#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰اهمیت #حجاب
💠یادم هست هدیه🎁 تهیه میکرد و به من میگفت: به دوستانت💞 که تازه #نماز 📿را شروع کرده اند و #حجاب را رعایت میکنند هدیه بده.این رفتار را چهل سال پیش🗓 انجام می داد! زمانی که کسی به این مسائل #توجه نمی کرد🚫
💠یکبار زمانی که کم سن بودم، میخواستم #جوراب رنگی بپوشم و از خانه بیرون بروم.
ابراهیم غیرمستقیم گفت: حریم زن💫 با #چادر حفظ میشود ، حالا اگر جوراب رنگی به پا کنی👟، باعث می شود که جلب توجه کنی و #حریم_چادر هم از بین برود. جوراب رنگی جلوی #نامحرم جلب توجه میکند و....
💠وقتی می خواستیم از خانه🏡 بیرون برویم خیلی دوستانه میگفت: چادر برای زن یک #حریم است. یک قلعه و یک پشتیبان است. از این حریم خوب #نگهبانی کنید👊
💠میگفت:اگر خانم ها حریم رابطه با #نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش😌خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند🗣 در پیش نامحرم، مقدمه آلودگی و #گناه را فراهم میکند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد❌ کاری انجام دهد.
💠همیشه میگفت: به #حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست👌.می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا(س) است، #ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند✅....
#شهید_ابراهیم_هادی
#راوی_خواهر_شهید
@AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مختصرے از #زندگینامـه شهید #احمدمشلب در قالب موشن گرافیک💻📝✍ 🌹
مدت زماݩ:4:16
حجم جهت دانلـود:10/7MB
#پیشنهاد_دانلـــود
💐کانال رسمے شهید أحمد مشلب💐
@ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
👇👇👇
🍃🌷🍃
#دلنوشته_های_ادمین
چند بار گفتیم
"وای اگر خامنه ای حُکم جهادم دهد!!!"؟؟؟
چند بار گفتیم:
"سید علی! از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن!!!"؟؟؟
وقتش نرسیده مثه مـَرد پای حرفی که زدیم وایسیم؟؟
وقتش نرسیده مثه شهدا مردونه پای ولایت وایسیم؟؟؟
داداش من!
خواهر من!
جنگ شروع شده!!!!
اون جهادی که منتظرش بودیم ، رسیده!
مگه حضرت آقا به منو شما نگفتن #افسرجوان_جنگ_نرم‼️
این گوشی تلفن همراه، میدونِ جنگه! میدون مینِ...
بسم الله
ببینـیم چطور مرد جهادیم‼️
چطور پای ولایت مےمونیم‼️
پای ولایت مےمیریم‼️
به حضرت آقا گفتند:
"هدف بچه های مجموعه فرهنگی ما #شهادت است."
ایشان فرمودند:
"هدفتان #شهادت نباشد، هدفتان باید #انجام_تکلیف باشد"...
پای تکلیفمون باشیم #شهادت خودش میاد
#کپےباذکرلینک
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_سی_ام📝 ✨ رسم بندگی حال عجیبی داشتم. حسی که قابل وصف نبود... چیز
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_سی_یکم📝
✨ اسم کربلایی من
خیلی خجالت کشید. سرش رو انداخت پایین
"من چیزی بلد نیستم، فقط سعی کردم به چیزهایی که یاد گرفتم عمل کنم"
بلند شد و از توی وسایلش یه دفترچه در آورد. نشست کنارم
- من این روش رو بعد از خوندن چهل حدیث امام خمینی پیدا کردم ... .
دفترش سه بخش بود:
👈اول، کمبودها، نواقص و اشتباهاتی که باید اصلاح می شد
👈دوم، خصلت ها و نکات مثبتی که باید ایجاد می شد
👈سوم، بررسی علل و موانعی که مانع اون برای رسیدن به اونها می شد
به طور خلاصه
بخش اول، نقد خودش بود؛ دومی، برنامه اصلاحی و سومی، نقد عملکردش.
- من هر نکته اخلاقی ای رو که توی احادیث بهش برخوردم یا توی رفتار دیگران دیدم رو یادداشت کردم و چله گرفتم. اوایل سخته و مانع زیادی ایجاد میشه اما به مرور این چله گرفتن ها عادی شد، فقط نباید از شکست بترسی...
خندیدم😁
- من مرد روزهای سختم،از انجام کارهای سخت نمی ترسم💪
چند لحظه با لبخند بهم نگاه کرد😊 خنده ام گرفت
"چی شده؟ چرا اینطوری بهم نگاه می کنی؟"
دوباره خندید
- حیف این لبخند نبود، همیشه غضب کرده بودی؟ همیشه بخند و زد روی شونه ام و بلند شد.
یهو یه چیزی به ذهنم رسید
"هادی، تو از کی اسمت رو عوض کردی؟ منم یه اسم اسلامی می خوام"😬
حالتش عجیب شد تا حالا اونطوری ندیده بودمش😳 بدون اینکه جواب سوال اولم رو بده یهو خندید و گفت: "یه اسم عالی برات سراغ دارم👌 امیدوارم خوشت بیاد"
حسابی کنجکاویم تحریک شد، هم اینکه چرا جواب سوالم رو نداد و حالت چهره اش اونطوری شد، هم سر اسم ... .
- پیشنهادت چیه؟
- جَون [حرف ج را با فتحه بخوانید]
- جون؟ من تا حالا چنین اسمی رو بین بچه ها نشنیده بودم🤔
- اسم غلام سیاه پوست امام حسینه🤗 این غلام، بدن بدبویی داشته و به خاطر همین همیشه خجالت می کشیده و همه مسخره اش می کردن، توی صحرای کربلا وقتی امام حسین، اون رو آزاد می کنه و بهش میگه می تونی بری؛ به خاطر عشقش به امام، حاضر به ترک اونجا نمیشه و میگه به خدا سوگند، از شما جدا نمیشم تا اینکه خون سیاهم با خون شما، در آمیزه و پیوند بخوره. امام هم در حقش دعا می کنن. الان هم یکی از 72 تن شهید کربلاست. تو وجه اشتراک زیادی با جون داری.☺️
سرم رو انداختم پایین.
- هم سیاهم، هم مفهوم فامیلم میشه راسو😔
- ناراحت شدی؟
سرم رو آوردم بالا. چشم هاش نگران شده بود.. "نه! اتفاقا برای اولین بار خوشحالم از اینکه یه عمر همه راسو و بدبو صدام کردن"😅
با تمام وجود برای شناخت اسلام تلاش می کردم.
می خواستم اسلام رو با همه ابعادش بشناسم.
یه دفتر برداشتم و مثل هادی شروع کردم به حلاجی خودم.
هر کلاس و جلسه ای که گیرم می اومد می رفتم. تمام مطالب اخلاقی و عقیدتی و ... همه رو از هم جدا می کردم و مرتب می کردم.
شب ها هم از هادی می خواستم برام حرف بزنه و هر چیزی که از اخلاق و معارف بلده بهم یاد بده.
هادی به شدت از رفتار و منش اهل بیت الگو برداری کرده بود و استاد عملی سیره شده بود، هر چند خودش متواضعانه لقب استاد رو قبول نمی کرد.
کم کم رقابت شیرینی هم بین ما شروع شد. والسابقون شده بودیم به قول هادی، آدم زرنگ کسی هست که در کسب رضای خدا از بقیه سبقت می گیره✌️
منم برای ورود به این رقابت، پا گذاشتم جای پاش سر جمع کردن و پهن کردن سفره ... شستن ظرف ها ... کمک به بقیه ... تمییز کردن اتاق ... و ... .
