فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید مهرداد عزیزاللهی🌹
👆🎥دیدن این چند ثانیه بر هر مسئول در جمهوری اسلامی واجبه
چقدر معصومیت و خلوص در یک فرد جمع شده... چیزی جز شهادت لیاقت این نوجوان عزیزکرده نبوده
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بزودی یک سوم بازار عراق را از دست خواهیم داد/
🔴💢آتش به اختیار به عراق بروید، کارخانه بزنید و کار تولیدی را شروع کنید، منتظر حمایت دولت نمانید
❌حمیدرضا نیکان، رئیس مرکز تجاری ایران در بغداد: ترکها و سعودیها با سرعت زیادی در حال احداث کارخانه در عراق هستند. راهی جز تولید در عراق نداریم.
#بازار_عراق
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢✅ساخت رباتِ انباردار توسط جوانان ایرانی
متخصصان یک شرکت دانشبنیان موفق شدند روش جابهجاییِ تجهیزات در انبارها را با بومیسازیِ یک رباتِ هوشمند تغییر دهند.
این ربات میتواند با کمک فناوری هوش مصنوعی، تجهیزات را در مکانهای مدنظر قرار دهد.
#ایران_قوی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🎋〰☘
@Alachiigh
16.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️چرا نباید #حجاب در کشور ما آزاد باشد تا برای همگان عادی شود⁉️
✅پیشنهاد ویژه
🎤#جواد_حیدری
#تک_تیرانداز_انقلاب
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴❌ خبرگزاری فارس، جریمهی نقدی ۱.۵ میلیون تومانی حجاب را شوخی قوۀقضائیه با سلبریتیهای مروج بیحجابی دانست
🔻 این رسانه نوشت: برای مجازات کشف حجاب این افراد در ملأعام جریمۀ نقدی ۱.۵ میلیون تومانی در نظر گرفتهشده! اینجا سوال پیش میآید که آیا این اقدام سلبریتیها جرم شخصی بوده که تنها با جریمهای ناچیز با آن برخورد شده است؟
🔹این مجازات، همان شوخی قوۀقضائیه با سلبریتیهاست. نادیدهگرفتنِ ابعاد دیگر کشف حجاب سلبریتیها از سوی قوهقضائیه و مجازات سبک آنان نهتنها بازدارنده نیست بلکه باعث گسترش قانونشکنی در بین دیگر سلبریتیها خواهد شد.
❌ توضیح قوۀقضائیه دربارۀ جریمۀ نقدی سلبریتیها
🔴جریمۀ ۱.۵ میلیونی پانتهآ بهرام و کتایون ریاحی مربوط به پروندۀ گذشتۀ این دو نفر برای کشف حجاب است که بهتازگی حکم آن صادر شده.
🔺 پروندۀ جدید کشف حجاب این دو بازیگر برای جریحهدارکردنِ عفت عمومی تشکیل و بهتازگی برای آن قرار مجرمیت صادر شده و همچنان باز است.
#فارس
#حجاب
#سلبریتی
🎋〰☘
@Alachiigh
❌🔴وزیر ارتباطات: افزایش قیمت بستههای اینترنتی در حال بررسی است!!
❌آفرین.. شما هم در سال مهار تورم گران کنید از قافله دیگر گران سازها عقب نیفتید.... با این وضع نت لاک پشتی اگر گران نمیکردید باعث تعجب بود!!
‼️یکی از دستاوردهای دولت رئیسی این است که همه چیز رسما و قانونا گران میشه!! علاوه بر گرانی روزانه برخی کالاها!!
‼️و همگی هم در ظاهر ادعای پیروی از رهبری دارند و درست برخلاف ایشان رفتار میکنند.. حداقل دولت روحانی ادعای پیروی نداشت!! این هم روی ریاکارانه و نفاق برخی دولتمردان است
🔺آقای رئیسی.. فکر نکن مردم ساکتن یا نمی فهمن ها.. مردم فقط دارند چوب خط پر میکنن!! و همگی این گرانی ها اول به پای اون دستگاه و وزارت بعدا به حساب شخص شما نوشته میشه..
و البته متاسفانه به پای کل نظام..
#دولت_مردمی
#گرانی_رسمی
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۱۵ هادی های خدا - خداوند می فرمایند داستان: بنده من ... تو یه قدم ب
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
#قسمت۱۶
دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و الله اکبر ...
هر چند فقط برای نماز وتر فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین نماز شب من بود ...
نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ... پاسخ من شده بود ... پاسخ من به دعوتنامه خدا ...
چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ... و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من و خودش ... و فقط عشق ...
و این شروع داستان جدید من و خدا شد ...
هادی های خدا ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ...
و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد ... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ... بهم نشون می داد ...
معلم و استاد من شد ...
من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود ...
عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند سالی می شد رفته بود مشهد...
دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس آرامش می کردم ...
سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ... عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ...
بقیه مسخره ام می کردن ...
- از اون هیکلت خجالت بکش ... 13، 14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی ...
ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ... نرم تر می شد ...
دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت ... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ...
رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد ... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ...
درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ...
خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ ... یا خنده های تمسخرآمیز نصیبم می شد ...
اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود ...
از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ... پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می زدیم به دل جاده ...
این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم ... سکوتش ... و دیدن طلوع خورشید ... توی اون جاده بیابانی ...
وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ...
توی راه ... توی ماشین ... چشم هام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه ... و نماز شبم رو همون طوری نشسته خوندم ...
نماز صبح ... هر چی اصرار کردیم نمی ایستاد ... می گفت تا به فلان جا نرسیم نمی ایستم ... و از توی آینه ... عقب... به من نگاه می کرد ...
دیگه دل توی دلم نبود ... یه حسی بهم می گفت ... محاله بایسته ... و همون طوری نماز صبحم رو اقامه کردم ...
توی همون دو رکعت ... مدام سرعت رو کم و زیاد کرد ... تا آخرین لحظه رهام نمی کرد ... اصلا نفهمیدم چی خوندم ...
هوا که روشن شد ایستاد ... مادرم رفت وضو گرفت ... و من دوباره نماز صبحم رو قضا کردم ... توی اون همه تکان اصلا نفهمیده بودم چی خوندم ... همین طور نشسته ... توی حال و هوای خودم ... به مهر نگاه می کردم ...
- ناراحتی؟ ...
سرم رو آوردم بالا و بهش لبخند زدم ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده:سيدطاها ايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✳️فواید اعجاز انگیز هل در صبحگاه !👇
🔸مقوی معده
🔸رفع سردرد
🔸رفع بي خوابی
🔸مسکن دردهای عصبی صورت و کمر
🔸رفع کم خوابی
🔸معطر و خوشبو کننده
🔸دستور مصرف:همراه با شربت و چای مصرف شود وطبع گرم
#صبحانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh