#شهادت❤️
آمدنی نیست
رسیدنی است،
باید آن قدر بدوی تا به آن برسی،
اگر بنشینی تا بیاید
همه #السابقون میشوند
میروند...
و تو جا میمانی...!
#حاج_حسین_یکتا💡
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خوش بہ حالِ همہ عشاق حــرم :)) مخصوصا👌🏻 آنڪہ در ســوریہ از خیل شهیدانت شد🌱 #شهید_احمد_مشلب🍃✨ #هر_رو
رفتے ولے کجا
که به دل جا گرفته اے
دل جاے توستــ
گرچہ دل از ما گرفته اے
#شهید_احمد_مشلب🌻🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
☑️ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سرنوشت جالب کودکی که در پیادهروی اربعین گم شد....
#مهمان_دوماهه🙃
☑️ @AhmadMashlab1995
امام خمینی(ره):
شـهــدا در قـهقـه مستـانـه شـان
عنــد ربهــم یــرزقـوننـد🍀
#شهید_احمد_مشلب🥀
#ارسالی🌺
☑️ @AhmadMashlab1995
یه بار دیگه آدرس بدبختی ملت ایران رو مرور میکنیم،
تهران_ میدان پاستور_ ریاست جمهوری؟🤔
نه نه نه!
آدرس بدبختی ملت ایران فقر فکری اون ۲۴ میلیون نفریه که کاری کردند ۵۵ میلیون نفر دیگه به علاوه خودشون بدبخت بشن!
تَکرار
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
noghte-rahae-03.mp3
5.57M
مداحی بیاد راهیان نور
#دلتنگ_شهیدانم😔
✅ @ahmadmashlab1995
باز میخندے و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم:که خیلی...
گرچه میدانی که نیست...
#شهید_احمد_مشلب🥀✨
#مخصوص_پروفایل📲
#استفاده_بدون_لینک_حرام❌
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهیداحمدمشلب راوی:سیده سلام بدرالدین (مادرشهید) #معنویت قسمت اول: در زندگی
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهیداحمدمشلب
راوی:سیده سلام بدرالدین (مادرشهید)
#معنویت
قسمت دوم:
#احمد عادت های قشنگ زیادی داشت،که یکی از آن عادات،حضور همیشگی در مسجد برای نماز جماعت بود . به کوچکترین دستورات دین اهمیت می داد و به آن ها عمل می کرد،در خصوص هیچ حکمی از دستورات دین بی اعتنا و کاهل نبود . به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد در دل شب بیدار می شد و نماز شب می خواند .
✍ماه علقمه
#ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات
#شهید_احمد_مشلب
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک
@AhmadMashlab1995
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نهم
آب را یک نفس می نوشم، خنکایش ارامش را در رگ هایم جاری می کند ، پیرمرد درحالی که با محبت نگاهم می کند می گوید :بگو یا حسین(ع) دخترم!
زیرلب یاحسین (ع) می گویم و می پرسم شما کی هستید؟
بازهم به سوالم توجه نمی کند و می گوید:پاشو بابا ! بیا بریم من می رسونمت!
بابا! چه الفاظ آرامش بخشی ! تابحال کسی این طور خطابم نکرده،چقدر این مرد آشناست! حتما اورا جایی دیده ام، پاهایم نیروی تازه می گیرد،بلند می شود و می گوید :پاشو بابا جون.
می ایستم وکمر راست می کنم:انجا کجاست؟ چه خبره اینجا؟
-نترس حوراء!بیابریم، من می رسونمت!
-شما اسم منو از کجا می دونید؟ چرا نمی گید اینجا کجاست وچه خبره؟ شما کی هستید؟
عمیق نگاهم می کند وبا صدایی حزین می گوید :اینجا کربلاست باباجان!
-کربلا؟؟؟؟
-آره مگه همین الان آب فرات رو نخوردی؟
-فرات؟خودفرات کجاست؟حرم کجاست؟ اینجا فقط یه شهر جنگ زده است!
