eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 من روزه میگیرم چون روزه فقط آب و غذا نخوردن نیست.. 🍺🍵 فقط فهمیدن درد گرسنه ها و فقیرا نیست.. فقط و دادن و کمک کردن نیست.. فقط برای تندرست موندن نیست.. اینام هست اما چیزای دیگه هم هست.. 👌☺️ 🌺 چون وقتی روزه ام فقط دهان و معده ام نیست.. 😊 زبانم 👄 هم روزه است.. نباید دروغ بگم، نباید دشنام بدم، نباید افترا بزنم، چون روزه دارم😉 دستم 🖐 هم روزه است.. دیگه هر کاری نمیکنم، هر چیزی نمینویسم، هر صفحه ای باز نمیکنم، به همه کمک میکنم.. پاهام 🐾 هم روزه است.. دیگه هر جایی نمیرم.. چشم 👁 و گوش 👂 و تمام اعضا و جوارحم روزه است.. 😍 🌺 من عاشق روزه ام چون وقتی تشنه و گرسنه میشم، خدا رو شکر میکنم که بهم 👈اجازه داده، براش سختی بکشم، براش تشنگی و گرسنگی رو تحمل کنم آخه با چه کاری میشه به کسی که خیلی عاشقشی ❤️ و دوسش داری، نشون بدی تا چه حد دوسش داری؟ 😘 تا حدی که بخاطر اون از و بگذری.. بخاطر همین هم خدا گفته، هر عمل فرزند آدم برای خودشه، جز روزه که برای من است.. پاداشش هم با خودمه💐 🌺 من عاشق روزه ام چون وقتی سحر بلند میشم، پر از آرامش میشم 🌺 من عاشق روزه ام چون هیچ لحظه ای قشنگ تر و شادتر از لحظه و چشیدن خرمای بندگی نیست💋 🌺 من عاشق روزه ام چون روزه گرفتن خیلی خوبه چون این بندگی 🙏 رو دوس دارم احساس خوب 🙏 🌺 من عاشق روزه ام چون با روزه به خودم نشون میدم که من در برابر و نفسانیات، عاجز و بیچاره 😖 نیستم قوی و صبور و بااراده و پرتحملم.. 💪👊 سالمم و میتونم خویشتنداری کنم👏 🌺 من عاشق روزه ام چون روزه، صورت رو سیاه میکنه⚫️ روزه شیطان را رسوا میکنه👽 چون ها به روزه دار سلام میکنند و براش استغفار میکنند چون با روزه نه فقط لبم، که همه اعضای بدنم، خدا میگن 😇😇 🌺 من عاشق ماه رمضونم چون ماهیه که دست شیطان توش بسته است حتی گناهکارا هم بخاطر روزه دارها حیا میکنند و کمتر گناه میکنند..😰🙂 من عاشق ماه رمضونم چون ثانیه به ثانیه اش پر از خیر و برکته و حتی خوابم 😴 هم عبادته حتی بوی دهان روزه دار، پیش خدا عزیزه☺️ 🌺 من عاشق ماه رمضونم چون روزه ماه ، بدن رو پاک میکنه رمضان از «رمض» گرفته شده، یعنی سوزاندن. 🔥 سوزوندنی که خاکستر نداره و توی ماه رمضون، آلودگی های آدم خووووب میسوزه هم سموم و بدن میسوزه هم سموم تا این جسم و روح، توی آتش جهنم نسوزه.. 💥 آخر ماه رمضون که میشه، پاک و پاکیزه شدیم پر از عطر خدا 🍃 🌹☘کانال شهید احمد مشلب☘🌹 🆔 @AhmadMashlab1995
🍃 رمضان یعنی ... میشود به #رنگِ خدا هم زندگی کرد... ما هم یه عملیات #رمضان داشتیم که همه #رنگ خدایی گرفتند و در زیباترین حالت ، #خونین بال با معبود ملاقات کردند 🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
یکی از مسئولین مستقیمش میگفت: رمضان بود، رفته بودم بادینده (منطقه ای کویری در اطراف که را آنجا دیدم. مهمانانی از خلیج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هوای آنها را آموزش میداد. نقطه ای که محمودرضا در آنجا آموزش میداد در ١١٠ کیلومتری کویر بود. هوا شاید ٤٥ درجه بود آنروز ولی روزه اش را نشکسته بود در حالیکه نیروهایش هیچکدام روزه نبودند و آب می خوردند. میگفت :من چون مربی هستم و در آموزشی و کثیر السفر هستم نمی توانم ام را بخورم. حقا مزد محمودرضا کمتر از نبود." راوی:دکتر احمدرضا بیضائی 🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خدا...
