آلاچیق 🏡
💞عاشقــــانه_دو_مدافـــع💞 #قسمت_سی_پنجم _چہ فرقے میکنِ خاکے بریزم تو سرم.الاݧ وضعیت ایـݧ پسر فرق م
❤️عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_سی_ششم
_رفیقم شهید شده...
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
سرشو بین دو دستاش نگہ داشت و بلند بلند شروع کرد بہ گریہ کردن
هق هق میزد دلم کباب شد
تا حالا گریہ ے علے رو بہ این شدت ندیده بودم نهایتش دو قطره اشک بود
مامان همیشہ میگفت: مردها هیچ وقت گریہ نمیکنن ، ولے اگر گریہ کـنن یعنے دیگہ چاره اے ندارند.
_حالا مــرده من داشت گریہ میکرد یعنے راه دیگہ اے براش نمونده؟
ینے شکستہ؟!-علے قوے تر از ایـݧ حرفهاست خوب بالاخره رفیقش شهید شده.
اصلا کدوم رفیقش چرا چیزے بہ مـݧ نگفتہ بود تاحالا؟!-گریہ هاش شدت گرفت
دیگہ طاقت نیوردم،بغضم ترکید و اشکام جارے شد._نا خودآگاه یاد اردلان افتادم
ترس افتاد تو جونم
اشکامو پاک کردم و سعے میکردم خودمو کنترل کنم.اسماء قوے باش،خودتو کنترل کـن ، تو الان باید تکیہ گاه علے باشے.نزار اشکاتو ببینہ.
صداے گریہ هاے علے تا پاییـن رفتہ بود
فاطمہ بانگرانے اومد بالا و سراسیمہ در اتاق و زد
_داداش؟؟؟
زن داداش؟؟؟چیزے شده!؟
درو باز کردم و از اتاق رفتم بیرون بیا بریم پاییـن بهت میگم.
دستش و گرفتم و رفتم آشپز خونہ
فاطمہ رنگش پریده بود و هاج و واج بہ مـݧ نگاه میکرد .زنداداش چرا گریہ کردے؟؟؟داداش چرا داشت اونطورے گریہ میکرد؟؟دعواتوݧ شده؟؟
پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور کہ آب و داخل لیواݧ میریختم گفتم : ݧ فاطمہ جاݧ دوست علے شهید شده
با دو دست زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم مصطفے؟؟؟
با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:مصطفے؟؟مصطفےکیه؟؟
روصندلے نشست و بے حوصلہ گفت دوستِ داداش علے
بیشتر از ایـݧ چیزے نپرسیدم لیواݧ آب و برداشتم چرخیدم سمتش و گفتم :فاطمہ جاݧ بہ مامانینا چیزے نگیا
بعد هم رفتم بہ سمت اتاق علے
یکم آروم شده بود
پنجره رو باز کردم تا هواے اتاق عوض بشہ
کنارش نشستم ولیواݧ و دادم دستش
لیواݧ رو ازم گرفت و یکمے آب خورد
از داخل کیفم دستمال کاغذے و درآوردم و گرفتم سمتش دستمال و گرفت بو کرد
لبخند زد و گفت :بوے تورو میده اسماء
تو اوݧ شرایط هم داشت دلبرے میکرد و دلم و میبرد دستش رو گرفتم و باچهره ے ناراحت گفتم
خوبے علے جاݧ؟؟؟
تو پیشمے بهترم عزیزم
إ اگہ پیش مـݧ بهترے چرا بهم خبر ندادے بیام پیشت ؟؟..سرشو انداخت پاییـݧ و گفت:تو حال و هواے خودم نبودم .ببخشید
بہ شرطے میبخشم کہ پاشے بریم بیروݧ
دراز کشید رو تخت و گفت :ݧ اسماء حال رانندگے و ندارم .دستش و گرفتم و با زور از روتخت بلندش کردم
دستم و گذاشتم رو کمرمو با اخم گفتم :خوب مـݧ رانندگے میکنم بعدش یادت رفتہ امروز ...
حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچ شنبست اما ݧ ،دلم نمیخواد برم بهشت زهرا
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چے؟؟؟
سابقہ نداشت .علے عاشق اونجا بود .در هر صورت ترجیح دادم چیزے نگم
چادرم رو از زمیـݧ برداشتم و گفتم:باشہ پس مـݧ میرم ..بلند شد جلوم وایساد کجا؟؟؟
برم دیگہ .فک نکنم کارے با مـݧ داشتہ باشے
ینے دارے قهر میکنے اسماء??-ݧ مگہ بچم؟؟
خوب باشہ برو ماشیـݧ و روشـݧ کـݧ تا مـݧ بیام
کجا؟؟؟؟
هرجا کہ خانم دستور بدݧ .مگہ نمیخواستے حالمو خوب کنے؟؟
لبخندے زدم و گفتم :عاشقتم علے
لبخندے تلخ زدو گفت مـݧ بیشتر حضرت دلبر،،
ماشیـݧ رو روشـݧ کردم ساعت ۵بعدظهر بود
داشتم آینہ رو تنظیم میکردم کہ متوجہ جاے خالیہ پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهاے فاطمہ افتادم.اسم مصطفے رو تو ذهنم تکرار میکردم اما بہ چیزے نمیرسیدم مطمعن بودم علے چیزے نگفتہ درموردش .از طرفے فعلا هم تو ایـݧ شرایط نمیشد ازش چیزے پرسید.چند دیقہ بعد علے اومد
خوب کجا بریم آقا؟؟؟ هرجا دوست دارے
ماشیـݧ رو روشـݧ کردمو حرکت کردم.اما نمیدونستم کجا باید برم
بیـݧ راه علے ضبط رو روشـݧ کرد
مداحے نریمانے:
"میخوام امشب با دوستاے قدیمم هم سخـݧ باشم شاید مـݧ هم بتونم عاقبت مثل شهیدا شم
میرم و تک تک قبراشونو با گریہ میبوسم بخدا مـݧ با یاد ایـݧ رفیقام غرق افسوسم"
فقط همینو کم داشتیم .
تکیہ داده بود بہ صندلے ماشیـݧ بہ روبرو خیره شده بود.بعد از چند دیقہ پرسید:اسماء کجا میرے؟؟؟
چند دیقہ مکث کردم .یکدفعہ یاد کهف الشهدا افتادم .لبخند زدم و گفتم کهف و الشهدا .احساس کردم کمے بهش آرامش میده.،آهے کشید و گفت
کهف را عاشق شوے آخر شهیدت میکند
هیییی یادش بخیر...چے یادش بخیر ؟؟
هیچے با رفقا زیاد میومدیم اینجا
إ تا حالا چیزے نگفتہ بودے...
پیش نیومده بود
آهاݧ باشہ..تو ذهنم پر از سوال هاے بے جواب بود اما نباید میپرسیدم.نزدیک ساعت ۶بود کہ رسیدیم .کهف .
خلوت بود ،از ماشیـݧ پیاده شدیم و وارد غار شدیم همیـݧ کہ وارد شدیم آرامش خاصے پیدا کردم ،اصلا خاصیت کهف همیـݧ بود وقتے اونجایے انگار از تعلقات دنیایے آزاد میشے هیچ چیزے نیست کہ ذهنت رو درگیر و مشغول کنہ
کنار قبر ها نشستیم فاتحہ خوندیم
چند دیقہ بینموݧ سکوت بود
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
🌸✨✨🌸
زندگی
هیچگاه به بن بست نمیرسه
کافیست چشم باز کنیم و
راه های گشوده ی بیشماری را
فرا روی خود ببینیم ...
خدا که باشه هر معجزه ای
ممکن میشه
🌸✨✨🌸
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۳۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
🌹شهید رضا اسماعیلی🌹
🥀اولین ذبح مدافعین
اولین شهید فاطمیون، داعشیها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته همزمان سر از بدنش جدا میکردند تا با صدای ناله های او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم یاعلی میگفت.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
💢وقتی حواست نیست با اکانت فیکت داری توییت میزنی یا با اکانت اصلی
ماشاءالله علی آقا
اسطوره ادب و اخلاق
🔴شخصیت واقعی برخی ها را در اکانت های فیکشان پیدا کنید
اینها هر کدوم در کنار اکانت های اصلی خودشون چندتا اکانت فیک هم دارند ..
