساختارهای نهادی متمرکز بوده‌ است و در مجموع موانع نهادی رشد صنعتی ایران به چهار دسته کلی تقسیم می‌کند: *دسته‌اول* موانع موجود در ساخت طبیعی و اجتماعی می‌باشد که شامل: _قلمرو پهناور _تنوع و پراکندگی طبیعی _کشاورزی معیشتی و عدم مازاد و انباشت اندکی ثروت _حمل‌ و نقل پرهزینه خودبسایی اقتصاد
ی و خودمختاری سیاسی _پرهزینه بودن تجارت _بی‌انگیزگی نسبت‌به تجارت کالا _تنوع و پراکندگی ساخت‌های اجتماعی می‌باشد. دسته دوم عدم تکامل نهادها می‌باشد که ذیل: _ناامنی و بی‌ثباتی سیاسی و اجتماعی و استیلای دولت‌های استبدادی و ضدتوسعه _عدم شکل‌گیری دولت فراگیر و باثبات _عدم پیدایش دولت مبتنی بر حقوق قرارداد که سیاست‌گذاری‌های آن معطوف به بیشینه‌سازی ثروت و رفاه در جامعه باشد. _عدم تکامل حقوق قراردادها می‌باشد. دسته سوم به عدم رشد نهادهای حقوق مالکیت فردی می‌پردازد که از جمله عوامل آن: _متداول نشدن عامل شخصیت حقوقی و باقی ماندن نظام عرفی در چارچوب شخصیت حقیقی _عدم رشد حقوق مالکیت مادی و فکری _عدم پیدایش نظام آموزش حرفه‌ای عمومی _مبادلات پرهزینه بی‌انگیزگی برای تجارت و عدم پیدایش بازارهای بزرگ _عدم انباشت دانش می‌باشد. دسته آخر موانع نهادی رشد صنعتی ایران به تکامل نیافته‌گی بنگاه‌های اقتصادی ایران می‌پردازد که مهم‌ترین دلایل آن: _عدم تجمیع و انباشت سرمایه _تکامل نیافتن عشق اشکال مدرن مالکیت جمعی از طریق سازماندهی مجدد سرمایه و منابع انسانی و عدم پیدایش شرکت‌های سهامی مؤسسات مالی و نهادهای بازارهای پول و مالی _عدم رشد نظام تقسیم تخصصی کار و تداوم نظام تولید خرده کالایی در کارگاه‌های کوچک تولیدی _تداوم نظام تولید استاد_شاگردی و پدید نیامدن نظام آموزش حرفه‌ای عمومی _عدم انباشت ذخیره دانش درنتیجه شکل نیافتن نهادهای حقوق مالکیت فکری _تداوم حیات بازارهای خرد محلی و پدید نیامدن بازارهای رقابتی گسترده، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین محرک‌های خلاقیت و نوآوری _و عدم انباشت سرمایه می‌باشد. بمانیم
کتاب داستان فولاد، مجموعه داستان‌های کوتاهی است که چگونگی شکل‌گیری مجموعه فولاد مبارکه اصفهان را در قالب نه داستان کوتاه بیان می‌کند. این داستان‌ها روند شکل‌گیری مجموعه و مشکلاتی که مدیران مجموعه فولاد مبارکه بخصوص، مدیر پروژه این مجموعه، جناب آقای ، در سال‌های ابتدایی تاسیس خود را بیان می‌کند. آقای مهندس محمدحسن عرفانیان از ابتدای سال ۱۳۶۰ این ابرپرژوه عظیم را به دست می‌گیرد و سال ۱۳۷۱ به بهره‌برداری می‌رساند. وی در نهایت پس از سیزده سال مدیرعاملی در این مجموعه از فولاد مبارکه خداحافظی می‌کند. در این کتاب داستان‌هایی از دشواری‌ها و معضلاتی که برای احداث این مجموعه در مقابل مدیران قرار گرفته است، از اخذ قرارداد با شرکت ایتالیایی ایتالیم پیانتی گرفته تا جابه جایی دستگاه‌های خریداری شده از گمرک خرمشهر تا اصفهان آورده شده است که در شرایط جنگی کشور و در دوران دفاع مقدس، این گروه کارگران و مدیران با جهاد و تلاش پای در عرصه تولید و آبادانی کشور نهاده‌اند. البته ایراداتی نیز به این کتاب وارد است که می‌توان به پراکندگی مطالب، عدم وجود سیر داستانی، پوشش ندادن قسمت اعظم تجربه‌ها و همچنین عدم معرفی اشخاص در داستان‌هایش اشاره کرد. بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