❧یا قَتیل الْعَبَرات みⓩℳ❧: ماه عبودیت... ⬅️ 1- رفاقت: در زندگی یک اصل است و اصولی دارد، یکی از رفاقت هزینه کردن است؛ یعنی باید برای رفیق خود کرد. ⬅️ 2- بهترین رفیق: رفیقی که اول و آخر رفقای است، هیچ رفیقی جز او نیست (یا رفیق من لا رفیق له) این رفیق دائما به ما می کند. اگر دوستتان با این رفیق رفاقتی ندارد مطمئن باشید به شما کلک می زند، چرا که هرکس نتواند با این رفیق رفاقت کند با کس دیگری نمی تواند کند. برای رفاقت با این رفیق باید بود مثل رضا. ↩️ کسی که دائما دعوا می کرد، سگ بازی می کرد. یک روز به اصرار شهید به جبهه می رود، آنجا درگیری درست می کند، وقتی به اتاق فرمانده می رود به شهید چمران ناسزا می گوید اما شهید چمران توجه نمی کند. رضا به شهید چمران می گوید با تو هستم کچل! شهید چمران با خوش رویی جواب می دهد بله عزیزم؟ رضا می گوید چرا به من ناسزا نمی گویی؟ شهید چمران می گوید چون من خدایی دارم که هرچه گناه می کنم با خوبی جوابم را می دهد. از او یاد گرفته ام باخوبی پاسخ دهم. رضا به جایی می رسد که در قنوتش اشک می ریزد و با خدا مناجات می کند و بلاخره درحال نماز با ترکش شهید می شود. ↩️ این رفیق است و آبروی کسی را نمی برد، در هر نفس دو بار به شما توجه می کند حتی زمانی که باشید، اگر به کسی کم توجهی کند آن فرد می بیند. هیچ گاه به بنده اش نمی گوید برو، زمانی که بنده حتی هم نخواند و عبادت خدا را بجا نیاورد، خدا باز هم می گوید اگر پشیمان شدی برگرد. هر سال در ماه رجب سفره خود را پهن می کند و منتظر بهانه ای است تا ما را ببخشد. ⬅️ 3- مهمانی بهترین رفیق: ماه مهمانی خدا است، ماه تمرین کردن نیست، ماه کردن است. نباید وقتی شروع شد آلوده به باشیم و در مهمانی شرکت کنیم. باید قبل از مهمانی آمرزیده و شده باشیم. اگر کسی نتوانسته باشد در ماه رجب که بیشترین آمرزش و رحمت خدا در آن است خود را پاک کند ضرر کرده، ولی خداوند باز هم دنبال بهانه ای است تا بنده ی خود را ، نیمه شعبان را فرصتی قرار داد تا اگر کسی در ماه رجب آمرزیده نشده بخشیده شود. نیمه شعبان هم گذشته، اگر کسی باز غافل مانده، خدا به او می دهد؛ فقط کافی است پشیمان شود و کند، زیرا عرش خدا با اشک توبه کننده تزئین می شود. فقط باید مواظب باشیم نشویم و به مرحله ناامیدی نرسیم. هیچ وقت نیست و هرچقدر هم که بدی کرده باشیم باز زیر سایه خداوند هستیم. 🌸رسانه ی شهدایی شهید احمد مشلب🌸 🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
مهم نیست چیزایی نداری همین که #خدا رو داری یعنی بی نیازی... 👇👇👇
❧یا قَتیل الْعَبَرات みⓩℳ❧: ماه عبودیت... ⬅️ ماه مبارک سوالاتی مثل، چرا باید بگیریم؟ در ذهن افراد به وجود می آید که منشاء این سوالات دو گونه است: 1- هوا و هوس 2- ذهن هوشیار ↩️ هوا و هوس: نفس بعضی افراد تا حدی بر آن ها مسلط می شود که دیگر نمی توانند به نفس خود حکم کنند و نفسشان می شوند. این افراد مدام برای استدلال ذلت خود در برابر نفس، توجیه و استدلال می آورند و سعی می کنند به حکم روزه اشکال وارد کنند، در صورتی که در گذشته اینگونه نبود و افراد به راحتی به نفس خود حکم می کردند و عمده ی سوالاتشان در مورد انجام دادن احکام الهی بود نه آن. کسی که می خواهد تسلیم نفس خود نشود و بر آن غلبه کند باید به تمایلات نفس خود بگوید. مثلا شخصی قصد می کند برای