خوبی همه اش این بود که با یه بسم الله و قربت الی الله، مسابقه خوب بودن می شد ... چشم باز کردم ... دیدم یه آدم جدید شدم، کمال همنشین در من اثر کرد.
دوستی من و هادی خیلی قوی شده بود، تا جایی که روز عید غدیر با هم دست برادری دادیم و این پیمانی بود که هرگز گسسته نمی شد
تازه بعد از عقد اخوت بود که همه چیز رو در مورد هادی فهمیدم.
#ادامه_دارد...
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن
🌹وعلی علی بْن الْحسین
🌹وعلی اولادالحسین
🌹وعلی اصحاب الحسین
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
🔸دعا بخوان ...
برای عاقبت به خیری من
تویی که ختم به خیر شد عاقبتت ..!
#شهیداحمدمشلب
@AhmadMashlab1995
💠ده روز به عملیات خیبر مانده بود که در حال نقل و انتقال نیروها بودند.
🌷حمید بیشتر از همه تلاش میکرد. داده بود ماکتی از منطقه ساخته بودند، توی دو تا چادر تو در تو، و نیروها را دستهبه دسته میآورد آنجا توجیه میکرد.
دو روز وقت بود و حمید شبانهروز توی آن چادر بود. به هر گردانی میگفت از کجا باید بروند و با چی و چطور.
ماکت درست مثل جزایر مجنون بود. زمین را کنده بودند و توش آب ریخته بودند. حمید با پاچههای بالازده و بیل به دست میرفت توی آب و میگفت هر جای آنجا کجاست. مثلاً میگفت:
«اینجا جزایر مجنون است، شمالی جنوبی. اینجا دجله و فرات است. این پل طلاییه است. اینجا هم راه کربلا.»
🌷یادم است مشهدی عبادی گفت:
«حمید آقا! تو را خدا راه کربلا را نزدیکترش کن زودتر برسیم. این جوری خیلی دورست.»
بچهها رفتند کربلا را از روی ماکت برداشتند آوردند کنار جزایر مجنون و گفتند: «اینجوری بهتر شد.» و خندیدیم.
🌹6 اسفند ماه 1362 حمید باکری، پرواز کرد و این روز را در تاریخ خود جاودانه کرد. 🌹
#ششم_اسفندماه
#سالروزشهادت_شهیدحمیدباکری
#روحش_شاد
@AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ویدیو مصاحبه با #مادر شهید #احمدمشلب دربرنامه تلویزیونی📺 #صراط
مادر شهید:"هنگامی که خبر شهادت #احمد را برایم آوردند فقط حضرت زینب(س) به ذهنم آمد"
#حتماببینید
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_سی_یکم📝 ✨ اسم کربلایی من خیلی خجالت کشید. سرش رو انداخت پایین
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_سی_دوم📝
✨ دنیا از آن توست
باورم نمی شد
حدسم در مورد بچه پولدار بودنش درست بود اما تا زمانی که عکس های خانوادگی شون رو بهم نشون نداده بود باور نمی کردم اون پسر یکی از بزرگ ترین سیاست مدارهای جهان بود😳 اولش که گفت فکر کردم شوخی می کنه اما حقیقت داشت ...
هادی پسر یکی از بزرگ ترین سیاستمدارهای جهان بود، به راحتی به 10 زبان زنده دنیا حرف می زد و به کشورهای زیادی سفر کرده بود.
بعد از مسلمان شدن و چندین سال تقیه، همه چیز لو میره
پدرش خیلی سعی می کنه تا اون رو منصرف کنه حتی به شدت پسرش رو تحت فشار می گذاره اما هادی، محکم می ایسته و حاضر به تغییر مسیر نمیشه.
پدرش، هم با یه پاسپورت، هویت جدید و رایزنی محرمانه با دولت وقت ایران، مخفیانه، پسرش رو به اینجا می فرسته...
هادی از سخت ترین لحظاتش هم با خنده حرف می زد.
بهش گفتم: "چرا همین جا، توی ایران نمی مونی؟"🤔
نگاه عمیقی بهم کرد
"شاید پدرم برای مخفی کردن مسلمان شدن من و حفظ موقعیت سیاسیش، من رو به ایران فرستاد اما من شرمنده خدام. پدر من جزء افرادیه که علیه اسلام فعالیت و برنامه ریزی می کنه، برای حفظ جان پسرش به ایران اعتماد می کنه ... اما به خاطر منافع سیاسی، این حقیقت رو نادیده می گیره😔
وظیفه من اینه که برگردم حتی اگر به معنی این باشه که حکم مرگم رو پدر خودم صادر کنه"😉
اون می خندید اما خنده هاش پر از درد بود
گذشتن از تمام اون جلال و عظمت و دنبال حق حرکت کردن ...
نمی دونستم چی باید بهش بگم؟ ... .
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- یه چیزی رو می دونی؟ اسم من، مناسب منه ... اما اسم تو نیست ... باید اسمت رو میزاشتی سلمان ... یا ... هادی سلمان ... .
- هادی سلمان؟😳😂بلند خندید ... این اسم دیگه کامل عربیه ... ولی من برای عرب بودن، زیادی بورم😁😂
تازه می فهمیدم چرا روز اول من رو کنار هادی قرار دادن.
حقیقت این بود هر دوی ما مسیر سخت و غیر قابل تصوری رو پیش رو داشتیم
مسیر و هدفی که قیمتش، جان ما بود ...
من با هدف دیگه ای به ایران اومدم اما هدف بزرگ تر و با ارزش تری در من شکل گرفت
امروز، هدف من ... نه قیام برای نجات بومی ها، که نجات استرالیاست ... .
من این بار، می خوام حسینی بشم
برای خمینی شدن باید حسینی شد ... .
وسایلم رو جمع کردم و اومدم بیرون ... گریه ام گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...
#پایان
〰〰〰〰〰
و اینهم قسمت آخـــرداستانــ سرزمین زیبای من....
داستانی کاملا واقعی.....
داستانی که نتیجه اش این بود که اسلام دین برادری وبرابری سیاه وسفید...زرد وسرخ...فرقی نداره...و رهبری که نامش زینت بخش قلب جوانان کل دنیاس.... و تلاش می کنن... برای خمینی شدن ... و عاشق مقام معظم رهبری ............. التماس دعا....
یا علی
.....
التماس دعای شهادت.
✍سید طه ایمانی
@AhmadMashlab1995
✨﷽✨
✅امانتی حضرت زهرا (علیهاالسلام):
✍باردار بود. همسرش به او گفت : بیا کربلا نریم، ممکنه بچه از دست بره. رفتند کربلا ، حالش بد شد و دکتر گفت : بچه مرده ! مادر با آرامش تمام گفت: درست میشه.چاره اش رفتن کنار ضریح امام حسین علیه السلام است. خودشون هوای ما را دارند.
کنار ضریح امام حسین علیه السلام قدری گریه کرد،خواب دید که خانمی یک بچه در بغلش گذاشت . از خواب بلند شد ، رفتند دکتر ، به ا و گفتند :این بچه همان بچه ای که مرده بود نیست ؛ معجزه شده! وقتی مادر شهید همت می خواست پیکر مطهر فرزندش را که سرش از بدن جدا شده بود ، داخل قبر بگذارد، رو به حضرت زهرا علیها السلام گفت: خانم! امنتی تون رو بهتون بر گردوندم.