پشت سنگر علیرضا قزوه | توی دفتر علیرضا قزوه جنب مسجد علیرضا قزوه | بیت رهبر علیرضا قزوه همه بارها به گرده اوست | بنز خاور علیرضا قزوه در مجلات سبز و زرد و وزین | روی منبر علیرضا قزوه این‌طرف‌تر علیرضا قزوه | آن‌طرف‌تر علیرضا قزوه همه جا هست و گاه دیده شده | جای دیگر علیرضا قزوه در تمام مسابقات اخیر | بوده داور علیرضا قزوه شعر، قصه، تئاتر، نقاشی | کل کشور علیرضا قزوه طنز هم گاهگاه می‌گوید | «فیض» اکبر علیرضا قزوه گرچه خود در محل مرفوع است | می‌کند جر علیرضا قزوه بد نبوده، ولی به لطف خدا | شده بهتر علیرضا قزوه حالیا از تمام پنجره‌ها | می‌کشد سر علیرضا قزوه اعتبارش به دکترایش نیست | عین «قیصر» علیرضا قزوه خواهران نیز اقتدا کردند | به برادر علیرضا قزوه می‌توان فتح کرد دهلی را | با دو لشکر علیرضا قزوه بین ایران و هند و پاکستان | شد مخیر علیرضا قزوه از «سپانلو» کسی سراغ گرفت | شد مکدر علیرضا قزوه از «مؤدب» شنیده شد شعری | شد مکرر علیرضا قزوه از کسی ادکلن گرفت شبی | شد معطر علیرضا قزوه کت و شلوار قهوه‌ای پوشید | شد موقر علیرضا قزوه چند لامپ هزار روشن شد | شد منور علیرضا قزوه زیرکی گفت: «بهترینی تو» | کرد باور علیرضا قزوه گفته شد بیست و چند بیت اینک | شعر اندر علیرضا قزوه کیست تجدید مطلعش سازد | بار دیگر علیرضا قزوه . ، کتاب شعری از امید مهدی‌نژاد که ارزش خواندن نداشت(!) اما شاعر مذکور آخر کتاب را خوب با دو شعر برای علیرضا قزوه جمع کرده بود. کتاب خوب بخوانیم! بمانیم
کتاب حاج‌ قاسمی که من می‌شناسم برگرفته از مجموعه خاطره‌هایی می‌باشد که ، رفیق چهل‌ساله حاج‌قاسم و مسئول نمایندگی بیت رهبری در سپاه قدس، آن‌ها را روایت کرده است. در این کتاب خاطرات جالب و زیبایی از دوران دفاع مقدس تا شهادت حاج قاسم آورده شده‌ است که البته خوب بود خاطرات بیشتر و دقیق‌تری آورده می‌شد. البته کتاب ضعف‌هایی نیز دارد که یکی از مهم‌ترین ضعف‌های این کتاب، اشاره نکردن به جزئیات بیشتر و بسنده کردن به کلیات در بسیاری از موضوعات می‌باشد. از طرف دیگر حاج‌ قاسمی که در این کتاب و این‌ دست کتاب‌ها به مخاطبین ارائه می‌شود، بیشتر از آنکه یک قهرمان واقعی باشد یک قهرمان افسانه‌ای می‌باشد و مخاطب را بیشتر از این‌که به حاج‌قاسم نزدیک کند، او را از وی دور می‌کند، چراکه مخاطب احساس می‌کند حاج‌قاسم از ابتدا یک انسان کامل بوده است و از ابتدا بدون اشتباه و بدون لغزش در مسیر شهادت و ولایت قدم برداشته است، در صورتی‌ که این قدرت و توانایی یافتن و تصحیح اشتباهات در افراد و تغییر مسیر آن‌ها است که باعث تمایز و بزرگ شدن یک شخصیت می‌شود. درکل می‌توان گفت که این کتاب، کتاب مفیدی است و نکات ریز و درشت خوبی دارد، اما ای کاش با توجه به رفاقت چهل ساله، همسایگی و نزدیکی شغلی دو طرف، نویسنده به نکات بیشتر، مهم‌تر و دقیق‌تری در این کتاب می‌پرداخت. بمانیم
