eitaa logo
" کِتابخوانــ🦋ـےِ آلاء‌"🌊
229 دنبال‌کننده
107 عکس
22 ویدیو
1 فایل
﷽ آلاء یعنے نعمت ها🌊🪄 چـہ نعمتے بهتر از دانایے 📖🤓👌🏻‌ اینجا کتاب هاے قشنگے کہ خوندم رو معرفے میکنم ▫️ تو هم امانت میگیرے میخونے برمیگردونے ▫️ هر کتاب رو به مدت یک هفتہ میتونے داشته باشے ▫️ اسم کتاب رو بگو امانت بگیر 👇🏻😌🤍 @EnglishTeacher_Ms
مشاهده در ایتا
دانلود
دریای طوفانی ریاضی🌊😬 ▫️میتونین با هماهنگی کتاب "یه مدرسه ی خیلی خفن" رو امانت بگیرین👇🏻 💬@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ @Alaa_book_gathering
▫️زندگی نامهٔ دلنشینِ سرکار خانم عفت نجیب ضیاء... 🏨💭 🤍 💉 ♡j๑ïท🦋↷ @Alaa_book_gathering
هدایت شده از یک جرعه کتاب ☕️📚
✅نفر پنجم شرکت کننده در چالش کتابخانه📚👏😍 https://eitaa.com/Joree_ketab
👆🏻چالش کتابخانه این کانال رو از دست ندین👀
😁 💭 قضیه ی غلام حسین پشمی...💉👀🪡😬🩺 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
°°•به نام خداوند بخشنده مهربان•°° 📜 به سندی صحیح از جابر بن عبداللّه انصاری روایت شده از فاطمه زهرا سلام‌اللّه علیها دختر رسول خدا صلی‌اللّه علیه وآله، جابر گوید شنیدم از فاطمه زهرا که فرمود وارد شد بر من پدرم رسول خدا در بعضی از روزها و فرمود: سلام بر تو ای فاطمه در پاسخش گفتم: بر تو باد سلام فرمود: من در بدنم سستی و ضعفی احساس می‌کنم گفتم: پناه می‌دهم تو را به خدا ای پدرجان از سستی و ضعف فرمود: ای فاطمه برایم کساء یمانی را بیاور و مرا بدان بپوشان من کساء یمانی را برایش آوردم و او را بدان پوشاندم و هم‌چنان به او می‌نگریستم و در آن حال چهره‌اش همانند ماه شب چهارده می‌درخشید پس ساعتی نگذشت که دیدم فرزندم حسن وارد شد و گفت سلام بر تو ای مادر🍃 گفتم: بر تو باد سلام ای نور دیده‌ام و میوه دلم گفت: مادرجان من در نزد تو بوی خوشی استشمام می کنم گویا بوی جدم رسول خدا است گفتم: آری همانا جد تو در زیر کساء است پس حسن به طرف کساء رفت و گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار ای رسول خدا آیا به من اذن می‌دهی که وارد شوم با تو در زیر کساء؟... ‌🌊 🤍 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
▫️السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهُ 🥺😭 ▫️اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَکَ تَحْتَ الْکِسآءِ...؟🤍
💭 ♡رقص مردان خدا؛ لطیف باشد و سبک! گویی، برگ است که بر روی آب می رود! اندرون، چون کوه و برون چون کاه♡ 🔖 میتونین با هماهنگی کتاب "امسال قبول می شویم" رو امانت بگیرین👇🏻 📌@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
✨🍃 ▫️دلم آشوب بود... ▫️آرام نمی گرفتم... هزار بار تا صبح جانم به لب رسید... به دیوار تکیه دادم. چشمانم گرم شده بود که...😰 با صدای فریاد های علی بیدار شدم. به طرف کوچه دویدم. دور تا دور مسجد شلوغ بود 🕌 خلیفه و بقیه ی بزرگان شهر، زن و مرد، دور خانه ی علی و فاطمه جمع شده بودند. علی دستمالی زرد بر پیشانی بسته بود و شمشیر به دست گرفته بود. فریاد می زد:《هر کس را که دست به قبری بزند، از دم تیغ می گذرانم.》رگ های گردن علی متورم بود و صورتش گلگون. صدا از کسی در نمی آمد. شیر خدا به غرش در آمده بود 🥺 جمعیت کم کم متفرق شد. چه خبر بود خدایا! 😥 میان شلوغی اسماء را دیدم. چشم هایش کاسه ی خون بود. بی آنکه بگوید، فهمیدم 😭🥀 سرم را بر شانه اش گذاشتم و هر دو با هم گریستیم 🖤 آهسته گفتم:《قبر بانو کجاست؟》گفت:《بانو وصیت کرده بی نشان دفن شود.》 صدای هق هق اسماء در گوشم پیچید:《بانو، از ما چقدر بدی دیدی که نگذاشتی حتی نشانی از تو در این شهر بماند. تا ابد اهالی مدینه را رو سیاه کردی.》😔😭 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🌃🕯 •••♡شاه راه حضرت زهراست♡••• •••♡فرزند نزد مادر نرود کجا رود♡••• ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
