💐پروردگارا !
☘رفتن در دست تواست؛
من نمی دانم چه موقع خواهم رفت
ولی می دانم كه از تو بايد بخواهم
مرا در رڪاب امام زمانم قرار دهی
و آنقدر با دشمنان قسم خوردهات بجنگم
تا به فيض شهـ🌷ــادت برسم.🕊
#فرازی_از_وصیتنامه
#شهید_سپهبد_علی_صیادشیرازی
@AhmadMashlab1995
4_5918125704486060683.pdf
2.76M
صحبت های سیده سلام بدرالدین
مادر #شهیداحمدمشلب
🌸درباره ی شهدا🌸
درقالب فایل PDF📂
📥حجم فایل جهت دانلود2/6MB
🏷کارےازقرارگاه فرهنگی،مجازی شهیدمشلب🏷
╭─┅═❄️💐❄️═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═❄️💐❄️═┅─╯
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره جالب امام خمینی(ره) در پاسخ به کسانی که روحانیت را از دخالت در سیاست منع می کنند.
#امام_خمینی
🎥 #دیده_بان
آقای کاشانی فرمودند "خیلی خری"
°~•| @ahmadmashlab1995 |•~°
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💐پروردگارا ! ☘رفتن در دست تواست؛ من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم كه از تو بايد بخواهم
#نصفه_شبی_دو_کلمه_خودمونی_با_خدا
خدایا!
درسته مثه علما و عرفا و زهّاد و نمازشب خونای حرفه ای بلد نیستم نمازشب بخونم...
خدایا!
من حتی مثه اون نماز شب خونای تازه کارم، بلد نیستم درست و حسابی مناجات کنم
اما امشبم اومدم در خونه ت
اومدم مثل اون پیرزنی که با یه کلاف نخ مےخواست یوسف بخره!!!!
خدای یوسف!
منم جزء خریدارات حساب مےکنی؟
اسم منم مےنویسی قاطی اونایی که امشب برات آزادی از آتیشو دادی دستشون؟
منم امشب از گناهام، پاک مےکنی؟
خدایا!
همه رفقامو حاجت روا کن!
رفقای مجازیمو زودتر...
دستمونو ول نکن!
هنوز بلد نیستیم تو راهت باشیم
یهو تاتی تاتی زدیم جاده خاکی...
@AhmadMashlab1995
May 11
⚫️رهبرانقلاب: حضرت خدیجه با آن فطرت پاک، تا پیغمبر را دید که از حِرا برگشته، حقانیت قضیه را فهمید و ایمان آورد و پاى این ایمان ایستاد
◾️وفات ام المومنين #حضرت_خديجه کبری (س) تسليت باد...
@AhmadMashlab1995
آخر وصیتنامه اش نوشتہ بود:
وعدۂ ما بهــشت
بعد روی بهــشت را خط زدہ بود
اصلاح ڪردہ بود :
وعدۂ ما "جَنَّتُ الْحُسِیْن علیہالسلام"
#شهـید_حجت_اسدی
@AhmadMashlab1995
به خوندنش می ارزه🔻🔻🔻
علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد.
یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود.
آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛
پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند.
علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود.
به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت:
«حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید».
علی نقی در گونی را باز كرد، ۱۱ تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد.
كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم».
خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، ۱۱ فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها حاج آقا محسن قرائتی است
@AhmadMashlab1995
🌸🍃
ماجرای شنا کردن سربازان امریکایی در خلیج فارس چیست؟
🔹»تصویر بالا با عنوان شنا کردن نیروهای امریکا در خلیج فارس در برخی از کانالهای تلگرامی منتشر شده است!
🔹»این درحالیست که اصل عکس مربوط به حضور نیروهای نظامی آمریکا در خلیج عدن آنهم در سال ۲۰۱۵ میلادی است.
#گول_بازے_رسانه_ها_را_نمےخوریم
@AhmadMashlab1995
May 11
#سوختن_.....
#بچہ_بسیجۍ_در_آتشــــــــــــ..
اواسط اردیبهشت ماه 61،
مرحله ی دوم ـــــــ......
#عملیات الی بیت المقدس»، #حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر #یه خط بزنیم».
بین راه، به یک نفربر PM برخوردیم که در
#آتش می سوختــــــــــــــ.. و چند نفر ــــــــــ.....
#بسیجی هم، عرق ریزان و #مضطرب، سعۍ می کردند با خاک و آبــــــــــــ....،
#شعله ها را مهر کنند.
#حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیمــــــــــــــ...
#چه_خبـــــــــره.....
هرم #آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود.
از داخل شعله ها،
#سر و صدایی می آمد.
فهمیدیم یکـــــــــــــــ
#بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد
#زنده زنده می سوزد.
من و حسین آقا هم برای #نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
#گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ #گرفتار شده، با این که داشت می سوخت،
#اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدرِ همه ی ما را درآورده بود.
#بلند بلند فریاد می زد: #خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور
#ثابت قدمم کنی.
خدایا! الان #سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش #سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. .
خدایا! الان #دستهام سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو #دراز کنم،
نمی خوام دست هام
#گناه کار باشه.
خدایا! #صورتم داره می سوزه، این سوزش #برای امام زمانه،
#برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای #ولایت سوخت.»
اگر به #چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، #چنین حرف هایی بزند.
انگار خواب می دیدم اما آن #بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم چه کسی بود، همان طور که #ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلیـــــــــ... #مرتب و سلیس فریاد می زد.
#آتش که به سرش رسید، گفت: #خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم.
#لااله الا الله، لا اله الا الله.
خدایا! خودت #شاهد باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم»
به این جا که رسید، سرش با #صدای تقی ترکید و
#تمامـــــــــــــــ......
آن لحظه که ...
#جمجمه اش ترکید، منــــــــ.. دوست داشتم خاک گونۍ ها را روی #سرم بریزمـــــــ. بقیه هم #اوضاعشان به هم ریختــــــــــــ...
یکی با کف دست به
#پیشانۍ اش مے زد، یکۍ #زانو زده و توۍ سرش مے زد،
#یکی با صداۍ بلند
#گریه مے کرد.ـــــــــــ
سوختن آن بسیجۍـــــــــ، همه ما را
#سوزاند.
حالِ حسین آقا از همه #بدتر بود.
#دو زانویش را بغل کرده بود و های هاۍ
#گریه می کرد و می گفتــــــــــ:
#خدایا! ما
#جواب اینا را چه جورۍ بدیمــــــــــــ...؟
#اینا کجااااا؟
#ما کجااااا!!
#شہداااا_شرمنده_ایمـــــــــــ...
@AhmadMashlab1995
ختم قرآن به نیت اموات ، نماز و روزه واموات شما رو در کمترین وقت و باکمترین هزینه انجام میدهم.
👇👇👇
☎️شماره تماس: 09353276842
May 11
•| #دوست_شهید که داشته باشی
نیازی به عشقهای دیگه نداری🕊
میدونی یکی حواسش بهت هست...
یکی که اومده تا وصلت کنه ✨به #خدا|•🍃
#شهیدمشلب
#غریب_طوس
@AhmadMashlab1995