امشب شب سردی بود. یکی از راه‌های مقابله با سرمای هوا، اونم توی این شب‌های بلند، خوندن کتابه! لذا امشبم رو به خوندن این کتاب شعر گذروندم. شعرهای زیبا و پرمفهومی داشت. مثل شعر زیر: آن روز باید روز دشوار جهان باشد روزی که پایان زمین و آسمان باشد سِیلی بجوشد از تنور سینه‌ی دنیا سیلی که حتی کوه‌ها در آن روان باشد بیرون کشتی در هجوم وحشت و توفان فریاد در مرد و زن و پیر و جوان باشد با نفخه‌ای که "یَبعثُ مَن فی القُبور" آن روز انسان گریزان از خودش از این و آن باشد لب می‌گشاید در گلویش بغض سنگینی‌ست باید "زمین" در هر نفس آتش‌فشان باشد از خاک بر‌می‌خیزی و عالم پریشان است... از خواب برمی‌خیزی و شاید اذان باشد الله اکبر این چه خوابی بود؟ بی‌تابی روی لبت نام‌یست... باید همچنان باشد از داغ عشقی در دلت عمری قیامت بود این صحنه‌ها انگار تکرار همان باشد با من در آن تاریکی و وحشت چراغی هست هرچند ظلمانی‌ترین روز جهان باشد نام تو را نام تو را فریاد خواهم زد روزی که چشم و گوش و دست و پا، زبان باشد بمانیم
اقتصاد مقاومتی در کشورهای پیشرفته با تاکید بر تولید ملی! تمام خط بالا نام کتابی است که برعکس نام بلند و پرمفهومش، پر است از مطالبی که کمتر به هم ربط دارند و اکثرا ربطی به اقتصاد مقاومتی ندارند. کتاب مذکور در دوازده فصل سعی دارد تا بزرگ‌ترین اقتصادهای حال حاضر در جهان را بررسی کند تا شاید بتواند سیاستی از خرده سیاست‌های اقتصادی این کشورها را به سیاست اقتصادی مقاومتی که امری بدیع است تشبیه کند و متاسفانه با ضعف جدی محتوایی همراه شده است و از مطلوب خود دور شده است. اقتصاد کشورهایی چون آمریکا، ژاپن، فرانسه، کره جنوبی، آلمان، چین، انگلستان، استرالیا، روسیه و هندوستان که تمامی اقتصاد این کشورها، البته به جز چین، با تاکید بر مبانی اقتصاد باز و بازار گسترش و رشد کرده‌اند! و حتی در همین کتاب نیز به این موضوع اشاره می‌شود... قبل از خواندن کتاب فکر می‌کردم در این کتاب با یک پژوهش علمی و تاریخی قوی روبرو خواهم شد که نقاط پنهان و کمتر گفته شده از اقتصاد و سیاست صنعتی برخی کشورها را برایمان هویدا و ساختار بندی می‌کند اما متاسفانه محتوای این کتاب به قدری ضعیف بود که بیشتر به یک کتاب عمومی می‌مانست که به معرفی اقتصاد یازده کشور می‌پردازد، آن هم در فصل‌هایی کاملا منقطع که هیچ به هم پیوستگی در میان مطالب آن یافت نمی‌شد و از آن بدتر اینکه حتی در برخی از فصل‌ها، حرفی که در همان فصل زده شده بود را نیز در چند صحفه‌ی بعدش نقض می‌کرد، که این خود نشان دهنده ضعف محتوایی و منابع این کتاب است. محتوایی که در برخی مواقع به ویکی پدیا فارسی ارجاع داده شده بود. و اما مهم‌ترین مشکل این کتاب، فهم غلط نویسنده از اصل سیاست اقتصاد مقاومتی بود تا آنجا که در اکثر اوقات، ملاک تولید ملی در اقتصاد مقاومتی را هم ارز تولید ناخالص ملی (GDP) قرار داده بود. امیدوارم در آینده کتاب‌پژوهشی قوی‌تری در عرصه پارادایم اصیل اقتصاد مقاومتی ارائه گردد. بمانیم
کتاب نخلستانی از فانوس داستانی از ماجرای عاشقانه‌ی یکی از صحابه پیامبر اکرم (ص) و همچنین ماجراهایی که در شهر مدینه برای وی پیش می‌آید می‌باشد تا در نهایت خداوند با فرستادن جبرئیل امین و نازل کردن *سوره لیل* نشانه‌های خود را برای و مردمان زمین نمایان سازد. داستان این کتاب، داستانی جالب و آموزنده است که از آن لذت خواهید برد.