اگه خواستند به کسی فحاشی کنند یا از خودشون تعریف و تمجید عمیق کنند و کسی متوجه نشه، از اکانتهای فیکشون استفاده میکنند.
گاهی حواسشون نیست با کدوم اکانت کار میکنند
مثل سوتی سنگین علی کریمی که اسرار درونی اش را هویدا کرد.
#عمو_فیدل
#بیداری
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 زندگی سگی در سوراخ موش، داستان واقعی زندگی این روزهای آمرین و قاتلین سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است
رهبر انقلاب: هم آمر، هم قاتل، بدانند که در هر زمان ممکن، باید انتقامشان را پس بدهند.
تحلیل سیاسی
#پمپئو_قاتل
#زندگی_سگی
🎋〰🍃
@Alachiigh
🇮🇷
📝#یادداشت_کوتاه | ترویج احساس بدبختی!!
🍃🌹🍃
🔻 فرد یا جامعهای که احساس بدبختی دارد، امیدی به آینده نخواهد داشت، لذا تلاشی برای بهبود اوضاع خود نخواهد کرد. عملکرد رسانه هایی چون BBC و برخی بدخواهان داخلی دقیقا در راستای ایجاد حس بدبختی در جامعه و یاس و اندوه آفرینی است.
🔸به عنوان مثال رسانه فوق قریب به ۱۰۰ پست و گزارش خبری از واقعه دردناک متروپل برای گسترش و تعمیق غم و اندوه و ناامیدی در جامعه منتشر میکند، همچنانکه با بایکوت کامل اخباری مانند صفر شدن مرگ و میر ناشی از کرونا و تجمع های شادی آفرین چند ده هزار نفری و ۱۰۰ هزار نفری "سلام فرمانده"، در جهت جلوگیری از انتشار اخبار امید بخش و نشاط آفرین، عمل میکند.
🔺 واقع نگری، انتقال اخبار خوب به یکدیگر، ترویج نشاط و شادابی به بهانه های اندک در جمع های کوچک و بزرگ، یادآوری موفقیت های بزرگ مانند شکست کرونا همراه با پخش سرود های حماسی، پرهیز از ضریب دهی به اخبار منفی در فضای مجازی و محاوره های دوستانه و ...، از جمله اقدامات مقابلهای با راهبرد ناامید سازی و اندوه آفرینی دشمنان ملت ایران خواهد بود.
✍دکتر قاسم حبیبزاده
#روشنگری | #ثامن | #جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🔴❌ اظهارات عجیب مدیرعامل اتحادیه دامداران: صادرات دام باید آزاد شود حتی اگر بر مصرف کننده فشار بیاید!
مجری: اگر صادر شد قیمت گوشت چقدر بالا میرود؟
آقای مدیر: هرچه شد شد ما چه کنیم!
😕🧐
#پدر_فتنه
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤️عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_سی_ششم _رفیقم شهید شده... مات و مبهوت بهش نگاه میکردم سرشو بین دو دستاش
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_سی_هفتم
چشماش پر ازاشک شد و سرش رو بہ دیوار تکیہ داد.
دستے بہ موهاش کشیدو با یک آه بلند ادامہ داد.
مـݧ و مصطفے از بچگے تو یہ محلہ بزرگ شده بودیم
خنده هاموݧ ،
گریہ هاموݧ ،
دعوا هاموݧ،آشتے هاموݧ،
هیئت رفتناموݧ همش باهم بود
مـݧ داداش نداشتم و مصطفے شده بود داداش مـݧ
هم سـݧ بودیم اما همیشہ مث داداش بزرگتر ازش حساب میبردم و بہ حرفش گوش میدادم ...
کل محل میدونستـݧ کہ رفاقت منو مصطفے چیز دیگہ ایه
تا پیش دانشگاهے باهم تو یہ مدرسہ درس خوندیم همیشہ هواے همدیگرو داشتیم.