نماز صبح بیدار شود ولی نفسش به او اجازه نمی دهد که بلند شود، این فرد باید با نفس خود کند و آن را مجازات کند و مثلا با نخوردن یک وعده غذا نفس خود را تنبیه کند تا دیگر از او سرپیچی نکند. ↩️ ذهن هوشیار: بعضی افراد واقعا به دنبال روزه داری هستند تا دانایی خود را افزایش دهند استدلال هایی که می توان برای روزه داری آورد این است: 1- جدی شدن با : یکی از دلایل روزه داری جدیت با خود است، اگر کسی می خواهد گناه نکند باید خود باشد، برای نگهبان خود شدن باید تمرکز کرد که لازمه ی تمرکز جدّیت با خود است، برای جدی بودن باید با هوا و هوس ها کرد و برای مقابله با هوا و هوس نیاز به مراقبت داریم که اگر کسی بخواهد مراقب خود باشد باید ذکر زیاد بگوید و همیشه متوجه حضور باشد. 2- سلامت جسم: یک پرفسور آمریکایی در طی تحقیقات خود در آثار (منظور از روزه غذا نخوردن است) بر اعصاب می گوید؛ من سه نوع گرسنگی را پیشنهاد می دهم که باعث می شود عوارض در فرد کاهش پیدا کند: الف) 16 ساعت گرسنگی در طول 24 ساعت ب) گرسنگی یک روز درمیان که فقط یک وعده غذایی 100کیلو کالری استفاده شود پ) گرسنگی دو روز در هفته و مصرف تنها 500 کیلو کالری از آثار دیگر تاثیر آن بر است که باعث کاهش فشار خون و... می شود و همچنین در باعث کاهش سرطان می شود و تاثیر بر که باعث تقویت حافظه می شود. ⚠️ نکته: بعضی افراد می گویند که گرفتن باعث به وجود آمدن حالت ضعف در ما می شود، این حالت می تواند دو دلیل داشته باشد: 1- شدن: یعنی فرد دقیقا در همان ساعتی که صبحانه و ناهار می خورده احساس ضعف می کند، دلیل این ضعف عادت بدن است که بعد از یک مدت از بین می رود. 2- خارج شدن از بدن: در اوایل روزه داری برخی سموم بدن دفع می شود و تا زمانی که تمام سموم دفع شود فرد احساس می کند مثل حالت استفراغ ( به معنی خارج شدن مواد اضافه از بدن) که انسان حس بدی دارد ولی در اصل برای سلامت بدن است. پ ن:مهم نیست چه چیزایی نداری همین که رو داری یعنی بـــــی نــــــیـــــازی 🌸🍃رسانه ی شهدایی شهید مشلب🍃🌸 🍃🌺 @AhmadMashlab1995🍃🌺
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
👇👇👇
عصبانیت بی سابقه ۸ مرداد ۱۳۶۱ عملیات درحالی به پایان رسید که فشار زیادی به نیروها و کادر تیپ ۲۷ وارد آمد. به طوری که عکس العمل های آنها، سخنان تند شهید همت را در جلسه روز ۹ مرداد ۱۳۶۱ در پی داشت: "الان نماینده امام، اطمینانش از لحاظ برش عملیاتی و کیفیت کار، به دو سه تیپ است. آن وقت، خدایی ناکرده، کادرهای ما بیایند و به ما بگویند ما دیگر می‌خواهیم به صورت نیروی عادی و پرسنل ساده وارد عملیات بشویم؟ 🔹خدا گواه است! به شرف حضرت زهرا سلام الله علیها قسم! من سه بار رفتم پیش محسن رضایی که بگویم من استعفاء می‌دهم. من معلم هستم و می‌خواهم بروم بچسبم به شغل معلمی. خدا گواه است هر بار خواستم این را مطرح کنم، جرأت نکردم و بر خودم لرزیدم. دیدم هر جمله ای را که می‌خواستم مطرح کنم، اشک به چشم محسن می‌آورد، این بود که خودم رویم نشد و خجالت کشیدم چیزی بگویم. علت اینکه که اگر کسی بود، اگر مسئول مناسبی در دسترس آنها بود، که دیگر به من خاک بر سر نمی‌گفتند تو بیا و مسئولیت بگیر. منی که عرضه‌ی چرخاندن بیست نفر آدم را هم ندارم. چه برسد به اینکه بیایم و مسئولیت شرعی خون سه چهار هزار نفر آدم را در یک تیپ به عهده بگیرم. خود شما هم همینطور. تک تک ماها هم همینطور. عرضه‌ی چرخاندن خودمان را هم نداریم. خودمان را هم را نمی‌توانیم بسازیم، بچرخانیم و فرماندهی کنیم، دیگر چه برسد به اینکه بیاییم و سه چهار هزار نفر را فرماندهی کنیم، نداریم! اگر کسی چنین عرضه‌ای را دارد، بیاید و بگوید. ولی آیا حیثیت اسلام و انقلاب چنین را از ما قبول می‌کند؟ و به قـول برادر رضا(چراغی) که دیشب می‌گفت: ما به این ترتیب باید مرگ بر شاه هم نمی‌گفتیم! وقتی گفتیم، باید پای آن بایستیم!" 📚 منبع: نوار جلسه‌ی روز نهم مرداد مـاه سال ۱۳۶۱، محوطه‌ی بیرونی قرارگاه مرکزی کربلا 🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
#رمضانے ترین شهید علوے معروف است به #شهیدبیست_و_یک راز بیست و یڪ چہ بود سید...؟؟؟ در ۲۱ #رمضان آمد و در ۲۱ #رمضان رفت... #شهید_سید_علے_دوامے🌷 #بہ_مناسبت_سالروز_ولادت_شهادت @ahmadmashlab1995
حلول ماه مبارڪ😍 اعمال ماه شعبان: ↓↓↓ـ↓↓↓ ۱- ، در هر روز از روزهاۍ ماه هَفتاد بار بگویید: «استغفر الله الَّذی لا اله الاّ هو الرحمن الرحیم، الحیّ القیّوم و اتوب الیه» ✨🌱 ۲- ، هر روز صـ۱۰۰ـد بار صلوات بر مُحَمد وَ آلِ مُحَمد و صد بار «لا حول و لا قوَّة الا بالله» خوانده شود ..:) ✨🌱 ۳- خواندن و تَدبر در آن..:) ✨🌱 ۴- در تعقیبات نماز و ، صلوات امام سجاد «علیه السلام» را بخوانید..:) ✨🌱 ۵- گرفتن، در این ماه هر اندازه که ممکن باشد، سفارش شده است..! خصوصا ۳ روز و ..:) ✨🌱 ۶- دادن، از امام جعفرصادق «علیه السلام» نقل شده است ڪه: «خداوند؛ صدقه ی این ماه را می دهد و روز قیامت مانند ڪوه احد دیده می‌شود.»..:) ✨🌱 ۷ - خوب با مردم و نیڪی به پدر و مادر.:) ✨🌱 ۸- امر به معروف و نهی از منکر..:) ✨🌱 ۹ - ذڪر «لا اله الا اللّه و لا نعبد الاّ ایاه مخلصین له الدین و لو کره المشركون»هزار مرتبه گفته شود...:) ✨🌱 ۱۰ - با مراقبت و به استقبال ماه رفتن..:) ✨🌱 ۱۱ - خواندن زیارت ..:)
پایان شعبــــان رسیده مـرا پاڪ ڪن حسـیـ❤ــن ایـــن دل براے مـ🌙ـاه خدا روبراه نیسٺـ ... #رمضان @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حسین_جان خـوابــ دیـدم کـہ دلـم بُرده ای از عمــق وجــود با تــو بودن چــہ صـفـایے بہ دلـم داد حـ
تو این ماه ... بریم‌ کنار گودی قتلگاه...💔😔 امام‌ حسین (ع) هیچ کس رو دست خالی برنمیگردونه...🌸 ساربان رفت کنار گودی ،دست خالی برنگشت... دیگری رفت،پیراهن حسینو برداشت،دست خالی برنگشت...💔 دیگری رفت،انگشترو برداشت،دست خالی برنگشت... زینب(س) رفت،دست خالی برنگشت...💔 شمر رفت،دست خالی برنگشت...😓 آقا هیچ کسو دست خالی برنمیگردونه...😊 @AhmadMashlab1995
روز #چهارم مٰاه استــ مدَد یا #زهــــــرٰا☘ تو بده رزقِ #شھادتــ به همِه #نوڪـرها ...☘ #رمضان @AhmadMashlab1995
‍ ماه رمضان را آمده بود خانه... به علی میگفت : «امسال ماه رمضون از خدا احدی الحسنیین راخواستم؛یاشهادت یا زیارت.» هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه، هر سی شب ! وقتی دعا را می خواندنـد، توی حال خودش نبود، ناله میزد، داد می کشید ، استغفار می کرد ، از حال می رفت. از دعا که برمی گشتند،گوشی ی حیاط، می ایستاد نماز شب می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت، هنوز دستش خوب نشده بود؛نمی توانست خوب قنوت بگیرد،باهمان حال، العفو میگفت، گریه می کرد، میگفت « ماه رمضون که تموم بشه، من هم تموم میشم.» یادگاران جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص ۷۵ @AhmadMashlab1995