ما رهرو عشقیم و جنون هم‌سفر ماست با خضر بگوئید که دل راهبر ماست رندیم و خرابیم ز خود بی‌خبرانیم با بی‌هنران گوی که مستی هنر ماست روشن‌دلی اهل‌ دل از پرتو اشک است شمعیم که روشنگر ما چشم تر ماست لوح دل ما نقش کدورت نپذیرد ما نخل وفائیم و محبت ثمر ماست گر از دل ما بر دل جانانه رهی هست از دولت بیداری شب تا سحر ماست گر دست دهد دامن ارباب نظرگیر پندی‌ست که از پیر مغان در نظر ماست «پروانه»! من و تو گله از شمع نداریم این آتش عشق است که بر بال پر ماست شعری از کتاب گزیده اشعار استاد ، با عنوان . بمانیم
بر خلاف انتظار در تعطیلات فرصت کمتری برای خواندن کتاب پیدا می‌شود، بخصوص اگر قسمتی از تعطیلات نیز به سفر بگذرد؛ آن‌ هم تعطیلات نوروز. امسال هم مانند سال‌های پیش در تعطیلات نوروز سعی کردم مقداری از وقت‌های باقیمانده از دید و بازدیدها و بیرون رفتن‌ها و ... را به کتاب خواندن اختصاص دهم و کتاب چای نعنای جناب آقای را در این ایام خواندم. سفرنامه‌ای است از سفر منصور ضابطیان به کشور . کشوری در غربی‌ترین نقطه آفریقا یکی از مهم‌ترین و آبادترین کشورهای این منطقه نیز محسوب می‌شود. از خواندن چای نعنا بسیار لذت‌ بردم چراکه مردمان آن ناحیه از سرزمین‌های آفریقا را بسیار شبیه به مردمان نواحی جنوب کشور خودمان یافتم. چای نعنا اولین کتابی بود که در این قرن خواندم. کتابی که محتوای آن در باب بود؛ سفری که دست بر قضا در نوروز اتفاق افتاده بود. (در نوروز سال ۱۳۹۶) امیدوارم این سال را و این دهه را و این قرن را با خواندن کتاب‌هایی از این‌ دست و همچنین زندگی با طعمی از سفر و حرکت در پیش داشته باشم و داشته باشید. بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
اهل کتاب
کتاب داستانی است که پیام آن ساده و روشن و تقریباً مانند همه نوشته‌های می‌باشد، یعنی درصدد القای این نکته است که آن نوع زندگانی که آدمیزاد در پیش گرفته‌ است، غلط است و شایسته این است که به خویش باز گردد. وی در این داستان علاوه‌ بر هجو بیهودگی و رنگ و ریای زندگی عرفی، جداماندگی آدمی را به وقت مبارزه با مرگ و امید به رستاخیز را به وجه تمثیلی نمایان می‌کند. ایوان در عین این‌که یک قاضی و فرد صاحب‌منصب روسی است و متعلق به مرفه زمان خویش است، در مواجهه با بیماری و سکرات موت نمونه‌ی مجسم آدمیزاد است و آدمی معمولی است که نه صاحب فضیلت است و نه هم خباثت دارد. در حرفه‌اش موفق است، اهل زندگی است و دو فرزند دارد، منتها راهش را از زنش جدا کرده‌است. در دوران بیماری که بر اثر حادثه پیش‌پاافتاده‌ای در کار پیش‌پاافتاده‌ی نصب پرده بر او عارض می‌شود، اندک‌ اندک به خود