eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.1هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
148 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @shahiidsho_pv ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374
مشاهده در ایتا
دانلود
آن شب قرار بود مصطفی تهران بمونه😍، عصر بود و من در اتاق عمليات نشسته بودم که ناگهان در🚪 باز شد و مصطفی وارد شد!😳 تعجب کرده بودم. منو نگاه👀 کرد و گفت: "مثل اينکه خوشحال نشدی ديدی من برگشتم‼️ من امشب برای شما برگشتم."😢 گفتم: "نه، تو هيچ وقت به خاطر من برنگشتی. برای کارت آمدی😑😒." با همون مهربونی☺ گفت: "... تو می دونی من در همه عمرم از هواپيمای خصوصی استفاده نکردم🛩 ولي امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپيمای خصوصی اومدم که اينجا باشم."😌👌 گفتم: "مصطفی من عصر که داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم اينقدر دلم پُره که می خوام فرياد📢 بزنم. احساس کردم هر چی توی اين رودخانه فرياد بزنم📢، باز نمی تونم خودمو خالی کنم😭 اون قدر در وجودم عشق 💔بود که حتی تو اگر می آمدی نمی تونستی منو تسلی بدی."😒😰 خنديد😂 و گفت: "تو به عشقِ بزرگتر از من نياز داری و اون عشق خداست😌💙. بايد به اين مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا 💙هيچ چيز راضی نکنه حالا من با اطمينان خاطر می تونم برم ...."😌 @AhmadMashlab1995
خود را برزمین میزنم تاشاید کسی به هوش بیاید و وجدانی بیدارشود ولی افسوس‌ که‌ منافع مادی و حُب حیات همه را به زنجیرکشیده است. @Ahmadmashlab1995
برای نماز که می ایستاد ، شانه هایش را باز میکرد و سینه اش رو میداد جلو یک بار بهش گفتم:«چرا سر نماز اینطوری می کنی؟؟» گفت:«وقتی نماز میخوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبر دار بایستی و سینه ات صاف باشد» با خودم می خندیدم که دکتر فکر میکند خدا هم تیمسار است #شهید_مصطفی_چمران @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#عاشقانه_شهدا شهيد مهدي باكري از قبل به پدر و مادرم گفته بودم دوست دارم مهريه ام يك جلد قـرآن و يك
#سیره_شهدا #شهید_مصطفی_چمران #به_روایت_همسر از خانه خانواده ام در لبنان که خیلی مجلل بود،کراهت داشت. مجسمه های خیلی زیبا و گران قیمت داشتند از جنس عاج که پدرم از آفریقا به سوغات آورده بود،مصطفی خیلی ناراحت بودو یک روز هر دوی آن ها را شکست،گفت اینها برای چیست؟ گفتم:زینت و زیبایی خانه ... گفت:زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام؛به همین سادگی ..! وقتی مادرم گفت:شما پول ندارید من برایتان وسایل خانه می‌آورم مصطفی رنجید گفت:مساله پولش نیست مساله زندگی من است که نمی‌خواهم تجمل گرا و اسیر مادیات شوم. #هر_روز_با_یک_شهید🌾 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#سیره_شهدا #شهید_مصطفی_چمران #به_روایت_همسر از خانه خانواده ام در لبنان که خیلی مجلل بود،کراهت داشت
#رمز_موفقیت #شهید_مصطفی_چمران🌷🌷 من نمی‌گویم #ولی_فقیه معصوم است ولی ملتی که به امر خدا به امر ولی فقیه اعتماد می کنند، خدا اجازه اشتباه به آن رهبر را نمی‌دهد و به نوعی به او معصومیت می بخشد. #هر_روز_با_یک_شهید🌾 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهید_سیدمرتضی_آوینی🌸🌹 مرتضی دل‌بسته بود، ناله‌های شبانه‌اش دردی جانکاه در دل داشت، که با هق‌هق گری