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
@AhmadMashlab1995
༻﷽༺
#سـلام_علـے_ساڪن_ڪربلا❤️
آغاز ڪار عشق مگر نیسٺ یڪ سلام؟
زیباترین مثال #سلام_علےالحسین
با یڪ سلام روح تو پرواز مےڪند
مےبخشدٺ دو بال #سلام_علےالحسین
#صلےالله_علیڪ_یا_اباعبدالله🌸
❥ @ahmadmashlab1995
با سلام😊
در نظر داریم بہ مناسبت فرارسیدن سومین سالروز شهادت شهید ❤احمد محمد مشلب❤
با نام جهادے 💚غریب طوس💚
ختم صلواتی هدیہ بہ روح شهید برگزار نماییم🌹
خواهشمندیم ڪسانے ڪہ تمایل بہ شرڪت در این ختم دارند تعداد صلوات مورد نظر را بہ آیدے تلگرامی👇
@saeedjafare
ارسال فرمایند.
🕗زمان اتمام طرح:غروب جمعه۱۰اسفند
اجرتون با شهید🍃
#ختم_صلوات
#شهید_احمد_مشلب
#هدیہ_بہ_روح_شهید
@ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهیداحمدمشلب #عکس_شهیداحمدمشلب_و_دوستش_حسین_یاسین 👇👇👇
.
✍دلنوشته حسن یاسین ابو هادی دوست #شهیدمشلب و چگونگی خبر شهادت🌸
.❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
انگار خبر #شهادت همچین روزی(اسفند/29فوریه) به من رسید...
روحم از غم و درد خالی نمیشه...
قلبم بخاطر فقدان اون چهره خندان غمگینه...و عقلم میخواد در مقابل چشمهام مقاومت کنه که اشکهام جاری نشه...💔
#احمد در بهشت ابدی جاودانه هست🍃
و انگار این چند سال همین دوساعت پیش بود که گوشیم زنگ خورد و ای کاش زنگ نمیخورد..📞📱
_اسم پدر احمد مشلب چیه؟
قلبم شروع به تپیدن کرد..و چشمهام لرزید..آیا #احمد به آسمان ملحق شد؟؟🌠
ای خدا....ای خدا....ازت خواهش میکنم که این احمد، احمدِ ما نباشه😔
+اسم پدرش محمده
_یعنی مصطفی نیست؟ +نه داداش، محمده
_ولی اون(احمد) نمیتونه(شهید) باشه
یکم خیالم راحت شد...ولی به سرعت قلبم شروع به تپیدن کرد...انگار یه اتفاقی افتاده بود...🍁
یادم میاد که دیروز احمد باهام صحبتی نکرد...
باسرعت بهش پیام دادم💌 ولی زنگ نزد..☎
تو سرم احساس سنگینی می کردم و انگار رگهام منجمد شده بود❗️
بعد با خودم گفتم: احمد...! ...احمد تنها شخص تو منطقه ماست که از این خانوادست(مشلب)‼️
اشکهامو حبس کردم...قطعا اون لحظات جزء سخت ترین لحظه ها بود...💔
تلفنم دوباره زنگ خورد📲
_حسن...احمد شهید شد..💔🍃
+نه نه نه داری بهم دروغ میگی؟! داری باهام شوخی میکنی،درسته؟!😔
_نه،راست میگم داداش به خدا احمد شهید شد...😔🌸🍃
خاطراتی که باهم داشتیم مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شد...🎥🎞
کلماتی که قبل از آخرین باری که میخواست بره،یادم اومد...📝
◀برام دعا کنین برنگردم▶
و چطور جواب داد....
جواب نداد جز با دريايي از اشک💧
و قلبم از همون موقع تا الان داره میسوزه..💔🌹
نویسنده نیستم و در کل شخص بااستعدادی هم نیستم..ولی این کمترین چیزیه که از اون لحظه کشنده میتونم بنویسم...و بیشترازین از عهده من خارجه..❣
📝حسن إ.یاسین
سالگرد شهادت برادرم احمدمشلب
.❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#خاطرات_شهیداحمدمشلب
#راوی_حسن_إ_یاسین
#دوست_شهید
#عکس_یادگاری_شهیداحمدمشلب_و_دوستش_حسن_إ_یاسین
❄️🌟کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب در ایتا❄️🌟
@ahmadmashlab1995