❤️🍃❤️🍃 ★ #رمضان مــ🌙ـاه عزیزےست ✔به شرطی که فقــ💥ـط ★خوردن حسرت #تو ✔ #روزه به بطلان نکشد🚫 #شهیداحمدمشلب @AhmadMashlab1995
🌟 ماه توبه و انابه 🔻 رهبرانقلاب: ماه انابه است، ماه توبه است. توبه یعنی برگشت از راه غلطی كه ما با گناهان خود، با غفلتهای خود، آن راه را رفتیم. معنای انابه این است كه توجه به خدای متعال پیدا كنیم برای حال و آینده. گفته‌اند فرق بین توبه و انابه این است كه توبه مربوط به گذشته است، انابه مربوط به حال و آینده است. @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 #قهرمان کشتی فرنگی بود وزن #فوق_سنگین💪 حتی به اردوی #تیم_ملی هم دعوت شد اما... هر روز بعد از باش
🌸🍃 🍃 کشتی فرنگی بود... وزن ...💪 حتی به اردوی هم دعوت شد...اما... هر روز بعد از باشگاه، به دنبال خلاف و کاباره و ...می رفت.😕 کم کم کشتی را رها کرد و شد ی شهروز جهود یهودی صاحب چندین کاباره در تهران... قدِ بلند و قیافه خشنش😠 باعث شده بودکه حتی ماموران کلانتری هم از او حساب ببرند ....😐 از مغازه دارها مےگرفت و کسی جرات اعتراض نداشت.... شبهایی هم که پول نداشت مےرفت میدان شوش و از ها باج می گرفت!!!!💪👊 برای خودش دار و دسته ای داشت و های تهران هم از او حساب می بردند ....😨😰 ننه لیلا ، فرزین، کاسه بشقابی و ... از رفقای او بودند که بعد از انقلاب به دستور دادگاه انقلاب شدند...😏😰 برای خود هم حکم آمده بود اما ... شاهرخ همه پل های پشت سرش را خراب نکرده بود.😊 با همه فسادش در و ماه ، انسان دیگری می شد😌 و شاهد این مدعا، اعضای هیات جواد الائمه (ع)هستند. ۱۳۵۷ بود که روحانی هیات ، چند ساعتی با شاهرخ صحبت کرد و از آن سال، شاهرخ، انسان دیگری شد!!!😳 ⛔️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🌹 #لات_های_بهشتی #مهیار_مهرام۲ بعد از مدتی رفتم سراغ مهیار... با بسیجی های آنجا حسابی
‍ 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۱ دو سال کشید، به خاطر درگیری با ماموران شهربانی ... سال ۱۳۱۶ بود که با کفالت آزاد شد. سال ۱۳۲۳ بود که دوباره پنج سال حبس برایش بریدند با اعمال شاقّھ ... و تبعیدش کردند بندرعباس! این بار به اتهام قتل و درگیری در زندان ... چهار سال حبس دیگر در سال های بعد!!! اما بعد از آزادی، جزء مقربان دربار پهلوی شد!!! روز به دنیا آمدن ولیعهـد، چهارراه مولوی را تا جلوی بیمارستان، آذین بست و با سینی اسفند در دست، با خوش و بش مےکرد ... در کودتای ۲۸ مرداد، تلاش زیادی برای برگرداندن شاه کرد و ملقب به از طرف شاه شد! بیشتر تفریحش، حضور در کاباره و خوردن نجسی بود اما را همیشه مےخواند و سه ماه و و ماه لب به نجاست نمےزد. داشت و تا مےتوانست به بقیه کمک مےکرد و گره از کار مردم باز مےکرد ارادت عجیبی به ع داشت و تا مےتوانست برای اربابش، خرج مےکرد و دهه اول دسته عزاداری راه مےانداخت که بزرگترین دسته عزاداری تهران بود و مثل آن که هنوز است نیامده... دسته عزادارےاش که راه مےافتاد ابتدا و انتهایش پیدا نبود... روز پای برهنه مےدوید و خدمت مےکرد. از ۲۰ سالگی هم هر سال با مشقت زیاد به مےرفت... آری! اسمش بود سلطان موز ایران و تنها وارد کننده موز ... @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‍ 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #حر_امام۲ طیب حاج رضایی در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. اهل دعوا ب