🌸 با هم می رفتیم اردوگاه های لبنان را می گشتیم،هر بچه ای را در خاک و خل می دید که گریه میکند،از ماشین پیاده میشد و می رفت طرف بچه.بلندش میکرد بغلش میکرد،سر و صورت و اشک هایش را پاک می کرد و می بوسیدش حتی گاهی با ما هم حرف نمیزد. اشک های آنان را می دید اشک خودش هم در می آمد.اوایل فکر میکردم بچه را می شناسد. گفت:«نه نمی شناسمش».گفت:«همین که می دانم شیعه است کافی ست.چون می دانم هزار و سیصد و چند سال است که ظلم را بر دوش می کشد». 🍀 @AHMADMASHLAB1995
🕯من شمعم و تو پروانه🦋 💚روایت آشنایی شهید چمران با همسر اولشان💙 وقتی دکتر در آمریکا بود و درس می خواند، برای سخنرانی به جایی رفت و حرف هایی از اسلام زده بود که در همان سخنرانی، دختر خانمی شیفته شخصیت او شده بود. پس از صحبت های اولیه، دکتر به او گفته بود:«اگه میخواهی علاقه ی تو رو باور کنم، باید مسلمون شی.» او مسلمان شد و دکتر نام پروانه را برای او انتخاب کرد. به او گفته بود:«من عاشقم و باید مثل شمع در راه عشقم بسوزم، هر کسی هم که به من نزدیک بشه پروانه ای خواهد بود که بالهایش خواهد سوخت. ممکنه تو این زندگی بسوزی یا حتی ذوب بشی، باز هم قبول میکنی با من باشی؟» و وقتی جواب مثبت شنیده بود، با او گفته بود:«پس اسمت رو میزارم پروانه که هیچوقت، هیچ کدوممون یادمون نره امروز بین ما چی گذشت. اسم خودمم شمعه و هر پروانه ای که به شمع نزدیک بشه عاقبتی جز سوختن نداره.» @Ahmadmashlab1995
بسیجےهاۍ خمینےوخامنہ‌اۍرا براۍحل‌سخت‌ترین‌مشڪلات‌عالم ‌آفریده‌اند...♥️ @AhmadMashlab1995
بسم رب الشهداءوالصدیقین❤️ سلام آقا مصطفی... سلام مرد مهربان روز های سخت😊 همه رفتار و کردارت خلوص بود... دانش خود را در راه دین،زور بازوی خود را در راه دین و جان خود را در راه دین و اسلام پروردگارت دادی😍🕊 چه شد که نخواستی مانند برخی مسئولین در دانشگاه های معتبر دنیا باشی و تمام عمر و وقت خود را صرف دفاع از مظلومان کردی؟!🖤🤔 مرد مهربان ایران زمین!با علم و دانش خود می توانستی در کاخ ها زندگی کنی و از جان مردم در آمد داشته باشی اما نخواستی و تمام توان مالی،علمی و دفاعی خود را صرف نجات جان مظلوم و گرفتن جان ظالم کردی💪🏻💪🏻 آن روز ها در مهد کفر و استعمار انجمن اسلامی را تاسیس کردی شاه ظالم ترسید و بورسیه ات را قطع کرد اما ناامیدی را مردان خدا نمی شناسند😇😇 چریک شدی! آقا مصطفی! تو تنها درک کردی در چه زمانی چه رسالتی به دوش توست🙃🌹 می دانی اهل تشکل بودن را از تو آموختیم... آموختیم هیچ گاه در تنهایی و انزوا نمی توان رشد کرد و به درجات عالیه رسید... 🕊 آموختیم عاشق باشیم....❤️ آموختیم عاشق نعمات خداوند باشیم تا عاشق خود او شویم🌹 آموختیم قلب و جان خود را در راه معشوق اصلی بدهیم🕊😍 البته تو بدان عمل کردی و ما فقط آموختیم😔🖤💔 مرد خوش قلب روز های سخت!!!!برایمان دعا کن تا آنچه از تو آموختیم بدان عمل کنیم❤️ شهادتت مبارک عاشق🌹🌹 به قلم🖊زهرا رجبی تاریخ شهادت 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🕊 دلِ مرا یکسره تسخیر کن تا بہ دیگران دل ندهم؛ بگذار مانند فرشتگان فقط در هواےِ قدس تو بہ پرواز درآیم! دلم گرفت روحم پژمرد و صبر و طاقتم بہ سر آمد! از گذشتہ‌ها شرمنده‌ام و از آینده‌ها بیمناک..! 🌸🍃 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
✍نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی‌ها رسم دارند دور هم جمع می‌شوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان. اینها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از غذایی که مادر برایمان فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می‌بیند». 📚 نیمه پنهان ماه، ج۴ 💐 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995