-لبخند میزند :نشنیدی کل ارض کربلا؟
نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
#رمان_دلارام_من
#قسمت_دهم
-لاقل بگید کی هستید؟
بازهم با تبسم جوابم را می دهد ، آرامش و مهربانی پدرانه اش از ترسم می کاهد و باعث می شود آرام پشت سرش راه بروم، به خیابانی می رسیم و پیرمرد می ایستد و من هم به دنبالش متوقف می شوم ، بادست به کمی جلوتر اشاره می کند : از اینجا رو باید بااونابری، برو دخترم، نترس بابا.
رد انگشت اشاره اش را می گیرم و می رسم به دو رزمنده که پشت به ما در خیابان راه می روند ، برای اینکه صدایم در تیراندازی و انفجار گم نشود ، بلند فریاد می زنم : اونا کی اند؟ من نمیشناسمشون!
-می شناسی باباجون، می شناسی،برو حوراء!
-من ، من می ترسم.
-نترس بابا، من همیشه هواتو دارم .
-شما کی هستید؟
-برو دخترم!
انگار کسی به سمت رزمنده ها هلم می دهد ، پیرمرد عقب می رود و می گوید : برو دخترم،برو حوراء!
-وایسید شما کی هستید؟منو از کجا می شناسید؟
دست تکان می دهد و می خندد ، دیگر صدایی از گلویم خارج نمی شود و باصدای بی صدایی ، سوالاتم را فریادمی زنم، با رفتنش هم جا تار می شود....
نویسنده:خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995|√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید مهدی حسینی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 ☘ولادت:27مرداد سال1359🌻 ☘محل ولادت:تهران🌻 ☘شهاد
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید سیدامید حسینی😍
😍جزء شهدای مدافعوطن(ترور)😍
☘ولادت:2مرداد سال1372🌻
☘محل ولادت:خوزستان🌻
☘شهادت:31شهریور سال1397🌻
☘محل شهادت:اهواز🌻
☘نحوه شهادت:در حمله تروریستها به مراسم رژه نیروهای مسلح اهواز، سیدامید در سن 25 سالگی به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده ممنوع🚫
join↧ఠ_ఠ↧
♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
از امشب به مدت 10 الی 15 شب ناگفته هایی از کربلا در کانال رسمی #شهید_احمد_مشلب قرار میگیرد🌿
متن ها و داستان ها کوتاه،جالب و زیبا هستند...🌹
حتمادانلودکنید🌻
☑️ @ahmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
از امشب به مدت 10 الی 15 شب ناگفته هایی از کربلا در کانال رسمی #شهید_احمد_مشلب قرار میگیرد🌿 متن ها
🛑 یار سیدالشهداء که عصر عاشورا فرار کرد
#ناگفته_های_کربلا
#قسمت_اول
یکی از افرادی که روز عاشورا در سپاه امامحسین (ع) بود ضحاکبنعبدالله بود. که در راه کوفه بهمراه پسرعمویش کاروان امام رو دید، و حضرت اونا رو دعوت کرد، پسرعموش دعوت رو قبول نکرد، ضحاک به حضرت گفت من با شما میام کربلا فقط تا جایی که حضورم براتون مفید باشه درخدمتتون هستم بعدش اجازه بدید برم، امام موافقت کرد.
ضحاک تک تیرانداز بود و روز عاشورا هم خیلی برای حضرت مفید بود، در آخرین لحظات که همه یاران امام حسین شهید شدند به حضرت گفت قرارمون یادتون هست؟ حضرت گفت بله، برو
فقط چجوری میخوای از خیل دشمن فرار کنی بری؟ حضرت نگران ضحاک بود
ضحاک گفت اسبی پشت خیمه ها بستم و فرار میکنم، ضحاک فرار کرد و چند نفر از سپاه عمرسعد دنبالش رفتن ولی نتونستن بهش برسن.
ضحاک سالها خاطرات خودش از کربلا رو برای دیگران تعریف میکرد و یکی از کسانی بود که همه وقایع رو از نزدیک دیده بود.
ضحاک به فیض شهادت نرسید، ولی باز دعوت امام رو لبیک گفت و اجر اجابت دعوت امام را خواهد برد، و قابل مقایسه با سران کوفه که امام را فراخواندند ولی یاریاش نکردند، نیست.
والبته او قابل مقایسه با شهدای کربلا نخواهد بود.
☑️ @AhmadMashlab1995
عده ای در عشق بی حد میشوند
مثل سجاد، زبرجد میشوند❤️
🔹 کلام شهید
اگر ما در راه امام زمان (عج) نباشیم بهتر است #هلاڪ شویم☝️ و اگر در راه امام زمانمان #استوار بمانیم بهتر است آرزوی #شهادت ڪنیم ، زیرا شهـادت زندگی ابـدیست...🕊✨
#شهید_سجاد_زبرجدی
#شهید_مدافع_حرم
#پوستر
#کلام_شهید
#سالروزشهادت
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
#jihad
#martyr
💔
چند روزی است که تا میشنوم حرفش را
« اربعین ، کرببلا » ؛ این دل من میریزد...
+نکنه اربعین مارو قرنطینه کنی...
#نگراݩاربعینیم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#اربعین
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#سلام_امام_زمانم✋🏻 دلم به آن مستحبی خوش است کـه جـوابـش واجـب اسـت♥️:) سـلام عشق مـن ســلام عـݪــ
به وصلِ خود
دوایی کن!
دلِ دیوانه ی ما را...💚🌿
#حبیبےمھدی
#یاایهاالعزیز🥀
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
☑️ @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#فــــرازےازوصیتنـــــامہ #شهید_محسن_حججی 🕊از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که ام
فرمانده سپاه زيركوه بود.
ازدواج💍 كه كرديم، ازش خواستم همـراهش بروم.
رفتيم به يك ده سرِ مرز.
زندگيمان را آنجا با نصف وانت🚖 اسباب و اثاثيـه و تـوي يـك اتـاق
محقر و خشتي شروع كرديم.
آنجا نه آب داشت، نـه بـرق، نـه درمانگـاه، نـه مدرسـه و نـه خيلـي
چيزهاي ديگر
در عوض تابستان گرماي شديد🌞 داشت و زمستان سرما❄️⛈
مدتي تحمل كردم و ماندم
بعد از آن طاقتم طاق شد😰
گفتم: «بريم يك جاي بهتر.»
قبول نكرد.
گفت: «اين ده هم جزء كـشور ماسـت. مـردم اينجـا هـم ايراني هستن!»
#شهید_محمدناصر_ناصری❣
#هر_روز_با_یک_شهید🌸🌷
☑️ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببخشید شخصیت مهمی رو پامه!
فیلمی از مهر و محبت #شهید_حاجقاسم_سلیمانی نسبت به یک نوزاد🌱
_فقط سفیدارو بغل میکنی دیگه حاج آقا؟
-سیاهارم بغل میکنیم؛ بفرما😅
☑️ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا #حجاب برای خانم ها سختگیرانه تر از آقایان است؟
🔻چرا حد پوشش خانم ها و آقایان باید متفاوت باشد؟
👤| #دکتر_غلامی
☑️ @AhmadMashlab1995
روحانی از بورس تعریف می کنه، یک ماه بورس قرمز میشه...
از گشایش اقتصادی حرف می زنه، قیمت ارز و کالا چند برابر میشه...
روز ملی ارمنستان و تبریک میگه، دو روز بعد ارمنستان وارد جنگ میشه...
به نظرم روحانی از ظرفیتای خودش غافله، وگرنه تا الآن میتونست با یه جمله تعریف، انتقام تمام جنایتای آمریکا رو بگیره...
🔺طاها سحاب🔺
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_دهم -لاقل بگید کی هستید؟ بازهم با تبسم جوابم را می دهد ، آرامش و مهربانی پد
#رمان_دلارام_من
#قسمت_یازدهـم
برمی گردم طرف آن دو رزمنده ، دارند دور می شونـد، انگار همه رمق وتوانی که بادیدن پیرمرد گرفته بودم، با رفتنش جای خود را به ناتوانی می دهـد، تقلا می کنم برای کمـک خواهی، صدای زوزه هواپیمای جنگی و انفجارهای پیاپی قلب من را هم چون دیوار صوتی می شکافد باآخرین فریاد، انگار کسی تکانم می دهد.
سکوت را صدای نرم اذان می شکند که از بلند گوهای پارک پخش می شود، مسجد نزدیکمان نیست و صدای بلندگو پارک هم انقدر ضعیف است که سخت شنیده می شود، این ساعت هم ساکت ساکت است، کم پیش می آید مهمانی های شبانه همسایه ها تااین موقع طول بکشد .