‍ ✨🕊✨🕊✨ 🕊✨🕊✨ ✨🕊✨ 🕊✨ ✨ کشتی فرنگی بود 🏅... وزن ...💪 حتی به اردوی هم دعوت شد...اما... هر روز بعد از باشگاه، به دنبال خلاف و کاباره و ...می رفت.😕 کم کم کشتی را رها کرد و شد ی شهروز جهود یهودی صاحب چندین کاباره در تهران... قدِ بلند و قیافه خشنش😠 باعث شده بودکه حتی ماموران کلانتری هم از او حساب ببرند ....😐 از مغازه دارها مےگرفت و کسی جرات اعتراض نداشت.... 🤐 شبهایی هم که پول نداشت مےرفت میدان شوش و از ها باج می گرفت!!!!💪👊 برای خودش دار و دسته ای داشت و های تهران هم از او حساب می بردند ....😨😰 ننه لیلا ، فرزین، کاسه بشقابی و ... از رفقای او بودند که بعد از انقلاب به دستور دادگاه انقلاب شدند...😏😰 برای خود هم حکم آمده بود اما ... شاهرخ همه پل های پشت سرش را خراب نکرده بود.🙃😊 با همه فسادش در و ماه ، انسان دیگری می شد😌 و شاهد این مدعا، اعضای هیات جواد الائمه (ع)هستند. ۱۳۵۷ بود که روحانی هیات ، چند ساعتی با شاهرخ صحبت کرد و از آن سال، شاهرخ، انسان دیگری شد!!!😳 ... @AHMADMASHLAB1995
تو این ماه ... بریم‌ کنار گودی قتلگاه...💔😔 امام‌ حسین (ع) هیچ کس رو دست خالی برنمیگردونه...🌸 ساربان رفت کنار گودی ،دست خالی برنگشت... دیگری رفت،پیراهن حسینو برداشت،دست خالی برنگشت...💔 دیگری رفت،انگشترو برداشت،دست خالی برنگشت... زینب(س) رفت،دست خالی برنگشت...💔 شمر رفت،دست خالی برنگشت... آقا هیچ کسو دست خالی برنمیگردونه...😊 @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های #داعش نبو
✍️ در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانج
✍️ هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد @AhmadMashlab1995
[ ] رفت تا سـٰال دگر زنده بمانیم یا نھ..♥️🍃 . . ترسِ من کَرببلایی است که امضا نشود ...💔 🥀° 💚 🌙 🍃🌱↷ 『 @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‌ از اول نامزدیمون...💍 با خودم کنار اومده بودم که من، اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت...💔 یه روزے از
🌿در ایام محرم و ماه مبارک که در سطح شهر مجالس پرشماری برگزار می‌شد، عباس به دنبال آن مجالسی بود که بتواند از حرف‌های سخنرانش استفاده کند👌. با پرس و جو به دنبال مجلس یک سخنران توانمند بود. غالبا هم با اشتیاق به مجلس سخنرانی کسانی می‌رفت که اهل علم و عمل بودند و روحیه جوان‌گرایی داشتند. اگر پای منبری می‌رفت که برایش دلچسب نبود، شبِ دیگر به مجلسِ دیگری می‌رفت🚶‍♂. برایش مهم بود که به مجلسی پا بگذارد که از آن حظ معنوی، روحانی و علمی ببرد. برای انتخاب مجالس مداحی هم همین‌گونه عمل می‌کرد. مداحی را دوست داشت که هم شور ایجاد کند و هم شعور و آگاهی.🌹 ☘ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡ ‌‌‌‌‌‌
sham dahom03 - - Output - Stereo Out.mp3
6.48M
در سراشیبی ماه رمضانیم، دعایی دارم در سراشیبی قبرم تو بِرس بر دادم‌🕊💔 📌 در روز بیست و نهم ، به نیت پنج‌تن، یادی کنیم از آقایی که او را گرسنه و تشنه شهید و روی زمین کربلا رهایش کردند😔 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995