کنکور هم دادیم .اما قبول نشدیم
بعد از کنکور تصمیم گرفیتم کہ بریم سربازے
سہ ماه آموزشیمونو باهم بودیم اما بعدش هرکدومموݧ افتادیم یہ جا
اوݧ خدمتش افتاد تو سپاه کرج
منم دادگسترے تهراݧ
براموݧ یکم سخت بود چوݧ خیلے کم همدیگرو میدیدیم
بعد از تموم شدݧ سربازے مصطفے هموݧ جا تو سپاه موند
هرچقدر اصرار کردم بیا بریم درسمونو ادامہ بدیم قبول نکرد
میگفت یکم اینجا جابیوفتم بعدش میرم درسمم ادامہ میدم
همیشہ با خنده و شوخے میگفت :داداش علے الاݧ بخواے زنگ بگیرے اول ازت میپرسـݧ حقوقت چقدره ؟خونہ دارے ؟ماشیـݧ دارے؟
کسی بہ تحصیلاتت نگاه نمیکنہ کہ بنظرم تو هم یہ کارے براے خودت جور کـݧ
ازش خواستم منم ببره پیش خودش اما هر چقدر تلاش کردیم نشد کہ نشد
از طرفے بابا هم اصرار داشت کہ مـݧ درسم و ادامہ بوم
اوݧ سال درس خوندم و کنکور دادم و رشتہ ے برق قبول شدم
مـݧ رفتم دانشگاه و مصطفے همچنان تو سپاه مشغول بود
ازش خواستم حالا کہ تو سپاه جا افتاده کنکور بده و وارد دانشگاه بشہ اما قبول نکرد میگفت چوݧ تازه مشغول شدم وقت نمیکنم کہ درس هم بخونم
یک سال گذشت .مـݧ توسط آشنایے کہ داشتیم تو همیـݧ شرکتے کہ الاݧ کار میکنم استخدام شدم
.
ما هر پنج شنبہ میومدیم کهف هیئت .
مصطفے عاشق کهف و شهداے اینجا بود
اصلا ارادت خاصے بهشوݧ داشت.هیچ وقت بدوݧ وضو وارد کهف نشد
یہ بار بعد از هیئت حالش خیلے خراب بود مثل همیشہ نبود
اولش فکر کردم بخاطر روضہ ے امشبہ آخہ اون شب روزه ے بہ شهادت رسوندݧ ابےعبدللہ و خونده بودݧ مصطفے هم ارادت خاصے بہ امام حسیـݧ داشت .همیشہ وقتے تو قضیہ اےگیر میکرد بہ حضرت توسل میکرد
یک ساعتے گذشت اما حال مصطفے تغییرے نکرد
نگراݧ شده بودم اما چیزے ازش نپرسیدم
تا اینکہ خودش گفت کہ میخواد درمورد مسئلہ ے مهمے باهام حرف بزنہ
دستشو گذاشت روشونمو بابغض گفت:داداش علے برام خیلے دعا کـݧ،چند وقتہ دنبال کارامم برم سوریہ .
دارم دوره هم میبینم اما ایـݧ آخریا هرکارے میکنم کارام جور نمیشہ
شوکہ شده بودم و هاج و واج نگاهش میکردم .موضوع بہ ایـݧ مهمے رو تا حالا نگفتہ بود
اخمام رفت تو هم لبخند تلخے زدم .دستم گذاشتم رو شونشو گفتم :دمت گرم داداش حالا دیگہ ما غریبہ شدیم؟؟
حالا میگے بهموݧ ؟؟
اینو گفتم و از کنارش گذشتم
دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد
کجا میرے علے؟؟
ایـݧ چہ حرفیہ میزنے ؟؟
بہ ما دستور داده بودݧ کہ به هیچ کس حتے خوانواده هاموݧ تا قطعے شدݧ رفتنموݧ چیزے نگیم
الاݧ تو اولیـݧ نفرے هستے کہ دارم بهت میگم داداش از تو نردیکتر بہ مـݧ کے هست ؟
برگشتم سمتش و با بغض گفتم :حالا اوݧ هیچے تنها میخواے برے بیمعرفت؟؟؟
پس مـݧ چے??
تنها تنها میخواے برے اون بالا مالا ها؟؟؟
داشتیم آقا مصطفے؟؟؟
ایـنہ رسم رفاقت و برادرے؟؟؟
علے جاݧ بہ وللہ دنبال کاراے تو هم بودم اما بہ هر درے زدم نشد کہ نشد رفتـݧ خودم هم رو هواست.
هرکسے رو نمیبرݧ ماهم جزو ماموریتمونہ
خلاصہ اوݧ شب کلے باهام حرف زدو ازم خواست براش دعا کنم.