39.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•°•..•°•°•..🌙 🖤🪄..•°•°•..•°•° 🎞 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🤍 حیــــــــــــــــ🌊ـــــــــــــــدر، 🌿 روایتے لطیف از زندگے امیر المؤمنین با حضرت زهرا (س) از زبان خود ایشان... به نظرم اینکـہ کتاب از زبان مولاعلے هست یه جور دیگه اے دلنشینــــہ...‌ᥫ᭡🌱 《 ایام فاطمیــہ + کتابِ حیدر》 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 《✨ترکیب بهشتے✨》 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
✨اے جهان! چــہ مےشد، اگر هرچــہ قدرت و قوه دارے به کار مےبردے و در هر زمان، علےاے با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به عالم مےبخشیدے...؟!🤍 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
♡ 🍃 علــــے جان؛ فاطمــــــہ چطور همسرے است؟ 🍃 فاطمــــــہ جان براے اطاعت خدا بهترین یاور است...💚 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🪄✨ | صدای پیامبر در سرم پیچید... | هر مردی با خوش‌رویی به همسرش کمک کند، | خدا اسمش را جزء شهدا می‌نویسد... ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
شب‌ها قبل از خواب... ••• ۳۴ مرتبه الله‌اکبر، ••• ۳۳ مرتبه الحمدالله و ••• ۳۳ مرتبه سبحان‌الله بگویید. این‌طوری سختی‌ها برایتان آسان می‌شود...✨🌌 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
✍🏻📜 ▫️ ابالحسن، آقا! فاطمه سپرده بود به شما چیزی نگوییم🥺 ▫️چه شده؟ چه بلایی سر یاسم آمده است؟ ▫️چه بگویم آقا؟... راستش همان روزی که ابوبکر، سند فدک را به نام فاطمه نوشت، از شما که جدا شده‌اند، عُمَر از خودسری ابوبکر عصبانی شده و با مُغیره دنبال خانم افتاده‌اند. خواستند سند را پس بگیرند که خانم نداده‌اند... چه بگویم آقا...😥 آن‌ها هم به خانم سیلی زده‌اند...😓 به شکمش هم لگد زده‌اند...😞 اصلاً برای همین خانم سقط کردند... خانم پخش زمین شده‌اند... آن‌ها هم سند را از مشتش بیرون کشیده‌اند و پاره‌اش کرده‌اند... آقا یک‌وقت به فضه و حسنین نگویید من چیزی گفتم فاطمه از ما خواسته بود چیزی به شما نگوییم😔 سرم را به دیوار گذاشتم و گریه کردم. بلندِ بلند...😭 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
▫️عزیزان دلم! بیایید برای آخرین بار مادرتان را ببینید. صدای گریه‌شان سکوت شب را شکست. بندهای کفن باز شد. فاطمه چشمانش را رو به بچه‌ها باز کرد. آغوش گشود و آن‌ها را محکم به سینه چسباند. صدایی از آسمان آمد. 🪄جبرئیل بود: ▫️علی جان!😥 بچه‌ها را از مادرشان جدا کن...🥺 فرشته‌ها دیگر طاقت ندارند...😞 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🍃 ••• السَّلامُ عَلَيْكَ ••• أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ ‌ᥫ᭡🥺 ▫️سلام بر تو اے از پیش داشتــہ ے آرزو شده ••••《 🤍 + 🌱 ...؟! 》•••• ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
صبر زیباست؛ اما نه در مرگ تو. ♡ بی‌تابی زشت است؛ اما نه در غم فراق تو. تمام مصیبت‌ها در مقایسه با اندوه از دست‌ دادنت، چه ناچیزند...😔🌙 ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering
🔸️اگر خدا بخواهد نعمتی به کسی بدهد، احدی نمی‌تواند مانع شود و اگر بخواهد از کسی نعمتی را بگیرد، همه جهان جمع شوند، کاری از دستشان بر نمی‌آید...🌍🤍🌿 🔖 میتونین با هماهنگی کتاب "حیدر" رو امانت بگیرین👇🏻 💭@EnglishTeacher_Ms ♡j๑ïท🦋↷ 『@Alaa_book_gathering