هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
🥀
يقدر الله الجميع بقدر ما يقدر قلبه كم أنت يستحق؟
«خدا به هرکس اَندازه "قلبش" بها میده
چند میارزی؟»
خوش به حال دلی که تو توشی...
#یاایهاالعزیز🌺
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🕊
تعجیل در فرج مولایمان #صلوات🖐🏻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از الرَّئوف
قطعا پُست فرمانداری،
برای تو نان و آب نخواهد بود!
بلکه #امانتی است بر گردن تو...
_به اشعثبنقیس میفرمود.
| نهجالبلاغه،نامه۵
🌱 @Mashlab_ir2 🕊
تـــو🔗
پاےِ عشــق🤍
از جـونت هم گـذشتے!🕊
#رفیقشهیدمــ✨
#سلام_علے_غریبطوس🌿
#کار_خودمونہ✌️🏻
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و تعدادی از نمایندگان که بر خلاف صحبت های صریح رهبری کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شدند…!
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
سوله خندوانه☺️🚶🏻♀
✍🏻|مرتضا قربانی
#انتخابات۱۴۰۳📩
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از KHAMENEI.IR
4_5976784185971446088.mp3
22.94M
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یہ عـالـم گوشہ
گیــران بـےغماننـد
خصوصـا گوشہگیر
دامــن تـــو :)🍂⏳
فیلمے از #شهید_احمد_مشلب در جبهہ🕊
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو
#قــسـمـت_پــانــزدهـــم
(دسـت هــاےخـالـے)
توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... .
دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ...
هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ...
توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... .
انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ...
بهم گفت:
"این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا "...
از خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... .
اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... .
حس فوق العاده ای بود ...
مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... .
مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ...
چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ...
حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... .
سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ...
نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... .
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... .
✍شهید سید طاها ایمانی
ادامه دارد...
🍃🌸
@ahmadmashlab1995
#انتشارداستان_بدون_ذکر_نام_نویسنده_و_لینک_کانال_ممنوع
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تو
#قــسـمـت_شانــزدهـــم
(اسـیــر و زخـمــے)
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورتش مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... .
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ...
با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ...
چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... .
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... .
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ...
به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... .
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ...
امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ...
اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه
✍شهید سید طاها ایمانی
ادامه دارد...
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
#انتشارداستان_بدون_ذکر_نام_نویسنده_و_لینک_کانال_ممنوع
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
🥀
آیت الله آقا مجتبی تهرانی :
شفّاف ميگويم: براي اينکه در زمان غيبت امام زمان ارواحنا له فداه ، يک سري شبهات در شما اثر نکند، دستور اين است. هر روز بگوييد:
«يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»
دو سه ثانيه هم بيشتر طول نميکشد. لذا اين را هر روز بخوانيد تا دلتان به امام زمان(صلوات الله علیه) قرص شود.
#یاایهاالعزیز🕊
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد✨
تعجیل در فرج مولایمان #صلوات🖐🏻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخلوت خودم بودم که
صدا زدی مرا.. :)
نه اینکه من خود آمده باشم!
تو مرا خواندی..❤️🩹
و راهم دادی به دنیای زیبایت...
#شهید_احمد_مشلب✨
#رفیقانہ♡
#ارسالے✋🏻
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
سال ۱۴۰۰ به شهید رئیسی گفتند شما کاندید نشوید، هیچ برنامهای ندارید!
الان سال ۱۴۰۳ دنبال کسی میگردند که فقط و فقط شبیه به شهید رئیسی باشه…!
✍🏻| محمدامینخدری
#شهید_جمهور
#انتخابات۱۴۰۳📩
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
#پاے_درس_ولایت🌱
#مقام_معظم_رهبرے:
راه خدمت بہ مردم، راه خدا است.. راه کار جهادے براے مردم، راه خدا است؛ راه ادارهٔ کشور اسلامے، راه خدا است؛ راه پیشرفت نظام جمهورے اسلامی، راه خدا است.
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
شما ۸سال فرصت داشتید درک عمیق خود را در کشور پیاده کنید که نتیجهاش را مردم عمیقا درک کردند.
✍🏻| علیرضا زاکانی
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
#حدیثگرافے✨
#امام_مهدے{علیہالسلام} :
إنَّ اللّهَ مَعَنا، فَلا فاقَةَ بِنا إلى غَيرِهِ و الحَقُّ مَعَنا فَلَن يُوحِشَنا مَن قَعَدَ عَنّا؛
خدا با ما است و نيازمند ديگرے نيستيم. حق با ما است و باكے نيست كہ كسے از ما روے بگرداند.
|📚الغيبة، طوسى، ص۲۸۵|
تعجیل در امر ظهور صلوات🌱
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🐚↷
『 @AhmadMashlab1995 』
بے تــو
دیدهٔ جـان را
بستہام ز بینایے!...♥️🍃
✍🏻|سیمینبهبهانے
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے✨
بہ یاد غریب طوس در جوار غریب طوس🌸
#ارسالے🖐🏻
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تو
#قــسـمـت_هفدهـــم
(فـــرار بــزرگ)
حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ... هیچ کس ملاقاتم نیومد ... نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ... حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم .
دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ... ماه اول که بدتر بود ...
تنها، زندانی روی یک تخت ... .
توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ...
و همزمان نقشه فرار می کشیدم ...
بالاخره زمان موعود رسید ... وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ... و فرار کردم ... .
رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ...
اونها هم مخفیم کردن ...
چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ... تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ...
پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ... و گفت:
"بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ... نه تنها از ارث محرومه ... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره" ... .
بی پول، با یه ساک ... کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ...
حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ...
نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ... کجا باید می رفتم؟ ... کجا رو داشتم که برم؟ ... .
✍شهید سید طاها ایمانی
ادامه دارد...
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو
#قــسـمـت_هجدهم
(بــے پـنــاه)
اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... .
با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ... .
صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... .
ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... .
کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ...
✍شهید سید طاها ایمانی
ادامه دارد...
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』