یک هفتہ بعد خبر داد کہ کاراشه جور شده تا چند روز دیگہ راهیہ
خیلے دلم گرفت ...
اما نمیخواستم دم رفتـݧ ناراحتش کنم
وقتے داشت میرفت خیلے خوشحال بود ..
چشماش از خوشحالے برق میزد
رو کرد بہ مـݧ وگفت حالا کہ مـݧ نیستم پنج شنبہ ها کهف یادت نره ها از طرف مـݧ هم فاتحہ بخوݧ و بہ یادم باش از شهداے کهف بخواه هواے منو داشتہ باشـݧ و ببرنم پیش خودشوݧ
اخمهام رفت تو هم وگفتم ایـݧ چہ حرفیہ ؟؟خیلے تک خوریا مصطفے
خندیدو گفت تو دعا کـݧ مـݧ اونور هواے تورو هم دارم
بعد از رفتنش چند هفتہ اومدم کهف اما نمیتونستم اینجارو بدوݧ مصطفے تحمل کنم
از طرفے احتیاج داشتم با شهدا حرف بزنم و دردو دل کنم براے همیـݧ بجاے کهف پنج شنبہ ها میرفتم بهشت زهرا
اولیـݧ دورش ۴۵روزه بود
وقتے برگشت خیلے تغییر کرده بود مصطفے خیلے خوش اخلاق بود طورے کہ هرجا میرفتیم عاشق اخلاقش میشدݧ
ـمردتر شده بود احساس میکردم چهرش پختہ تر شده.
تصمیم گرفت بود قبل از ایـݧ کہ دوباره بره ازدواج کنہ
خیلے زود رفت خواستگارے و با دختر خالش کہ از بچگے دوسش داشت اما چیزے بهش نگفتہ بود ازدواج کرد
دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Ala
نترس و غمگین مباش،
قطعا، ما نجات دهنده تو و
خانواده ات هستیم
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۳۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
🌹شهید مصطفی چمران🌹
🥀مناجاتی کوتاه از شهید :
✍خدایا... مرا بخاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرتِ عقل توجیهشان میکنم ببخش !!
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
👈31خرداد سالروز شهادت
دکتر مصطفی چمران
و"روزبسیج اساتید"راگرامی می داریم .
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مهم
❌🎥 رهبر انقلاب: هرکس مردم را #ناامید کند برای دشمن کار میکند.
رهبر معظم انقلاب:
✖️نیروی انتظامی دزدها را بعد از ۴۸ ساعت دستگیر کرد. رسانه ملی بجای تشویق، آنها را سرزنش کرد. این اقدامات به سود دشمن است.
✖️هرکسی ایمان مردم را تضعیف کند به سود دشمن کار میکند.
✖️هرکسی مردم را نسبت به تلاش و برنامه ریزی #مسئولین بی اعتقاد و بدبین کند، به سود #دشمن کار میکند.
چه بداند چه نداند!
🎋〰🍃
@Alachiigh
❌🔴پروژه جدید حمله به شهداست آره؟
▪️ترانه علیدوستی و شقایق نوروزی در حال جلو بردن پروژهای هستند که ادعا میکند رزمندگان ایرانی در جنگ تحمیلی زنان خوزستانی را آزار میدادند
▪️آقای قوه قضاییه وارد نمیشی برادر؟ دقیقا چه .... باید بکنن که شما وارد عمل بشی؟
خانوم علیدوستی شما، غ ل ط م ی ک ن ی، برای دیده شدن،هر کثافتی که به ذهن مریضت میرسهرو نشر میدی،شما اجازه نداری با دروغهات به نجابت رزمندههای ما توهین کنی!
من اهوازیم،پدرم،داییم وخیلی از مردای فامیلم رفتن جنگ،تابحال هیچوقت ازهیچکس همچین مزخرفانی نشنیدیم؛
ینفر پیدا نمیشه.......
•دُختَرحآجى•
#بیداری
#علیدوستی
#سلبریتی_دوزاری
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤️عاشقانه_دو_مدافع ❤️ #قسمت_سی_هفتم چشماش پر ازاشک شد و سرش رو بہ دیوار تکیہ داد. دستے بہ موهاش ک
❤ #عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_سی_هشتم
دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت...
