eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مےپرم🕊 گِرد ڪوےو بام حسیـن تا بیفتم دمے بہ دام حسیـن♥️ با تواضع و دسٺ بر سیـنہ✋ رو بہ قبلہ بہ احترام حسیـن #السلام_علیڪ یاعطشـان♥️ تشنہ‌ام تشنہ‌ے سلام #حسیـن💕 #صلی_الله_علیک_یااباعبدالله @AhmadMashlab1995
گاهی برای ، باید باشی! بتوانی بگذری، و بعد بروی.. آخر... ، خودش نعمتی است! قوی‌دل می‌کند انسان را؛ که تا نباشد و ، معنا ندارد " " به حق. @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ امیرالمؤمنین علیه السلام به فردی که رأی اشتباهش باعث آسیب به جامعه اسلامی شد، چه گفتند؟ ✔️ نتیجه: ۲۴ میلیون نفر از مردم ایران با انتخابشون، در وضعیت کنونی کشور سهیم‌اند و به اندازه خود مقصرند... ! 🎥 #دیده_بان °~•| @ahmadmashlab1995 |•~° 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
💠 آرامش شهدا 🌾فرمانده ها شلوغ می کردن سر به سر میذاشتن باز ساکت بود؛ کاظمی گفت: حاجی! حالا همین جا صبحونمونو🌯 می خوریم، یه ساعتی⏰ می خوابیم، بعد هم هرکسی 🌾گفت؛ من خط با بچه های مهندسی قرار گذاشتم, زاهدی بلند شد رفت بیرون سوار ماشین شد🚙، بعد فرو کردش توی گِل. چهار چرخ ماشین توی گل بود. 🌾گفت؛ حالا اگه میتونی برو! از روی صورتش پاک شد. بدون اینکه حرفی بزنه، رفت سوار شد🚙. دنده عقب➡️ گرفت. ماشین از توی گل درآمد رفت. فقط میکردیم ⭕️وقتی همه اش برای باشه آرامش داریم؛ شبیه 🌷 رفتار کنیم @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رمضان الکریم ویدیو باز شود 🌙پیشاپیش حلول ماه رمضان مبارک🌙 @AhmadMashlab1995
خدایا ما را تا رسیدن به آسمان شهدا🕊 یاری فرما... #غریب_طوس #شهیدمشلب @AhmadMashlab1995
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا زینب :حنانه میای بریم مشهد ؟ -آره عزیزم زینب زینب:جانم -میگم میشه قم هم بریم ؟ زینب :إه من فکر میکردم تو زیاد ائمه را نمیشناسی ‌-دقیقا درست فکر کردی زینب:خوب پس تو چطور میدونی قم زیارتگاه خاصی داره ؟ -دیشب خوابشو دیدم زینب : ای جانم عزیزم -کی میریم ؟ زینب:پس فردا ۶صبح -زینب میای خونه من قبل سفرمون از امام رضا(ع)و حضرت معصومه(س) بگی زینب:آره حتما عزیزم زینب که اومد براش شربت بردم اونم شروع کرد به توضیح دادن زینب: حنانه جون امام رضا (ع) را تحت فشار قرار دادن و ایشونم برای حفظ جان خاندان و بالاخص اسلام از مدینه تبعید میشن مشهد ایران و تو غربت با سم مسموم میشن از اونجا که تو این خاندان محبت خواهر و برادری ریشه دارد حضرت معصومه(س)به شوق دیدار برادر به ایران میان که بیمار میشن و در قم دفن میشن حنانه خفقان عصر امام موسی کاظم(ع)خیلی شدید بوده به طوری که کمتر فرزندان دختر امام ازدواج کرده بودن روز ولادت فاطمه معصومه(س) روز دختره حنانه -جانم زینب: میگم بیا عضو پایگاه بسیج بشو -یعنی امثال منم میتونن عضو بشن زینب: وا تو چته مگه، همه میتونن عضو بشن فردای اونروز زینب منو برد پایگاه عضو کرد بعد اون سفر شلمچه و تغییر عقایدم خیلی تنها شده بودم خانوادم ،دوستام تنهام گذاشتن الان واقعا به دوستای امثال زینب احتیاج داشتم شب چمدانم بستم البته خیلی ذوق داشتم آخه من همش یا ترکیه و دبی بودم یا تو ایران کیش و شمال ... ✍ نویسنده : بانو.....ش   📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 @AhmadMashlab1995
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا با اتوبوس میرفتیم مشهد اما من فقط بغض و سکوت بودم بالاخره رسیدیم شهر مشهد اول رفتیم یه هتل منو زینب تو یه اتاق بودیم زینب : حنانه یه ذره استراحت کنیم ناهار بخوریم بریم حرم -دیر نیست ؟ زینب: خب خسته ایم یه ذره استراحت کنیم تا عصر میمونیم حرم -باشه بزور برای جلوگیری از ضعف کردن چند قاشقی خوردم هتلمون نزدیک حرم بود ورودی حرم بودیم زینب گفت باید اذن دخول بخونیم من عربی بلد نبودم ماتمم گرفته بود چه جوری بخونم انگار یکی از تو درونم داشت اذن دخول میخونه وارد صحن رضوی شدیم همین که چشمم به گنبد طلا خورد اشکام جاری شد زینب سلام امام رضا(ع) را بلند خوند منم باهاش تکرار کردم زینب پاشد نماز بخونه اما من نماز خوندن بلد نبودم 😫😫 زینب :حنانه میای بریم جلو -نه من میترسم خیلی شلوغه زینب: باشه پس تا تو نماز بخونی منم میرم زیارت - باشه زینب که رفت زانوهام بغل کردم و گفتم آقا شهدا منو آوردن اینجا من نماز خوندن بلد نیستم خودت کمکم کن .. ✍ نویسنده : بانو.....ش   📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🌾السلام اے رمضان بنده بے سر و پا هستم و مهمان خدا 🌾 ڪه ضعیفم بہ تو روے آوردم این منم عبدِ فرارےِ پر از جُرم خطا 🌙 🌸🍃 @ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارباب جان روزه و روضه عجب وجه تشابه دارند... روزه داران همه یاد لب عطشان تو اند @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه میهمانی خدا 👇👇👇
همه دعوتند، به ضیافتی بزرگ و معنوی آنکه دعوت را بپذیرد از این بساط بهره ها می برد و می تواند توشه او تا قیامت باشد، خوشا به سعادت آنکه رضایت میزبان را از این سفره برچیند. ولی جنس این ضیافت متفاوت است؛ رضایت میزبان در گرو ی مبارزه طلبیدن نفس میهمان است، مهمان باید بر خواسته های نفسانی چشم بپوشد، باید از خواب شیرین بگذرد و خود را مهیای آداب میهمانی کند، در طی روز بر گرسنگی و تشنگی غلبه کند، چشم از حرام بپوشد، زبان از بیهوده گویی و تهمت و غیبت و ... ببندد، باید در حال مراقبه ی رفتار و گفتارش باشد تا مرتکب حرامی نشود و عمل به آن چه سخت و دشوار است. "إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی نفس امر کننده به بدی است مگر این که پروردگارم رحمت آورد" سوره یوسف آیه 53 ولی اینجا میزبان خداست حی لایزال، کریم و مهربان، عشقی لایتناهی که باز با مهرورزی به روی بندگانش آغوش گشوده، همو که نفس های روزه دار را تسبیح برمی شمرد و خوابش را جزو عبادات می داند، اعمال روزه دار در آستانش پذیرفته و دعاهایشان اجابت شده است، درب عفو و مغفرتش به روی آنها باز است، تلاوت هر آیه از کلام نور، برایش حکم تلاوت ختم قرآن دارد و افطاری دادن به یک دانه خرما و پیشانی بر آستانش ساییدن پاداشی چندین برابر دارد. این مهر نهایت ندارد؛ به روزه دارش مژده داده، لحظه لحظه ماه را با نگاههای کریمانه و رحیمانه اش همراه اوست. به ملائکه فرمان داده شبانه روز برایش طلب مغفرت کنند، بهشت را فرموده خود را برای روزه داران آذین کند، رایحه دهان روزه دار برایش رایحه ای خوشبو است و ماه مامور شده با محو تمام گناهان روزه دار پایان یابد. تا در پایان ماه کریم، هر کس به فراخور حال و ساحت معنوی که از این خوان برگرفته، پاسبانی نفس خیرگریز خویش را به دست گرفته و مقرب آستان حریمش گردد. حلول ماه رمضان مبارک ✍یاقتیل العبرات み @AhmadMashlab1995