می‌آید و متوجه دروغین بودن زندگی و بلندپروازی‌هایش می‌شود. انزوایی که بیماری بر او تحمیل می‌کند، دیوار نیرنگی که خانواده و طبیبان معالجِ گرداگرد او برافراشته‌اند و همین‌طور هم رنج و درد آهسته و آهسته او را به این شناخت سوق می‌دهد که است. معرفتی که از مرحله نظر می‌گذرد و با تمام وجود آن را درمی‌یابد. در آغاز دل به این خوش می‌دارد که به زندگی عادی دل‌پسنداش بازگردد اما در پایان و به وقت دست‌وپا زدن در گونی سیاهی که به درون آن هل داده می‌شود، روشنایی را در ته گونی می‌بیند و به خودش می‌گوید: مرگ تمام شد دیگر خبری از او نیست. جملگی آدم‌های دوروبرش خودخواه و ریاکارند؛ از زنش گرفته که جز رنج خودش در دوران عذاب جانکاه او چیز دیگری به یاد ندارد و دخترش که فکر دیگری جز عقب افتادن عروسی‌اش ندارد و همکارانش که فکر و ذکری جز این ندارند که مرگ او سبب ترفیعشان می‌شود و تا طبیبان معالجش که هم‌وغم جز نام مرض ندارند و ذره‌ای به فکر شخص بیمار نیستند. فقط واسیا، پسر محجوب و هراسناکش و گروسیم، وردست پیشخدمتش از خودخواهی و ریا عاری هستند. گراسیم روستازاده‌ی تندرستی است که به‌ سبب نزدیکی به طبیعت، از ریا عاری است و به‌ خاطر راحتی و آسایش اربابش از هیچ کاری دریغ نمی‌کند و درجایی که دیگران حقیقت مرگ را از ایوان پوشیده می‌دارند، نام مرگ را بر زبان می‌آورد. رهنمودهای طبیبان او دردی را دوا نمی‌کند و آنان نخست شبیه قاضی عمل می‌کنند، شبیه خود ایوان به وقت قضاوت در دادگاه که خلاصه گویی می‌کنند و سوال‌های اضافی بیمار را قطع می‌کنند و ... . تولستوی هرگونه عنصر تعلیق را عمدا از دستان دریغ می‌کند و چنین کاری را گذشته از عنوان داستان در شیوه مخلص نویسی نیز نشان می‌دهد. ابتدا از مرگ ایوان ایلیچ می‌شنویم و واکنشی بیوه‌اش و دوستانش را می‌بینیم و پس‌ از آن است که به سرگذشتش گوش می‌دهیم. جزئیات به شیوه همیشگی تولستوی در آثارش عجیب ملموس و رئالیستی است. از بوی مرض، ضرورت استفاده از لگن یا صدای ضجه فروگذار نمی‌کند. جیرجیر مبل و مکرر شدن آن را مایه‌ای می‌سازد برای نشان‌دادن ریاکاری در مضحکه‌ای که نقش بازان آن بیوه ایوان و میهمان اوست. از دستش برمی‌آید که تصویر بی‌پایه گیرایی گونی سیاه یا پندار حرکت قطار را به شیوه‌ای جدی و تراژیک به کار ببرد. اما جملگی این جزئیات در خدمت یک هدف واحد است و آن این‌که ما را آگاه سازد، آنچنان که ایوان ایلیچ آگاه می‌شود که *گذشته از این‌که دیگران فانی هستند، من و شما هم فانی هستیم* ؛ و زندگی بسیاری از مردم متمدن دروغی بزرگ است چون پس‌زمینه تاریک آن یعنی را می‌پوشاند و نادیده می‌انگارند. بمانیم