eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یہ عـالـم گوشہ گیــران بـےغماننـد خصوصـا گوشہ‌گیر دامــن تـــو :)🍂⏳ فیلمے از در جبهہ‌🕊 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (دسـت هــاےخـالـے) توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... . دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... . انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: "این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا "... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... . اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... . حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... . مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... . سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... . اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... . ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... 🍃🌸 @ahmadmashlab1995
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (اسـیــر و زخـمــے) از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورتش مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ... مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... . وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... . هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... . اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... . بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... . چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... . اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
🥀 آیت الله آقا مجتبی تهرانی : شفّاف ميگويم: براي اينکه در زمان غيبت امام زمان ارواحنا له فداه ، يک سري شبهات در شما اثر نکند، دستور اين است. هر روز بگوييد: «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ» دو سه ثانيه هم بيشتر طول نميکشد. لذا اين را هر روز بخوانيد تا دلتان به امام زمان(صلوات الله علیه) قرص شود. 🕊 ✨ تعجیل در فرج مولایمان 🖐🏻 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخلوت خودم بودم که صدا زدی مرا.. :) نه اینکه من خود آمده باشم! تو مرا خواندی..❤️‍🩹 و راهم دادی به دنیای زیبایت... ✋🏻 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
سال ۱۴۰۰ به شهید رئیسی گفتند شما کاندید نشوید، هیچ برنامه‌ای ندارید! الان سال ۱۴۰۳ دنبال کسی می‌گردند که فقط و فقط شبیه به شهید رئیسی باشه…! ✍🏻| محمدامین‌خدری 📩 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
🌱 : راه خدمت بہ مردم، راه خدا است.. راه کار جهادے براے مردم، راه خدا است؛ راه اداره‌ٔ کشور اسلامے، راه خدا است؛ راه پیشرفت نظام جمهورے اسلامی، راه خدا است. کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
شما ۸سال فرصت داشتید درک عمیق خود را در کشور پیاده کنید که نتیجه‌اش را مردم عمیقا درک کردند. ✍🏻| علیرضا زاکانی کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
{علیہ‌السلام} : إنَّ اللّهَ مَعَنا، فَلا فاقَةَ بِنا إلى غَيرِهِ و الحَقُّ مَعَنا فَلَن يُوحِشَنا مَن قَعَدَ عَنّا؛ خدا با ما است و نيازمند ديگرے نيستيم. حق با ما است و باكے نيست كہ كسے از ما روے بگرداند. |📚الغيبة، طوسى، ص۲۸۵| تعجیل در امر ظهور صلوات🌱 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🐚↷ 『 @AhmadMashlab1995
بے تــو دیدهٔ جـان را بستہ‌ام ز بینایے!...♥️🍃 ✍🏻|سیمین‌بهبهانے ✨ بہ یاد غریب طوس در جوار غریب طوس🌸 🖐🏻 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (فـــرار بــزرگ) حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ... هیچ کس ملاقاتم نیومد ... نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ... حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم . دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ... ماه اول که بدتر بود ... تنها، زندانی روی یک تخت ... . توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ... و همزمان نقشه فرار می کشیدم ... بالاخره زمان موعود رسید ... وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ... و فرار کردم ... . رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ... اونها هم مخفیم کردن ... چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ... تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ... پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ... و گفت: "بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ... نه تنها از ارث محرومه ... دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره" ... . بی پول، با یه ساک ... کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ... حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ... نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ... کجا باید می رفتم؟ ... کجا رو داشتم که برم؟ ... . ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (بــے پـنــاه) اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... . با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ... . صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... . ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... . کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ... ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
وَاشْفِ بِهِ الصُّدُورَ الْوَغِرَةَ. و به‌واسطه‌ی او دل‌های آکنده از اندوه را بهبودی بخش. - از دعای در غیبت امام زمان عج 🔗 🎋 تعجیل در فرج مولایمان 🖐🏻 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
هدایت شده از امیرحسین ثابتی
چرا سعید جلیلی اصلح است؟ 1. به گفته دوست و دشمن، هیچ نقطه خاکستری در زندگی شخصی اش وجود ندارد. سالم، صادق، پاکدست، ساده زیست، دلسوز و با اخلاص است. با اینکه سالها در ساختار قدرت مسئولیت داشته اما کوچکترین نقطه ضعف اقتصادی یا اخلاقی ندارد. خانواده اش نیز هیچ حاشیه اقتصادی و... ندارند و هیچگاه از ایران مهاجرت نکردند. حتی بعضی از مخالفانش هم وقتی می خواهند بگویند به او رای نمی دهند، می گویند «قبول داریم آدم خوب و سالمی است» 2. چون سالها دبیر شورای عالی امنیت ملی بوده، بر مسایل کلان و ملی مسلط است. او سالها مسئول نهادی بوده که دائم با رییس جمهور، رییس مجلس، رییس قوه قضاییه، ستاد کل نیروهای مسلح، بیت رهبری، بسیاری از وزراتخانه ها و... جلسه داشته و نقاط ضعف و قوت دستگاه های مختلف و حتی بسیاری از مسئولان ارشد کشور را خوب می شناسد و سالها با آنها تعامل و همکاری داشته است. 3. خیلی از کسانی که با جلیلی از نزدیک کار کرده اند شهادت میدهند که «قدرت تصمیم گیری» بالایی دارد. یعنی در بزنگاه های حساس می تواند درست ترین تصمیم را بگیرد و مدیر جسوری است. مثلا؛ وقتی قرار بود هواپیمای حامل ریگی به زمین فرود بیاید، بدون اطلاع برخی دستگاه های امنیتی او در چند دقیقه باید این تصمیم را ابلاغ می کرد یا از این تصمیم منصرف می شد. اما بهترین تصمیم را گرفت و پشت نیروهای امنیتی کف میدان ایستاد تا آن اتفاق معجزه آسا رقم بخورد. 4. منظومه فکری قوی و مشخص دارد و به همین خاطر هیچ تناقضی در گفتار و رفتارش نیست. به شدت اهل مطالعه، تعمق فکری و دارای ذهن چارچوب دار است. نگاه تمدنی و کلان به مسایل دارد و هرکس از راه رسید نمیتواند با نیم ساعت سخنرانی، او را دچار تذبذب کند. 5. در عرصه سیاست اهل خیالپردازی و توهم نیست، واقع گراست و و دنیا و جهان غرب را به خوبی میشناسند. هرآنچه سال 92 و 93 و 94 در حوزه سیاست خارجی گفت، درست از آب درآمد و تبدیل به تجربه برای ملت ایران شد. از همان اول گفت نباید با خوش بینی به دشمن امتیاز داد چون وقتی خرشان از پل بگذرد به هیچ کدام از تعهدات شان عمل نمی کنند، حرفش را گوش ندادند و به او خندیدند اما بعدا واو به واو حرفهایش درست از آب درآمد. به خاطر سالها تجربه در عرصه دیپلماسی، در شرایط فعلی منطقه و جهان ضرورت حضورش در راس دولت بسیار ضروری تر از قبل است. 6. با برنامه ترین کاندیدای انتخابات است و بیش از ده سال است که در حوزه های مختلف اقتصادی، صنعتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، ورزشی، آموزشی و... ریز ترین برنامه های قابل اجرا را تهیه کرده. برای رسیدن به راه حل خیلی از مشکلات، کل ایران را از نزدیک دیده و تا دورافتاده ترین روستاها را نیز سر زده است. برنامه هایش فقط روی کاغذ نیست بلکه پشتوانه اش سالها تجربه عملیاتی است. 7. اولویت های کشور را به خوبی می شناسد و اهل اداره کشور با روزمرگی و دهن بینی نیست. دقیقا میداند که در هر موضوعی باید کدام وزارتخانه چه کاری انجام دهد و کشور را با آزمون و خطا و هدر دادن زمان اداره نخواهد کرد. 8. بسیار پرکار است و علیرغم مجروحیت جنگی از دوره دفاع مقدس (پای راست) بسیار پر سفر، فعال و پیگیر است. بارها شاهد بودم که قبل از روشن شدن هوا جلسات کاری اش شروع می شد و تنها چند ساعت مانده به اذان صبح به خانه بر میگشت. 9. تعاملش با گروه های سیاسی و فکری مختلف نه بر اساس پیش فرض ها و جناح بازی بلکه براساس فکر و تخصص آنهاست. اصلاحطلبان مختلفی را می شناسم که با وجود اختلاف سیاسی با او، همیشه میگویند شخصیت جلیلی با بقیه سیاستمداران متفاوت است و حتی خانم دکتر خوش خلق را فراموش نمی کنم که با وجود گرایشهای سیاسی اصلاح طلبانه ای که داشت، بعد از آشنایی و همکاری با جلیلی، می گفت این مرد نگاه من را نسبت به خیلی از سیاستمداران عوض کرد. او به عنوان یک رییس جمهور میتواند خیلی از شکافهای سیاسی و اجتماعی بیهوده را کم کند. 10. بسیار دوراندیش و عقلانی است. اهل هوچی گری و نمایش و شلوغ کاری نیست. صبور است و هیجانی تصمیم نمیگیرد و اگر روزی رییس جمهور شود، پیشرفت ایران تا 20 سال آینده تضمین است. جلیلی رییس جمهوری خواهد بود که نه فقط رای دهندگان به او بلکه نسل های بعدی نیز به او و اقداماتش افتخار خواهند کرد. @Sabeti