دلٺ 💔ڪہ گرفٺـــــ دیگر منتـــــ زمین🌍 را نڪش راه آسمان #همیشہ باز اسٺـــــ اگر هیچ ڪس نیسٺـــــ خدا ڪہ هسٺــــ ... 🕊 #آسمان‌رادریابــ #اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک #غریب_طوس @AhmadMashlab1995
خوشا عشقے ڪه معشوقش حسین است...♥️
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا اون چندروز منو زینب همش میرفتیم حرم فقط ی بار زینب بازار رفت برای خرید زغفران و انگشتر اما من نرفتم اون چندروز مشهدمون سریع گذشت وقتی از مشهد برگشتیم رفتم اسممو کلاس رزمی کاراته ثبت نام کردم نماز خوندن شده بود غمم واقعا بلد نبودم نماز بخونم 😫😫 دستام تو هم قلاب کرده بودم خدایا من باید چیکارکنم تانماز بخونم خودت کمکم کن تو همون حالت گریه، خوابم برد خواب دیدم تو شلمچه ام 😭😭 یه جمع از برادران بسیجی اونجا بودن یه آقای بهم نزدیک شد و گفت : سلام خواهرم تو حسینه نماز جماعت هست شما هم بیا -آخه من نماز خوندن بلد نیستم شما بیا یاد میگیری -ببخشید حاج آقا شما کی هستی؟ من محمد ابراهیم همتم به سمت حسینه رفتیم حاج ابراهیم ایستاد ذکرای نماز بلند گفت منم میخوندم تو خواب نماز خوندن یاد گرفتم بعداز اتمام نماز حاج ابراهیم رو به سمتم کرد و گفت :خانم معروفی من برادرتم همیشه تا زمانی که چادر مادرم سرته من برادرتم هرجا کم آوردی بهم متوسل شو صدام کن حتما جوابتو میدم یهو از خواب پریدم اذان صبح بود رفتم وضو گرفتم قامت بستم برای نماز صبح بدون هیچ کم و کاستی تمام ذکرها یادم بود بدین ترتیب نماز خوندن توسط حاج ابراهیم همت یاد گرفتم چندماهی از ماجرای نماز میگذشت احساس میکردم چشمم تار میبینه از یه دکتر چشم وقت گرفتم فردا نوبت دکترمه .. ✍ نویسنده : بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 @AhmadMashlab1995
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا زینب اصرار داشت همراه من بیاد دکتر اما بالاخره من راضیش کردم تنها برم بعداز ۷-۸نفر نوبتم شد دکتر بعداز معاینه چشمم با دستگاه مخصوص گفت چشمم ضعیف شده به مدت طولانی نباید کتاب بخونم گریه کنم وقتی بهش گفتم کاراته کار میکنم گفت یه ضربه به چشمت بخوره قرینه چشمت پاره میشه و کور میشی ناراحت بودم خیلی شدید مستقیم رفتم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک سر مزار شهید گمنامی که همیشه پیشش میرفتم بعداز یک ساعت رفتم مزاری ک به یاد شهید همت بود تا عکسش دیدم بازم اشکام جاری شد اون لحظه برام مهم نبود ک چشمام اذیت بشن کلی گریه کردم داداش کمکم کن من از نابینا شدن میترسم تا دم دمای غروب مزارشهدا بودم روزها از پی هم میگذشتن و من به فعالیتم تو بسیج و ادامه دادن ورزش کاراته بودم تقریبا پنج ماهی از اون روزای ک دکتر گفت با فشار ب چشمت یقینا نابینا میشی میگذره فردا مسابقه دارم حریفم یه دختر شیرازیه بعد از اماده شدن وارد میدان شدیم اول مسابقه بهش گفتم به چشمم ضربه نزن اما ..... .. ✍ نویسنده : بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 @AhmadMashlab1995