کمی طول می کشد تابه کمک صدای اذان خودم را پیداکنم ، خیس عرق شده ام ، به سختی می نشینم ، صدای غرش هواپیما دوباره درسرم می پیچد و باعث می شود کف دستم را روی گوش هایم فشار دهم، ناخود آگاه میزنم زیرگریه.
نهیبی از جنس صدای پیرمرد مهربان زمزمه می کند : قوی باش حوراء!
اشک هایم را پاک میکنم ووضو میگیرم ، باید بعد از نماز چمدانم را ببندم و به فکر جایی برای اقامت باشم.
پدر همیشه بخاطر مادر سعی می کرد خود رادلسوز من نشان بدهد اما من هیچ وقت مهربانی اش را حس نکردم، بلکه رفتارشان با من شبیه یک مزاحم بود ، حالا خم پدر بهانه ای پیداکرده برای اینکه به من بفهماند تاهمین جا هم لطف کرده ام که نگهت داشته ام !
باید به قول پدر"حجره ای"برای خودم دست و پاکنم! دوست ندارم به فامیل رو بزنم ، ازصبح تا الان به چند جا سرزده ام ، اما هنوز گزینه مناسبی پیدانکردم ، خوابگاه ها هم قبول نمی کنند چون ساکن اصفهانم ...
نویسنده:خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
#رمان_دلارام_من
#قسمت_دوازدهم
می نشینم روی نیمکت، عزا گرفته ام که امشب را تاصبح کجا صبح کنم ، ناخود آگاه یادخواب شب قبل می افتم..
به ذهنم فشار می اورم بلکه چهره پیرمرد رابین شهدایی که میشناسم پیداکنم اما بی نتیجه است😔
خیره می شوم به زاینده رود ، اب راباز کرده اند و انعکاس نور چراغ های پل فردوسی در ان پیدا است.
گوشی ام زنگ می خورد ، عمورحیم است، عموی ناتنی ام که برعکس بقیه مرادوست دارد!
-سلام عمو! خوبی؟
-سلام،ممنون!
-زنگ زدم خونتون نبودی، کجایی؟چکار میکنی؟
-زاینده رودم، شما خوبید؟
-راضی نشدن حوزه بخونی ؟
-تقریبا چرا!
-نمی خواد ازم قایم کنی دخترم ، ازبابات شنیدم چی گفته!
بغض می کنم، عمورحیم بیشتر از هرکسی شبیه است به یک پدر واقعی ، گرچه پدر نشده وبازن عمو تنها زندگی می کنند و از بچگی دوست داشتند مرا به جای بچه نداشته شان دخترم خطاب کنند .
-می گید چیکارکنم؟نمی دونم کجابرم!
نمی دانم چرا این طور اظهار نیاز کردم! کمی پشیمان می شوم ولی دلم گرم است که عمو بابقیه فرق دارد.
نویسنده:خانم فاطمه شکیبا
❤️@AhmadMashlab1995 |√←
از همان کوچکی، بزرگ بود
دشمن شهر را اشغال کرده بود. سهام به مادر خود میگوید: «اگر تمام درها را ببندی، من امروز باید بروم و حتماً باید دفاع کنم.»
سهام به دشمن که رسید، دامن خود را پر از سنگریزه مینماید و شروع به پرتاب سنگ میکند. آنقدر این عمل را ادامه میدهد تا باعث خشم دشمنان میشود... تیر مستقیم به پیشانی سهام میخورد و از بینی تا کاسه سر او را متلاشی میکند.
خواهر کوچکش میگوید: «سهام دانشآموز درسخوان مدرسه بود. نماز میخواند، با قرآن مأنوس بود. خوشرویی و اخلاق نیکوی او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. او از همان کوچکی، بزرگ بود. خیلی بزرگ. خیلی میفهمید. او میگفت: «بگذار مرا بکشند. بگذار شهیدم کنند. من عاشق شهادتم.»
#شهیده_سهام_خیام
#شهیده_ی_دفاع_مقدس
#خاطره
#عکس_نوشته
#سالروزشهادت
🏴 @ahmadmashlab1995🏴
#jihad
#martyr