دلم خیلے هوایے شده بود
اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم .
حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفي می افتادم
مطمعـݧ بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم
اما بخودم میگفتم مصطفے بدوݧ مـݧ نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ
ایـݧ سرے ۷۵روز اونجا موند .
وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پاپیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد مـݧ رو هم باخودش ببره
اما اوݧ برام توضیح میداد کہ ایراݧ خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا
قلبم آروم نمیشد .هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم
همش از اونجا ، اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردݧ و ... میپرسیدم
خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت
اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسـݧ ...
علے آهے کشید و ادامہ داد...
مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدݧ تا درگیرے تموم شہ دشمـݧ پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکاݧ پذیر نبود
بدݧ بچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند
بچہ ها هر طور شده میخواستـݧ جنازه هارو برگردونـݧ عقب خیلے ها هم تو ایـݧ قضیہ شهید میشدݧ
بعد از کلے درگیرےو عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشوݧ تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشوݧ داریم اعضا بدنشوݧ جدا میشد
.
بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمـݧ .
چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ برنگشتہ افتاده .
مـݧ هم حال خوبے نداشتم اصلا تاحالا ایـݧ چیزایے و کہ میگفت و نشنیده بودم
چادرم رو کشیدم روسرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد
دیدݧ علے تو اوݧ شرایط .چیزایے کہ میگفت،نبودݧ اردلاݧ و میلش براے رفتـݧ نگران و داغونم کرده بود
ادامہ داد
چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود
با چادرم اشکاشو پاک کردم
نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود
دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم
دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم
۶ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو ایـݧ مدت دنبال کارهاے عروسیش بود
یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت
دیگہ طاقت نیوردم دم رفتـݧ رو کردم بهش و گفتم :مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتموݧ تعطیل
دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت:
علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت :اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم ایـݧ پلاک هم باشہ دستت بہ عنواݧ یادگارے
آخریـݧ بارے بود کہ دیدمش
آخریـݧ بارے بود داداشموبغل کردم
اسماء آخرم مث امام حسیـݧ روز عاشورا شهید شد
بچہ ها میگفتـݧ سرش از بدنش جداشد وجنازش سہ روز رو زمیـݧ موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده
حالا مـݧ بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود
علے دیگہ اشک نمیریخت
میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت
از جاش بلند شد رفت بیروݧ
بعد از چند دیقہ مـݧ هم رفتم
کهف شلوغ شده بود
علے و پیدا نمیکردم
گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم.
چند تا بوق خورد باصداے گرفتہ جواب داد
الو؟؟
الو کجایے تو علے؟؟
اومدم بالاے کوه اونجا شلوغ بود
باشہ مـݧ هم الاݧ میام پیشت
ݧ اسماء جاݧ برو تو ماشیـݧ الاݧ میام
إ ݧ علے میخوام بیام پیشت
خوب پس وایسا بیام دنبالت
باشہ پس بدو.
گوشے رو قطع کرد .
۵دیقہ بعد اومد
دستم وگرفت از کوه رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوه ے گوشیو روشـݧ کرد
یکمے ترسیدم ،خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم تر گرفتم
یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم
هیپچکسے اونجا نبود
تمام تهراݧ از اونجا معلوم بود
سرموبہ شونہ ے علے تکیہ دادم هوا سرد بود
دستش رو انداخت رو شونم
آهے کشیدو ایـݧ بیت و خوند
مانندشهر تهران شده ام..
باران زده ای ک همچنان الودست..
ب هوای حرمت محتاجم..
بعد هم آهےکشید و گفت انشا اللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔵🔴بیشترین سکته قلبی در این ساعت رخ میدهد !👇
⭐️تحقیقات نشان داده، بیشترین میزان حملات و سکتههای قلبی در ساعات اولیه صبح است، چون خون انسان در این ساعات غلیظتر است
⭐️نوشیدن ۱ لیوان آب قبل از خواب به جلوگیری از حمله قلبی کمک میکند
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
سازمان هواشناسی هر چی
میخواد بگه
من میگمـ اگه
خدا
تو زندگیتـ نباشه
هــــــــوا پســــــه
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍃
@Alachiigh