مطالعه بفرمایید و برای آشنایان خود بفرستید
هیچ غمے بہ بزرگےِ غمِ غروب حجت‌ هاے خدا بر روے زمین نیست! با از دست دادن هرکدام، نعمتے از نعمت‌ هاے خدا از بشر گرفتہ میشود🌾 اے نهمین خورشید ولایت! غربت شما از غربت پدرتان هم دردناک‌تر است.. اینکہ مبارک‌ترین مولود باشے اما حتے در خانہ خود هم غریب، اوج غربت است💔 تعجبے ندارد! غربت و مظلومیت ارثیۂ خاندانِ رسول‌اللہ است. حتے امروز هم غریب‌ترین و تنها‌ترین مرد این دنیا، یک امام است...🥀 شهادت {علیہ‌السلام} بر {عج‌اللّٰہ} و شما شیعیان حضرت تسلیت‌باد🏴 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
دوست داشتن آدم‌های نورانی به انسان نور میدهد… اثر وضعی محبوب آنقدر زیاد است که باید انسان مراقب باشد مبادا به افراد بی‌ارزش علاقه پیدا کند :)! 🖇 ✨ کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
"🔗🕊'' تعجیـل کن بہ خاطـر صدها هـزار چشـم… اے پاسـخِ گـرامےِ اَمَّـنْ یُجیبْ‌هـٰا! 🥀 ؟! | ؟! 💔 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (زنــدگــے در ایــران) به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم ... از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم ... . همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن ... اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ... . سفید و سیاه و زرد و ... همه برام یکی شده بود ... مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ... . تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ... کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ... اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم ... اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ... ولی برای من، نه ... . با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ... . دو سال بعد ... من دیگه اون آدم قبل نبودم ... اون آدم مغرور پولدار مارکدار ... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ... تغییر کرده بودم ... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ... . کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد ... اوایل طلبه های غیرایرانی ... اما به همین جا ختم نمی شد ... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود ... تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ... . هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ... تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ... چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود. ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (نــذر چــهــل روزه) همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ... زمان زیادی می گذشت ... شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... . رفتم حرم و توسل کردم ... چهل روز، روزه گرفتم ... هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... . خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ... اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... . اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ... بین شمال و جنوب ... نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... . با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ... اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ... از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... . هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ... اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ... رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ... حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... . وقتی رسیدیم ... خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ... برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ... علی الخصوص طلائیه ... سه راه شهادت ... . از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ... همون جا کنار ما بودن ... . اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ... از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ... ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا